بازگشت

روز تاسوعا و وقايع در آن


روز تاسوعاء يعني روز نهم محرم الحرام كه در آن وقايع و حوادثي اتفاق افتاده است كه ذيلا مي نگاريم:

1- مرحوم تنكابني در كتاب اكليل المصائب مي نويسد:

جمعي از ارباب مقاتل نقل نموده اند از شيخ بزرگوار جعفر بن محمد نما در كتاب مثير الاحزان و او از سكينه خاتون روايت داشته كه مي فرمود:

در روز نهم محرم آب ما تمام شد و عطش ما شدت نمود و آب از ظرفها و مشكها خشك شده بود چون من و بعضي از اطفال ما تشنه شديم، من بسوي عمه ام زينب رفتم كه او را از تشنگي خود و اطفال خبر دهم شايد كه آبي براي ما ذخيره داشته باشد، ديدم كه عمه ام در خيمه نشسته است و برادر شيرخوارم بر دامن او است و آن كودك گاهي مي نشيند و گاهي برمي خيزد و مانند ماهي در آب در حركت و اضطراب است و فرياد مي كند و عمه ام مي گويد: صبر كن اي پسر برادر و كجا است براي تو صبر و حال اينكه به اين حالت مي باشي، گران است بر عمه تو كه صداي تو را بشنود و نفعي بحال تو نبخشد، چون من اين را شنيدم صدا


به گريه بلند كردم.

زينب سلام الله عليها فرمود: سكينه جان چرا گريه مي كني؟

گفتم: براي عطش برادرم و احوال خود را به عمه ام نگفتم كه مبادا اندوه او زياد بشود، پس عمه ام برخاست و آن كودك را گرفت و به خيمه عموهايم رفت ديد كه آبي ندارند و بعضي از كودكان ما در عقب او روانه شدند براي طمع آب، پس در خيمه پسر عموهايم اولاد امام حسن مجتبي عليه السلام نشست و فرستاد به سوي خيمه اصحاب كه شايد آبي بيابد ولي نيافت، چون يأس از آب به هم رسانيد به خيمه خود برگشت و به همراه آن بانو قريب به بيست كودك از پسر و دختر بودند، پس شروع كرد به فرياد كردن ما هم همگي فرياد كرديم، در اين هنگام يكي از اصحاب پدرم به نام برير كه به وي سيد قراء مي گفتند از خيمه ما عبور كرد چون صداي گريه ما را شنيد خود را بزمين انداخت و خاك بر سر خود ريخت و به اصحاب خود خطاب كرد، آيا شما را خوش آيند است كه دختران فاطمه از تشنگي بميرند و حال آنكه قائمه شمشيرها در دستهاي ما باشد؟! نه قسم به خدا خيري در زندگاني بعد از ايشان نيست بلكه پيش از ايشان در حوضهاي مرگ وارد مي شويم.

اي اصحاب من، هر يك دست يكي از اين كودكان را بگيريم و بر آب هجوم آوريم پيش از اينكه ايشان از تشنگي بميرند و اگر اين قوم با ما مقاتله كنند ما هم با ايشان مقاتله مي كنيم.

يحيي مازني گفت: موكلين آب فرات بر قتال ما اصرار خواهند نمود پس اگر اين كودكان را به همراه بريم بسا باشد كه به ايشان تير يا نيزه اي اصابت كند و ما سبب آن شده باشيم، لذا رأي صواب آنست كه مشكي با خود برداريم و آن را پر آب كنيم آن وقت اگر با ما مقاتله كردند ما هم با ايشان مقاتله نمائيم و اگر از ما كسي كشته شد فداي دختران فاطمه باشد.

برير گفت: اين فكر خوب است، پس مشكي گرفتند و به جانب آب رفتند،


ايشان چهار نفر بودند چون موكلين آب آنها را مشاهده كردند، گفتند: شما كه باشيد تا ما رئيس خود را خبر دهيم؟

ميان برير و رئيس ايشان قرابتي بود، پس چون او را خبر دادند، گفت: ايشان را راه دهيد تا آب بياشامند، چون داخل آب شدند و سردي آب را احساس كردند برير و اصحابش صدا به گريه بلند كرده و گفتند: خدا لعنت كند ابن سعد را، اين آب جاري است و به جگر آل پيغمبر قطره اي نمي رسد پس برير گفت: پشت سر خود را نگاه كنيد و تعجيل نموده آب برداريد كه دلهاي اطفال حسين از تشنگي گداخته است و شما نياشاميد تا اينكه جگر اولاد فاطمه سيراب شود.

ايشان گفتند: قسم به خداي اي برير ما آب نمي آشاميم تا دلهاي اطفال حسين سيراب شود.

شخصي از موكلين اين سخن بشنيد و گفت شما خود داخل آب شديد كافي نيست كه براي اين خارجي آب مي بريد قسم به خدا كه اسحق را از اين خبر مي كنم.

برير گفت: اي مرد كتمان كن امر ما را، پس برير بنزديك او رفت كه وي را گرفته باشد تا خبر به اسحق نرساند آن مرد فرار كرد و اسحق را اطلاع داد.

اسحق گفت سر راه بر ايشان بگيريد و آنها را نزد من آوريد و اگر اباء كنند يا ايشان مقاتله كنيد، پس سر راه را بر برير و اصحاب او گرفتند، مجملا مقاتله بين ايشان در گرفت و برير شروع به موعظه نمود، صداي او به گوش امام عليه السلام رسيد، چند نفر فرستاد كه او را ياري كنند، پس ايشان رفتند و موكلين فرار كردند.

آب را آوردند، اطفال بيك دفعه بر سر آب جمع شدند و شكم ها و سينه ها را بر مشگ گذاشتند كه ناگاه بند مشگ باز شد و آن بر زمين ريخت، كودكان بيك دفعه به فرياد آمدند.

برير بر صورت خود زد و گفت: و الهفاه بر جگر دختران فاطمه صلوات الله و


سلامه عليها.

2- منقول است كه ابن زياد مخذول از مماشاة و مطاوله عمر بن سعد با حضرت سيد الشهداء عليه السلام آزرده خاطر شد لذا جويرية بن بدر تميمي را كه از سرهنگان بود به كربلاء روانه كرد و گفت:

اگرابن سعد را ديدي در كار حرب اهمال مي كند وي را بند كن تا اميري ديگر براي لشگر بفرستم، چون جويريه به راه افتاد عبيدالله ترسيد كه او عمر را حبس كرده و لشگر ضايع ماند، شمر را با آن نامه از پس او روانه نمود.

سعد بن عبيده گويد: بواسطه گرمي هوا من با عمر بن سعد در آب رفته بوديم، مردي آمده به گوش او گفت كه ابن زياد جويرية بن بدر را فرستاده كه اگر در كار جنگ اهمال مي ورزي تو را گردن زند، چون اين بشنيد برجسته، سلاح جنگ بر خويش راست كرد و بر اسب سوار شد، باري شمر بن ذي الجوشن لعنه الله تعالي آن نامه شوم را از پسر زياد گرفت و به طرف كربلاء حركت كرد همه جا آمد تا روز پنجشنبه نهم محرم وارد صحراي كربلاء گرديد و خود را به عمر بن سعد رسانده و نامه پسر زياد مخذول را بدستش داد، عمر بعد از خواندن نامه و اطلاع بر مضمون آن گفت:

لا اهلا و لا سهلا يا ابرص، مالك ويلك لا قرب الله دارك و قبح الله ما قدمت به علي.

خداي تعالي تو را دور و زشت كند بر آنچه براي من آورده اي قبلا من نامه اي براي ابن زياد نوشتم و اصلاح كار در آن جسته و او را قانع كرده بودم تو او را از قبول آن منع كردي و كاري كه در شرف سامان گرفتن بود برآشفتي و پريشان نمودي، به خدا قسم حسين بن علي بدآنچه عبيدالله بن زياد گفته گردن ننهد و همان نفس ابي كه حضرت علي بن ابيطالب عليه السلام را بود اكنون حسين را است.

شمر گفت: اين سخن بگذار و بگوي تا چه خواهي كرد، اگر امر امير را به امضاء


مي رساني بايد تا جنگ را آغاز كني و گرنه لشگر با من بگذار و خود كنار برو.

عمر گفت: خير، من امارت لشگر به تو نمي دهم بلكه خودم كفايت اين مهم مي كنم تو فقط سرهنگ پيادگان باش عمر بن سعد آن نامه را خدمت امام عليه السلام فرستاد.

حضرت فرمود: بخدا قسم به حكم پسر مرجانه تن در نمي دهم.

3- چنانچه در كتب مقاتل نوشته اند در روز تاسوعا لشگر كوفه و شام همچون قطرات باران كه از آسمان ببارد به سرزمين كربلاء ريختند، در آن روز امام عليه السلام با اصحاب باوفايش در خيمه نشسته بودند عليا مكرمه زينب خاتون سلام الله عليها مي فرمايد: من در ميان خيمه بودم از شكاف خيمه نظر به برادر مي كردم ناگاه از سمت كوفه صداي طبل و كوس و نقاره بلند شد، روي آسمان از گرد و غبار تيره و تار گرديد صداي هياهو و غلغله در زمين و زمان انداخت به چهره برادر نگريستم ديدم رنگ ارغواني برادر مبدل به زعفراني شده بيني تيغ كشيده، رنگ پريده نتوانستم خودداري كنم، پيشتر آمدم عرض كردم: برادر جان شما را چه مي شود؟

شعر



چه شد اينكه لرزيد جان و تنت

بشد رنگ از چهره روشنت



اين چه حالت است كه در تو مشاهده مي كنم، منكه از غصه مردم، كاش مادر مرا نمي زاد.

برادر بسمت من توجه نمود، آهسته فرمود: خواهر جان يتيم كننده اطفال من آمد، بيوه كننده زنان من آمد يعني شمر الآن وارد زمين كربلاء شد.

شعر



رسيد آنكه خنجر برويم كشد

تنم را به خاك و به خون دركشد



رسيد آنكه غارت كند مال من

كند بي پدر جمله اطفال من



4 - در كتاب كافي مرحوم كليني از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه آنجناب


فرمودند: تاسوعا يوم حوصر فيه الحسين عليه السلام و اصحابه رضي الله عنهم بكربلاء و اجتمع عليه خيل اهل الشام و اناخوا عليه و فرح ابن مرجانه و عمر سعد بتوافر الخيل و كثرتها و استضعفوا فيه الحسين و اصحابه و ايقنوا انه لا يأتي الحسين ناصر و لا يمده اهل العراق بابي المستضعف الغريب...

روز تاسوعا روزي بود كه جد غريبم حسين با اصحابش در كربلاء محاصره شدند، لشگر شام اطراف آن غريب را گرفتند، سپاهيان كه در بيابان پراكنده بودند پيش آمدند امام و اصحاب امام را در ميان گرفتند، از اين كار پسر مرجانه و پسر سعد خوشحال شدند و اما حسين عليه السلام و اصحابش افسرده و آزرده گشتند و يقين نمودند ديگر يك تن از اهل عراق به ياري امام نخواهد آمد.

كلام امام صادق عليه السلام كه به اينجا رسيد از روي حسرت فرمودند: پدر و مادرم فداي غريبي و ضعيفي تو اي جد بزرگوار.

در كتاب روضة الصفا آمد است:

جمعي از لشگريان ابن سعد كه روز سوم محرم به محاربه پسر پيغمبر آمده بودند وقتي غريبي و بي گناهي امام مظلوم را مشاهده كردند برگشتند، بعضي در پنهاني و برخي بطور علني، ابن زياد ملعون خبردار شد برآشفت، سعد بن عبدالرحمن را طلبيد با جمعي از لشگري او را مأمور ساخت تا در اطراف محله هاي كوفه گردش كنند هر كس را كه از جيش عمر سعد تخلف نمود دستگير كرده بحضور او بياورند، مأمورين هر شخصي را كه مي آوردند آن ملعون سخت عقاب مي كرد حتي يكي از اهالي شام كه از جمله دوستداران آل ابي سفيان بود و بخاطر مرگ يكي از بستگانش برگشته بود تا سهم ارثي خود را دريافت كند گرفتار مأمورين شد و او را نزد ابن زياد آوردند هر چند او عذر آورد عذرش مقبول واقع نشد.


و بالاخره گردنش را زدند، اين خبر منتشر شد و رعب و وحشتي در مردم ايجاد كرد لذا ديگر كسي جرأت مراجعت ننمود و علي الدوام پسر زياد لشگر به مدد عمر سعد مي فرستاد، فوجي بعد از فوجي و گروهي پس از گروهي، علمي پشت سر علمي روانه مي كرد بطوري كه قاف تا قاف سرزمين كربلاء را لشگر فراگرفت و احدي از آنها جرئت هزيمت و ياراي مخالفت را نداشتند و بمنظور اينكه از سپاهيان كسي فرار نكرده و يا به لشگر امام عليه السلام پناه نبرد جاسوسان گماشته كه افراد را كاملا زير نظر و تحت مراقبت شديد داشتند باري از اكثر شهرها و ممالك همچون:

كنده، ساباط، مدائن، عباده، ربيعه، سكون، حمير، دارم، غطفان، مذحج، يربوع، خزاعه، حلب، نبط، بصره، تكريت، عسقلان، كرد و بلاد و شهرهاي ديگر.

امير لشگر عمر بن سعد ملعون و پسرش حفص وزير و مشاورش بود، دريد را كه غلام بي باك و سفاكي بود علمدار كل كردند، ابن ابي جؤبه جاسوس و ابوايوب سركرده بيلداران و عمرو بن حجاج سردار دست راست و شمر بن ذي الجوشن سركرده دست چپ و حرمله نابكار سردار تيراندازان و ابوالحنوق رئيس سنگ اندازان و سنان بن انس سردار نيزه داران بود، اهل فن نوشته اند لشگر از كربلاء تا دم در دروازه كوفه پشت در پشت ايستاده بودند.