بازگشت

مقاله ابن جوزي در تذكره


سبط بن جوزي در تذكره مي نويسد:

عمر بن سعد از قتال با آن حضرت كراهت داشت لذا خود در استدعاي ملاقات با حضرت سبقت نمود و در يكي از ملاقات كه بين امام عليه السلام و آن مخذول واقع شد حضرت اين عبارات را فرمودند:

دعوني ارجع فاقيم بمكة او المدينة او اذهب الي بعض الثغور فاقيم به كبعض اهله

من را رها كنيد تا برگشته به مكه يا مدينه مقيم شوم يا به يكي از مرزهاي بلاد اسلامي رفته و همچون مسلمانان ديگر در آنها اقامه گزينم.

عمر از خدمت امام بازگشت نامه بدين مضمون به عبيدالله بن زياد نوشت

فان الله قد اطفاء النايره... الخ

مؤلف گويد:

شرح نامه عمر بن سعد به ابن زياد لعنة الله عليهما قبلا گذشت.

ابن زياد وقتي نامه پسر سعد را خواند گفت: اين نامه را از روي شفقت بر قوم خود و نصيحت امير خويش نوشته است، آري از او قبول كردم.

شمر بن ذي الجوشن خبيث چون اين سخن بشنيد از جاي برخاست گفت: مگر از او پذيرفتي؟!

اكنون كه حسين بن علي به ولايت و مملكت تو فرود آمده مي گذاري برود!!

به خدا سوگند اگر بيعت نكرده برود پيوسته قدرت و قوت او و ضعف و عجز تو افزون تر شود، زينهار كه خواهش و درخواست عمر سعد را تلقي به قبول كني


كه سستي و سوء تدبير را دليل باشد، وظيفه آن است كه بگوئي تا حسين بن علي و اصحاب او به حكم تو فرود آيند كه اگر خواستي او را عقوبت يا عفو كني مختار باشي. ابن زياد اين سخن بشنيد و اين رأي را پسنديد پس گفت نامه اي به اين شرح به عمر سعد بنويسند:

اما بعد اني لم ابعثك الي الحسين و اصحابه لتكف عنه و لا لتطاوله و لا لتمنيه السلامة و البقاء ولا لتعذر عنه، و لا لتكون له عندي شافعا، انظر فان نزل الحسين و اصحابه علي حكمي و استسلموا فابعث بهم الي سلما و ان ابو فازحف اليهم حتي تقتلهم و تمثل بهم، فانهم لذلك مستحقون فان قتل الحسين فاوطي ء الخيل صدره و ظهره فانه عات، ظلوم، عاق، شاق، قاطع ظلوم و لست اري ان هذا يضر بعد الموت شيئا و لكن علي قول قد قلته لو قتلته لفعلت هذا به فان انت مضيت لامرنا فيه جزيناك جزاء السامع المطيع و ان ابيت فاعتزل عملنا و جندنا و خل بين شمر بن ذي الجوشن و بين العسر فانا قد امرناه بامرنا و السلام.

يعني: نفرستادمت كه با حسين مدارا كني و كار را به درازا كشي و نويد سلامت و بقايش داده عذر او بجوئي و شفاعت كني، اگر آن جناب با اصحاب حكم مرا گردن نهند آن جمله را نزد من فرست و اگر امتناع كنند مقاتلت و محاربت او را مهيا باش و چون او كشتي البته بر پيكرش اسب بتاز بطوري كه سينه و پشتش خورد شود البته مي دانم كه اين اسب تاختن بعد از كشتن هيچ ضرري به وي نمي رساند ولي چون از پيش سخني گفته ام البته بايد انجام شود، حال اگر آنچه گفته ام به امضاء رساني پاداش شخص سامع و مطيع به تو داده خواهد شد و اگر اباء و امتناع نمائي از پست و مقامي كه به تو داده شده بر كنار باش و لشگر را به شمر بن ذي الجوشن واگذار كه فرمان و دستوري به او داده ايم.

سپس ابن زياد مخذول به شمر گفت با اين نامه بجانب كربلاء برو و مضمون آن را به عمر بن سعد تكليف كن اگر آنچه نوشته ام بپذيرد در فرمان او باش و اگر


عصيان ورزيد سرش را جدا كن و نزد من بفرست و امارت لشگر با تو باشد.

در اين هنگام عبدالله بن ابي المحل بن حزام الكلابي كه عمه او عليا مخدره ام البنين بود و از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام فرزندان داشت از جاي برخاسته بجهت حضرت ابوالفضل العباس و عبدالله و جعفر و عثمان نامه امان خواست.

ابن زياد ملعون گفت: بسيار خوب، بگفت تا نامه امان براي آنها نوشتند و به عبدالله بن ابي المحل داد، او آن نامه را با غلام خويش كزمان به كربلاء فرستاد.

گويند چون اين نامه به حضرت قمر بني هاشم و برادران آن سرور رسيد گفتند خال را از ما سلام برسان و بگوي ما را بدين زينهار احتياج نيست كه امان باريتعالي نيكوتر از امان زنازاده سميه مي باشد.