بازگشت

ملاقات حضرت امام حسين با عمر سعد ملعون


مرحوم شاهزاده فرهاد ميرزا در قمقام مي نويسد:

چون لشگر كوفه در صحراي كربلاء جمع شدند و براي قتال با حضرت امام حسين آماده گشتند حضرت عمرو بن كعب بن قرظه انصاري را نزد عمر بن سعد فرستادند و فرمودند به او بگو كه شبانگاه بين دو لشگر مي بايد مرا ملاقات كني، چون شب فرارسيد عمر بن سعد با بيست سوار از معسكر بيرون آمد و حضرت نيز با بيست نفر از اصحاب از خيام حرم بيرون خراميد به قولي با امام عليه السلام عباس و


علي اكبر و با عمر حفص و غلام او بود و ديگران را دورتر داشتند.

حضرت فرمود: يابن سعد بازگشت تو به خداي عز اسمه خواهد بود مگر از خداوند انديشه نداري و چون مي داني كه فرزند كيستم با من قتال و جدال مي كني؟!

اين كافران را بگذار و با من باش كه به اطاعت من به خداي تقرب توان جست.

عمر گفت: ميترسم تا خانه ام را ويران كنند.

حضرت فرمود: نيكوتر از آن براي تو بسازم.

باز گفت: بيم دارم تا ضياع و عقار من بستانند

حضرت فرمود: از ضياع خاصه خويش كه در حجاز دارم تو را بهتر عوض دهم.

گفت: بر عيال خود هراسناكم.

امام عليه السلام خاموش شده، بازگشت و مي فرمود: اميدوارم از گندم عراق نخوري و تو را چون گوسفندان سر ببرند و خداوند هرگز تو را نيامرزد.

عمر گفت: اگر گندم نباشد در جو نيز كفايت است.

به روايت مفيد عليه الرحمه چون حضرت با عمر ملاقات فرمود قدري نجوي كرده بازگشتند و هر كس به گمان و حدس خويش سخني مي گفت بدون اينكه مقالات آنها شنيده يا ديگري برايشان بازگو كرده باشد، برخي اين طور پنداشتند كه حضرت فرمودند:

بگذاريد تا بدان جاي كه آمده ام بازگردم يا خود به شام نزد يزيد بن معاويه شوم يا مانند ديگر مسلمانان به يكي از ثغور اسلام روم چنانكه ابن اثير و سبط بن جوزي و ديگر مورخين بعد از ايراد اين خبر از عقبة بن سمعان روايت كرده اند كه از مدينه تا مكه و از مكه تا كربلاء در خدمت آن جناب بودم و جميع مخاطبات آن حضرت را شنيدم تا آنگاه كه به درجه رفيعه شهادت رسيد، هيچ وقت نگفت كه


نزديك يزيد روم يا بيكي از ثغور مسلمانان شوم بلكه آن حضرت را سخن اين بود كه از من دست باز دارند تا بدان جاي كه بوده ام مراجعت كنم يا با مشتي عيال و اطفال خود سر در اين بيابانها گذارم.