بازگشت

موعظه كردن برير بن خضير همداني عمر سعد را


مرحوم طريحي در منتخب مي نويسد:

برير بن خضير همداني كه مرد عابد، زاهده و صالح بود و محضر مبارك امام عليه السلام مشرف شد با كمال دلسوزي عرضه داشت

يابن رسول الله أتأذن لي ان ادخل الي خيمة هذا الفاسق فاعظه لعله يرجع عن غيه

آقا جان آيا اجازه به من مي فرمائيد به خيمه اين مرد بدسرشت فاسق (عمر بن سعد) رفته و او را موعظه كنم شايد شرم كند و از اين گمراهي برگردد؟

حضرت فرمودند: هر چه مي داني بكن و هر چه مي خواهي به او بگو.

برير توكل به خدا كرده رو به خيمه پسر سعد آورد همه جا آمد تا به سراپرده آن بي خبر از خدا رسيد وارد خيمه شد بدون اينكه از دربان اذن خواهد، قدم به خرگاه آن شوم عاقبت نهاد و اصلا سلام نكرد.

عمر سعد پليد در غضب شد گفت:

يا اخا همدان ما الذي منعك من السلام علي، ألست مسلما اعرف الله و رسوله


اي برادر همداني چرا وارد شدي بر من سلام نكردي، آيا مسلمان نيستم، آيا خدا و رسولش را نمي شناسم؟

برير فرمود: اگر مسلمان بودي، خدا و رسول را مي شناختي كمر قتل پسر پيغمبر را نمي بستي و نمي خواستي بعد از كشتن اولاد رسول عترت طاهرين او را اسير كني با اين حالت نام اسلام به خود مي گذاري و بعد، فهذا ماء الفرات يلوح بصفائه و يتلألأ تشرب منه الكلاب و الخنازير اي پسر سعد بعد از اين ظلمها، اين آب فرات با اين تلألأ و صفا سگها و خوكهاي بيابان از آن مي خورند اما نور دل فاطمه اطهر و سر و سينه پيغمبر و اهل و عيال و اطفال آن سرور از تاب عطش مشرف به موت هستند و مع ذلك تو قطره اي از آن به ايشان نمي دهي و با اين حال دم از مسلماني مي زني!!!

فاطرق عمر سعد رأسه الي الارض ساعة پسر سعد ساعتي سرش را به زير انداخت چشم بزمين دوخت سپس سربرآورد و گفت:

اي برير به خدائي كه روزي ده وحوش و طيور است يقين دارم كسي كه كمر قتل آل محمد عليهم السلام را بر ميان بندد و دل بر اين سراي غرور نهد و جاي ايشان را به زور بگيرد بر مولاي خود جفا كرده و مخلد در نار است و ليكن انصاف بده تو صلاح مي داني كه من ولايت ملك ري را از دست بدهم و چنين مملكت خرم و شادابي را به دست غير بسپارم و او حسين بن علي را بكشد، به خداوند بي مانند سوگند كه نفس من اين كار را اختيار نكند كه در كنج خانه بنشينم و ديگري در ري حكومت كند.

شعر



نگشته است تا توسن عمر طي

به يزدان كه نگذارم از دست، ري



همينكه اين سخن از آن نامرد دون صفت و پست فطرت سر زد، جناب برير بر خود لرزيد و از جا برخاست به خدمت سلطان اقليم وجود آمد و واقعه را بيان كرد


و عرض نمود:

قربانت، پسر سعد به قتل شما تن در داده و از ملك ري نخواهد گذشت.

حضرت فرمود: لا يأكل من برها الا قليلا از گندم ري كم خواهد خورد كه نامه عمرش طي خواهد گشت در فراش سرش را مثل گوسفند خواهند بريد.

بيت



نه دير است، اين زود خواهد شدن

در مردمان تا تواني مزن