بازگشت

واقعه روز هفتم محرم و بستن آب را عمر سعد ملعون بر اردوي كيوان شكوه


در كتاب قمقام آمده است كه آورده اند شبث بن ربعي ملعون در اين ايام كه ابن زياد لشگر به مدد و نصرت عمر سعد مي فرستاد شبث بن ربعي تمارض كرده و به دارالامارة نمي رفت تا بلكه بدين ترتيب ابن زياد او را از رفتن به كربلاء معاف دارد، ابن زياد از كراهت داشتن وي با اطلاع شد بدو پيغام فرستاد كه از آنها مباش كه حقتعالي درباره ايشان فرموده: و اذا لقوا الذين آمنو قالوا آمنا و اذا خلوا الي شياطينهم قالوا انا معكم انما نحن مستهزئون [1] .

اگر بر طريق اطاعت مستقيم باشي بايد نزد ما آئي، شبث شبانگاه نزد عبيدالله آمد تا رنگ گونه او را نيك نتواند تميز داد، ابن زياد او را مرحبا گفته نزد خويش بنشانده گفت: مي بايد به كربلاء روي.

شبث قبول كرد، علي الصباح با هزار سوار روانه شد، از آن پس ابن زياد نامه ديگر به عمر بن سعد نوشت و مضمون آن اين بود:

اما بعد: حل بين الحسين و اصحابه و بين الماء فلايذ و قوامنه قطرة كما صنع بالتقي الزكي عثمان بن عفان


اما بعد از حمد و ثناء الهي، موظفي كه بين حسين و يارانش و بين آب حائل شوي و نگذاري حتي يك قطره از آب بچشند همان طوري كه نسبت به عثمان بن عفان اين حركت را ايشان نمودند.

اين نامه روز هفتم محرم الحرام بدست عمر بن سعد رسيد در ساعت عمرو بن حجاج زبيدي را طلبيد و پانصد سوار مسلح و مكمل بوي داد و او را موكل بر شريعه فرات كرد و دستور داد كه از آب كاملا مواظبت كرده و نگذارند از اردوي امام احدي يك قطره از آن خورده يا بردارد سپس حجاز به ابجر را خواست و بوي گفت: چهار هزار لشگر بردار و برو در وقت كار ياري عمرو بن حجاج كن.

آن ناپاك چهار هزار سوار برداشت و رو به نهر فرات برد لشگر مانند مور و ملخ كنار شريعه را گرفتند.

سپس ابن سعد نانجيب شبث را طلبيد گفت: امير از من دلگير شده در نامه اش مرا توبيخ و سرزنش نموده بايد براي رفع تهمت و بدست آوردن نام و نشان سه هزار لشگر برداري و كنار نهر فرات رفته با كمال ثبات شريعه را حفظ و حراست كني.

شبث بن ربعي سه هزار مرد خون ريز سفاك را برداشت و با كوبيدن طبل و دهل خود را به كنار نهر رسانده و تمام اطراف آن را گرفتند و نمي گذارند پرنده اي به آن طرف پرواز نمايد.

مؤلف گويد:

طبق اين نقل هفت هزار و پانصد نفر موكل بر آب شده و بدين ترتيب در روز هفتم آب را بروي امام حسين عليه السلام و يارانش بستند.

بديهي است كه آب مايه حيات بوده و بدون آن ادامه زندگي غير ممكن است بويژه در هواي گرم و سوزان و بالاخص در سرزمين بي آب و علف آنهم براي اردوئي كه زنان و اطفال و شيرخوارگان در آن باشند از اينرو پس از بسته شدن آب


كار بر حضرت و اصحاب باوفا و اهل بيت گرامش سخت شد، اصحاب بطلب آب رفتند ولي دست تهي برگشتند لذا خاطرها آزرده و دلها شكسته و روانها پژمرده گشت، كم كم روز گذشت و پيوسته هوا گرمتر شد تا وقت زوال رسيد و آفتاب روي دائره نصف النهار واقع شد و گرمي هوا به نهايت شدت خود رسيد.

شعر



چه خورشيد تابنده در نيم روز

باستاد در چاشت گاه تموز



شرر بيخت غربال زين پير چرخ

بشد آتش افروزي آئين چرخ



صار الامر علي ان الكفرة الموكلين بالفرات يشوقونه الي الماء توبيخا له و استهزاء له.

تشنگي اصحاب و اعوان امام عليه السلام به جائي رسيده بود كه همه ديدها به سمت شريعه نگران بود و بي حيائي موكلين آب فرات به حدي رسيده بود كه جامها و ظرفها به زير آب مي زدند و به هوا مي پاشيدند و صداي شر، شر آب را به گوش اهل اردوي امام عليه السلام مي رسانده و پيوسته عربده مي كشيدند: عجب آب شيريني است، عجب آب خوشگواري است مثل شكم ماهي موج مي زند... و از اين قبيل سخنان استهزاءآميز

تشنگان صحراي كربلاء را تشويق كرده و سرزنش مي نمودند حتي برخي از آن ناپاكان به شخص شخيص امام عليه السلام توهين كرده و قلب مبارك آن جناب را مي شكستند.

مرحوم مفيد در ارشاد مي نويسد:

نادي عبدالله بن حصين الازدي باعلي صوته: يا حسين الا تنظر الي الماء كانه كبد السماء و الله لا تذوقون منه قطرة واحدة حتي تموتوا عطشا.

فقال الحسين عليه السلام: اللهم اقتله عطشا و لا تغفر له ابدا

از جمله استهزاء كنندگان عبدالله بن حصين ازدي بود كه فرياد زد و با صداي


بسيار بلند گفت: اي حسين آيا به آب نمي نگري و نمي بيني كه مانند دل آسمان آبي است به خدا قسم كه قطره اي از آن نخواهي چشيد تا از تشنگي همگي بميريد.

دل امام عليه السلام از اين سخن به درد آمد آهي كشيد و سر به آسمان كرد و گفت:

اللهم اقتله عطشا و لا تغفر له ابدا.

خدايا او را تشنه از اين دنيا ببر و هرگز او را نيامرز.

تير دعاء به هدف استجابت اصابت كرد، حميد بن مسلم كه از تاريخ نگاران كربلاء است مي گويد:

بعد از واقعه كربلاء آن ولد الزنا مبتلاء به مرضي شد كه از تشنگي به حالت مرگ افتاد، من به عيادت او رفتم ديدم پيوسته آب مي خورد ولي تشنگي او برطرف نمي شود به حدي كه شكمش مانند مشگ پر مي گردد بعد قي مي كند دوباره تشنه مي شود و باز مي خورد تا حدي كه شكمش همچون مشگ پر مي شود و بدنبال آن آب را قي مي كند حال آن بد عاقبت بهمين منوال بود تا روح نحسش از كالبد ننگينش بيرون رفت و به اسفل السافلين جاي گرفت بهر حال وقتي كار عطش در خيام امام عليه السلام و اصحاب سخت شد، اطفال و بانوان اظهار عجز و لابه كردند حضرت تبري بدست مبارك گرفتند از آن سوي خيمه اهل بيت عصمت و طهارت نوزده گام از طرف قبله فرا رفته سپس تبر را بر زمين زده چشمه آبي صاف و شيرين و گوارا بجوشيد، امام عليه السلام و اهل بيت و اصحاب جملگي بنوشيدند و ظروف و مشگها را نيز پر آب كردند و پس از آن چشمه ناپديد شد و ديگر كسي آن را نديد جاسوسان اين خبر را به ابن زياد ناپاك رساندند وي نامه اي به عمر بن سعد ملعون نوشت و در آن بيان كرد كه شنيدم حسين چاه مي كند و او و اصحابش از آب آن استفاده مي نمايند به رسيدن نامه او را از اين كار منع كن و بر وي سخت بگير و نگذار آب بنوشند تا با لب تشنه از اين دنيا روند.

پس از رسيدن اين نامه عمر بن سعد مخذول كار را بر اردوي امام عليه السلام سخت


گرفت و لشگريانش شديدا مراقب بودند كه از سپاه امام عليه السلام احدي قطره اي آب نياشامد از اينرو رفته رفته كه آب در خيام و سراپرده ها ناياب گرديد عطش اهل اردو به فزوني نهاد بطوريكه فرياد العطش العطش كودكان و شيون و زاري آنها هر شنونده اي را متأثر نموده بلكه از پا درمي آورد در چنين وقتي حضرت اباعبدالله عليه السلام به نقل محمد بن ابي طالب برادر عزيزش قمر بني هاشم را طلبيد سي سوار و بيست پياده در اختيارش نهاد و بيست مشگ آب به ايشان داده و فرمودند بسلامت برويد شايد آبي براي تشنه كامان بياوريد.

اصحاب شبانه رفتند و در پيشاپيش ايشان نافع بن هلال بجلي علم به دوش گرفته حركت مي كرد چون بنزديك شريعه فرات رسيدند عمرو بن حجاج ناپاك فرياد زد: من انتم كيستيد شما؟

نافع در جواب فرمود: من نافع بن هلال بجلي هستم

عمرو پرسيد: براي چه آمده اي؟

فرمود: آمده ام تا از اين آب بنوشم

عمرو گفت: بخور كه نوش باشد و گوارا.

نافع فرمود: كيف تأمرني ان اشرب و الحسين بن علي و من معه يموتون عطشا

چطور به من مي گوئي آب بياشامم در حالي كه حسين بن علي عليهماالسلام و اصحابش از عطش مشرف به موت هستند نه بخدا من يك قطره آب ننوشم، هرگز اين آب گوارا نيست.

عمرو نيك نگريست اصحاب را با مشگها ديد كه آمده اند آب بردارند فقال:

صدقت و لكن امرنا بامر لابد ان تنتهي اليه گفت راست مي گوئي و لكن ما را بر شريعه بخاطر اين گماشته اند كه جرعه اي از اين آب به حسين و اهل بيتش ندهيم.

نافع كه اين سخن شنيد برآشفت و بدون التفات به سخن او به پيادگان گفت وارد فرات شوند و آب بردارند و خود با سواران به مدافعه و مقابله با آن گروه كافر


پرداخت، پيادگان مشكها را پر آب كرده و از شريعه خارج شدند عمرو بن حجاج با آن سپاه كفر اثر حمله كردند حضرت عباس سلام الله عليه از طرفي و نافع بن هلال دلير از جانب ديگر آنها را دفع كردند و در آن گيرودار نافع به يكي از مهاجمين زد و او را زخمدار نمود و چون آن مخذول زخم را اهميت نداد و مراقبت نكرد رفته رفته زخم وسيع شد و در اثر رفتن خون بسيار از آن مردود به دارالبوار شتافت و اصحاب امام همگي به سلامت مراجعت كردند و پيادگان نيز با مشگهاي آب به اردو بازگشتند.

در مقتل ابومخنف آمده:

فقاتلهم العباس و اصحابه، فقاتلوهم قتالا شديدا، فقتل منهم رجالا كثيرا.

جناب عباس سلام الله عليه و ياران باوفايش با آن گروه كفرآئين پيكار سختي كرده و مردان بسياري از آنها را به جهنم فرستادند

شعر



هلال و دليران چو آشفته شير

گشودند بازو بشمشير و تير



گشاده شد آن دهنه آب خورد

شه شير دل نام ياران شمرد



محمد بن ابيطالب مي گويد:

فكان قوم يقاتلون و قوم يملئون حتي ملئوها سپاه امام عليه السلام در آنجا به دو گروه تقسيم شدند:

1- گروهي مقاتله و جنگ مي كردند

2- دسته اي ديگر مشگها را پر از آب مي كردند.

شعر



دو نيمه شد آن لشگر تيز جنگ

يكي گشت سقا يكي مرد جنگ






يكي مشگ پر كرد بر دوش ماند

يكي خون ز حلقوم چون مشگ راند



شب تيره و تشنه و رود آب

بخوردن گرفتند ياران شتاب



گروهي به نوش و گروهي به جنگ

گروه دگر مشگها كرده تنگ



چنان گرم كردند بازار را

كه از كف ندادند هنجار را



برون آمدند از ميان سپاه

سري جنگ جو و دلي رزم خواه



از آن پاسداران آب فرات

به پاي پياده بسي گشت مات



همان كشته آمد به تيغ سوار

از آن نابكاران بسي كينه وار



و لم يقتل من اصحاب الحسين عليه السلام احد و از اصحاب حضرت امام حسين عليه السلام هيچكدام كشته نشدند

ثم رجع القوم الي معسكرهم سپس اصحاب به اردوگاه بازگشتند.

فشرب الحسين و من كان معه پس امام حسين عليه السلام و تمام كساني كه با آنحضرت بودند از اصحاب و بانوان و اطفال جملگي از آن آب نوشيدند.

و لذلك سمي العباس السقاء و بخاطر همين رشادت و آوردن آب به خيام بود كه به حضرت ابوالفضل عليه السلام لقب سقاء داده شد.


پاورقي

[1] سوره بقره آيه (14) .