بازگشت

نامه نوشتن عمر سعد لعين به ابن زياد نانجيب


اما بعد: فان الله قد اطفي ء النائرة و جمع الكلمة و اصلح امر الامة، هذا حسين قد اعطاني عهدا ان يرجع الي المكان الذي هو منه اتي او يسير الي ثغر من الثغور فيكون رجلا من المسلمين له مالهم و عليه ما عليهم او يأتي اميرالمؤمنين يزيد


فيضع يده في يده فيري في ما بينه و بينه و في هذا لك رضي و للامة صلاح.

يعني بعد از حمد خدا و نعت مصطفي امير زمان بداند كه خداوند كريم و احد واجب التعظيم مقصود ما برآورد و كار ما را به مراد دل داد آن آتش افروخته كه بسي خانها به او سوخته مي شد و از حجاز به عراق شعله ور شده بود آن آتش را خداوند خاموش نمود و آن سخن كه از دو جانب پراكنده و بسي روانها از او در تشويش آكنده بود خدا پراكندگي را جمع كرد و آن امر خلافت را كه در ميان امت در باب اولويت گفته بود او را هم خدا اصلاح داد ما حصل آن كه آتش فتنه فرونشست و دست تعدي كوتاه و آبها از جو افتاد، فساد به صلاح و تفرق به جمعيت مبدل گشت، حسين بن علي در زمين كربلاء با من عهد و پيمان نمود كه بعدها به گفته احدي از جاي خود حركت نكند و گفتار احدي را گوش نكند از آن راهي كه آمده برگردد و يا آنكه به سر حدي از حدود اسلاميان برود او هم در شمار يكي از مسلمانان باشد و با كسي كاري نداشته باشد و كسي را به بيعت خود نخواند و يا آنكه به شام نزد اميرالمؤمنين يزيد برود و دست خود بدست يزيد بگذارد آنچه را كه امير شام در حق او مي خواهد معمول دارد در اين هر سه خواهش صلاح دين و دولت و مصلحت ملك و رعيت است و رضا الهي نيز در همين است تا امير زمان چه فرمايد.

شعر



مرا نيست اين يا كه خود آن كنم

دهد هر چه فرمان رسد آن كنم



من آگاه كردم كه شد پخته خام

كنون تا چه فرمان رسد والسلام



پس آن ناكس نامه را به سواري داد و به سوي پسر زياد فرستاد.