بازگشت

آراء در چگونگي مواجه شدن حر بن يزيد رياحي با اباعبدالله الحسين


مؤلف گويد:

آراء در چگونگي برخورد حر بن يزيد رياحي با حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام مختلف بوده و از ارباب تاريخ اقوال گوناگون نقل شده آنچه قبلا نقل شده مشهور بين اهل فن بوده و معمولا نيز ارباب منبر داستان حر را بهمين كيفيت نقل مي كنند ولي در مقابل اين نقل بعضي ديگر از نظريات هست كه ذيلا برخي را متذكر مي شويم:

1- بعضي گفته اند: چون موكب همايوني به منزل رهيميه نزول اجلال كرد در آن مكان خيمه و خرگاه بر سر و پا نمود جاسوسان ابن زياد به وي خبر دادند كه حضرت اباعبدالله الحسين نزديك كوفه در منزل رهيميه فرود آمده است وي حركت امام عليه السلام از مكه را مي دانست اما فرود آمدن حضرت در آن منزل را اطلاع نداشت لذا حصين بن نمير سكوني را با سپاهي انبوه بر سر راه مدينه فرستاده بود تا جاده را حفاظت نمايند، از قادسيه تا خفان و از قطقطانيه تا قادسيه عساكر و لشگريان زيادي را گماشته بود و راه ها را چنان مراقبت مي نمودند كه نمي گذاشتند


احدي داخل شهر كوفه گردد بهر صورت پس از آنكه جاسوسان خبر نزول امام عليه السلام را در منزل رهيميه به پسر زياد دادند وي بسيار غضبناك شد حر بن يزيد رياحي را طلبيد با هزار سوار جرار بر سر راه امام عليه السلام فرستاد و به او فرمان داد كه از حضرت منفك نشود تا آن سرور را به كوفه برساند و نگذارد به طرفي ديگر برود، حر با هزار سوار كه در اختيار داشت روانه بيابان شد و به طلب حضرت در باديه مي گرديد و اما امام عليه السلام از ميان قبيله بني سكون بيرون آمد و با سرعت هر چه تمام تر روي به كوفه نهاد در اثناي راه مردي از بني عكرمه به حضرت برخورد خامس آل عبا عليه السلام از وي احوال كوفه و اهالي آن را پرسيد؟ وي عرض كرد: يابن رسول الله ابن زياد لشگرها به طلب شما در بيابان ها و بوادي پراكنده نموده و همگي در جستجوي شما سرگردانند از قادسيه تا عذيب الهجانات و از عذيب الهجانات تا خفان و از قادسيه تا قطقطانيه و سر راه واقصه و راه شام و در سر راه بصره تمام صحرا را سپاه سياه كرده و همه انتظار شما را مي كشند و شما با پاي خود به سوي تير و شمشير مي روي، بر جان خود و اين جوانان رحم كن بهتر آن است كه به حرم خدا و حرم رسولش باز گردي قطعا و جزما بدانيد كه به قول كوفيان اعتمادي نيست، اين جماعت باز با پسر عمت مسلم بيعت كردند ولي اكنون با لشگر شام اتفاق نموده به حرب تو بيرون آمده اند.

حضرت فرمودند: جزاك الله خيرا تو شرط نصيحت بجاي آوردي، حق تعالي تو را جزاي نيك عطا فرمايد باز آن مرد اصرار به برگشتن كرد.

حضرت فرمود: اي شيخ دست از دلم بردار، هر جا بروم به سوي تير و شمشير مي روم، تو از باطن امر خبر نداري، آن قدر بدان كه اين قوم لا يدعوني حتي تستخرجوا هذه العلقه من جوفي دست از من برنداشته تا آنكه دل پر خون مرا از پهلوي من بيرون آورند.

باري چون حر به گفته صدوق از منزل خود بيرون آمد و به روايت ابن نما از


قصر خارج شد مي گويد:

فنوديت من خلفي يا حر ابشر بالخير يعني ندائي از پشت سر شنيدم كه گوينده مي گفت:

اي حر بشارت باد تو را به خير.

سه مرتبه اين ندا به گوشم آمد به يمن و يسار نگريستم كسي را نديدم با خود گفتم:

مادر حر عزاي حر را بگيرد من به قتال پسر رسول خدا مي روم بشارت به بهشت يعني چه!!!

مؤلف گويد:

همان طوري كه ملاحظه مي شود در اين نقل آمده است كه حر بن يزيد رياحي را عبيدالله به سر راه امام عليه السلام فرستاد با جزئيات ديگري كه در آن ذكر شده

2- نقل ديگر آن است كه چون موكب مسعود خامس آل عبا عليه السلام به سه ميلي قادسيه رسيد عمر بن سعد ملعون حر بن يزيد رياحي را كه از شجاعان نامدار بود و در باطن شيعه مرتضي علي و دوستدار خاندان عصمت و طهارت محسوب مي شد ولي ايمان خود را از ديگران كتمان مي كرد بر سر راه حضرت فرستاد، حر پس از تهيه اسباب لازم سپاه را از قادسيه حركت داد و بطرف امام عليه السلام رهسپار شد و وقتي محضر امام عليه السلام مشرف شد عرض كرد: يابن رسول الله اين تريد و اين تذهب، اي فرزند رسول خدا كجا را قصد داري و به كجا مي روي؟

حضرت فرمود: به كوفه مي روم

حر عرض كرد: اي نور ديده رسول خدا بهتر و صلاح در اين است از همين جا برگرديد به آن مكاني كه از آنجا تشريف آورده ايد زيرا اينك عمر بن سعد قائد عبيدالله بن زياد با چهار هزار سپاه سواره و پياده با كمال استعداد آمده اند تا شما را بگيرند و همان كاري كه با پسر عمت مسلم كرده اند با شما نيز بنمايند.


حضرت جواب داد: با اين جمعيت و با اين بار و بنه و با اين اطفال و عيال چگونه مي توان برگشت.

حر عرضه داشت: قربانت گردم اينجا وسط راه است همين قدر كه بايد رو به كوفه بياوريد صلاح در آن است كه بهمين مقدار مراجعت فرمائيد و الا من مأمور بودم شما را بگيرم و به عمر بن سعد بسپارم و او شما را به نزد ابن زياد ببرد ولي دست من بريده و چشمم كور باد، قربانت جان خود را با كساني كه همراه تواند از كشته شدن نجات بده و اگر هم مي روي بايد از بيراهه برگردي و به بيابان بزني مبادا لشگر از عقب تو بيايند و تو را بيابند و كار را بر شما مشكل كنند.

حضرت قبول فرمود كه از بين راه سر به بيابان گذارد پس امام عليه السلام اردو را حركت داد و از بيراهه رو به بيابان نهاد.

از طبري امامي نقل شده كه وي در كتابش نوشته: حر از حضرت جدا شد و از پي كار خود رفت...

3- نقل ديگر آن است كه برخي از مرحوم سيد مرتضي حكايت كرده اند كه ايشان در كتاب تنزيه الانبياء فرموده چون حر رياحي با متابعان به امر ابن زياد سر راه بر آن شمع هدايت گرفتند مأمور بودند كه نگذارند حضرت به مدينه بازگشته و يا بكوفه داخل شود و اگر بخواهند حتما به كوفه داخل شوند بايد از يزيد اطاعت نمايند.

امام عليه السلام چون ديدند راهي نيست كه به مدينه برگردد و از طرفي به كوفه هم نيز نمي گذارند وارد شود لاعلاج راه شام را پيش گرفت كه برود بطرف يزد زيرا امام مي دانست يزيد با آن شقاوت و ادعاي سلطنت از ابن زياد ناپاك مهربان تر است با همين تصميم رو به راه شام نهاد و راه مي رفت تا در بين راه با عمر بن سعد مخذول مواجه شد و او كار بر آن جناب سخت گرفت و به آنجائي كشاند كه در تواريخ مذكور است.


مؤلف گويد:

هيچ يك از اين دو نقل اخير بلكه نقل اول نيز مستند و مدرك قابل اعتمادي نداشته و اساسا با شواهد ديگري كه در دست بوده سازش ندارند و ما صرفا براي اينكه خوانندگان از آن اطلاع داشته باشند به ذكر آنها پرداختيم بدون اينكه هيچگونه تأييد و تصديقي نسبت به آنها داشته باشيم.