بازگشت

رسيدن موكب همايوني به قصر بني مقاتل


ملا حسين كاشفي در روضة الشهداء مي نويسد:

چون حضرت از منزل زباله رحلت فرمود به قصر بني المقاتل رسيدند سراپرده اي ديدند زده و نيزه اي به زمين فرو برده و شمشيري از آن آويخته و اسبي بر آخور بسته امام حسين عليه السلام پرسيد كه صاحب اينها كيست؟

گفتند: عبيدالله بن الحر الجعفي كه از اعيان كوفه است و از مبارزان زمان و دليران دوران، به قوت و شوكت سرافراز است و از اكفاء و اقران خود ممتاز.



در آهنگ چون شير غران بود

گه جنگ شمشير بران بود



امام حسين عليه السلام حجاج بن مسروق جعفي را كه از قبيله ي وي بود به طلب او فرستاد، حجاج سلام و پيام آن حضرت را بدو رسانيد.

عبيدالله گفت: اي حجاج امام حسين مرا از براي چه مي طلبد؟

گفت: تا با او همراه باشي اگر در دفع اعداء سعي كني ثواب عظيم يابي و اگر تو را بكشند درجه شهادت علاوه بر آن گردد.

عبيدالله گفت: من از ميان اهل كوفه به جهت آن بيرون آمده ام كه مبادا امام حسين بدان ديار رسد و كشته شود و من در ميان كشندگان وي باشم و بدان اي حجاج كه مردم كوفه بنابر محبت دنيا از خاندان نبوت برگشته اند و به پسر زياد پيوسته و مال فاني را بر نعيم باقي گزيده و من نه طاقت حرب ايشان دارم و نه به موافقت ايشان سر همت فرو مي آورم.

حجاج بازگشته صورت حال را به عرض امام عليه السلام رسانيد، امام حسين عليه السلام خود برخاست و به نزد عبيدالله بن الحر قدم رنجه فرمود، ابن الحر شرائط تعظيم و لوازم تبجيل به جاي آورده آن حضرت را به جاي نيكو نشانيد و خود در خدمت ايشان ايستاد.


امام حسين عليه السلام فرمود: معارف شهر تو به من نامه ها نوشته، رسولان فرستاده اند كه ما همه اعوان و انصار و يار و هوادار توئيم اميد ما اين است كه متوجه اين جانب شوي تا ما به شرائط جان سپاري قيام نمائيم، اكنون مي شنوم كه روي از راه هدايت برتافته به باديه ضلالت و غوايت شتافته اند و تو مي داني اي عبيدالله كه هر چه كني از خير و شر بدان مثاب و معاقب خواهي بود و من تو را امروز به معاونت و مناصرت خود مي خوانم اگر اجابت كني فرداي قيامت شكر تو در پيش جدم مصطفي صلي الله عليه و آله بگويم.

عبيدالله جواب داد كه مرا به يقين معلوم است كه هر كه متابعت تو نمايد در آخرت بهره ي او از مثوبات كامل و نصيب او حظ وافر و شامل خواهد بود، اما چون كوفيان با تو در مقام معاداتند و در آن ديار ناصر و معيني نداري و با تو معدودي چند بيش نيست غالب ظن من آن است كه تو مغلوب خواهي شد و لشگر يزيد بسيار است و من يك تنم پيدا است كه از ياري من چه آيد، مرا معاف دار و اين ماديان من كه ملحقه نام او است قبول فرماي به خداي سوگند كه اين اسبي است كه از عقب هر جانور كه تاخته ام بدو رسيده است و هر كه از پي من تاخته گرد مرا درنيافته و اين شمشير هم سيفي صارم است و از مبارزان عرب كم كسي را چنين سلاحي باشد توقع مي دارم كه به قبول اين تحفه محقر منت بر جان من نهي.

پاي ملخ ز مور سليمان قبول كرد.

امام برخاست و گفت: من به طمع اسب و شمشير پيش تو نيامده بودم بلكه از تو توقع معاونت و مظاهرت مي داشتم تو قبول نكردي مرا بمال كسي كه جان خود را از من دريغ دارد التفاتي نيست.

راوي گويد: بعد از واقعه آن جناب عبيدالله جعفي بر تقصير خويش تأسف خورد و در آن باب ابيات دردآميز گفت چنانچه در تاريخ ابوالمؤيد موفق بن احمد المكي مسطور است و چون در مبدأ تأليف اين اوراق مقرر شده كه متصدي


ايراد ابيات عربي نگردد مگر آنچه ذكر آن ضرورت بود چه استماع آن در اثناي اخبار فارسي زبان را سبب توزع ضمير مي باشد لاجرم بر ايراد ابيات جعفي اشتغال نرفت و مضمون آن اينست.



زهي حسرت كه چون شاه شهيدان

مرا گفتا قدم در نه به ياري



چرا همراه آن حضرت نرفتم

نورزيدم طريق حق گذاري



اگر در كربلاء مي گشتم آن روز

شهيد راه او در دوستداري



بسي بودي به فرداي قيامت

مرا از لطف حق اميدواري



كنون او رفت و من از روي تقصير

بماندم در مقام شرمساري



به صد زاري دمادم مي كشم آه

ولي سودي ندارد آه و زاري



مؤلف گويد:

بسياري از مورخين از جمله مرحوم مفيد در ارشاد نوشته اند كه حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام بعد از كوچ كردن از منزل زباله وارد وادي عقبه شدند به روايت ايشان چون امام عليه السلام و اصحاب باوفايش شب را در زباله به سحر رساندند سحرگاه حضرت امر فرمودند كه اهل اردو آب بردارند و روانه شوند، حضرات آب بسياري برداشته و از آن مكان خارج گشتند همه جا مي آمدند تا به وادي عقبه رسيدند در آنجا نزول اجلال نمودند پيرمردي از قبيله بني عكرمه بنام عمرو بن لوذان محضر مبارك امام عليه السلام رسيد از آن حضرت پرسيد: به كجا قصد داريد برويد؟

امام عليه السلام فرمودند: به كوفه.

عمرو عرض كرد: يابن رسول الله تو را به خدا سوگند مي دهم كه از اينجا برگرد و به اين شهر وارد مشو زيرا نميروي مگر رو به نوك نيزه ها و تيزي شمشيرها و از اين گونه كلمات زياد ايراد نمود.

امام عليه السلام فرمودند: اي مرد آنچه تو مي گوئي و از آن خبر مي دهي بر من مخفي و


پوشيده نيست ولي اطاعت امر الهي واجب بوده و تقديرات رباني واقع شدني است سپس فرمودند:

بخدا قسم اين جماعت سفاك و ستمكار است دست از من برنخواهند داشت تا آنكه دل پر خونم را از اندرون بدر آورند و پس از آنكه مرا شهيد كردند حق تعالي بر ايشان كسي مسلط كند كه آنها را ذليل ترين امت ها گرداند.