بازگشت

رسيدن خبر شهادت جناب مسلم بن عقيل به سمع امام در منزل ثعلبيه


مرحوم شيخ مفيد در ارشاد از عبدالله بن سليمان اسدي و منذر بن مشمعل اسدي نقل كرده كه اين دو گفتند: وقتي ما از اعمال حج فارغ شديم به سرعت مراجعت نموديم و غرض ما از تعجيل و شتاب آن بود كه در راه به جناب امام عليه السلام ملحق شويم تا آنكه ناظر عاقبت امر آن حضرت باشيم، پس پيوسته طريق مي نموديم تا به منزل زرود كه نام موضعي است نزديك ثعلبيه به آن حضرت رسيديم و چون خواستيم نزديك حضرتش برويم ناگاه ديديم كه از جانب كوفه سواري پيدا شد و چون سپاه آن حضرت را ديد راه خود را گردانيد و از جاده بيك سوي شد و حضرت اندكي مكث فرمود تا او را ملاقات كند چون از او مأيوس شد از آنجا گذشت ما با هم گفتيم كه خوب است برويم اين مرد را ببينيم و از او خبري بپرسيم زيرا او حتما اخبار كوفه را مي داند، پس خود را به او رسانديم و بر او سلام


كرديم و پرسيديم از چه قبيله اي مي باشي؟

گفت: از بني اسد هستم.

گفتيم: ما نيز از همان قبيله ايم، پس اسم او را پرسيده و خود را به او شناسانديم و سپس از اخبار تازه كوفه پرسيديم؟

گفت: خبر تازه آنكه از كوفه بيرون نيامدم مگر آنكه مسلم بن عقيل و هاني بن عروه را كشته ديدم و با ديدگان خود مشاهده كردم كه پاهاي ايشان را گرفته بودند و در بازارها مي گردانيدند، پس از آن مرد گذشته و به لشگر امام عليه السلام ملحق گشته و رفتيم تا شب فرارسيد، به ثعلبيه رسيديم، حضرت در آنجا منزل كردند چون امام در آنجا نزول اجلال فرمودند ما بر آن جناب وارد شده و سلام كرديم امام عليه السلام جواب سلام را مرحمت كردند.

عرض كرديم: نزد ما خبري است اگر خواسته باشيد آشكارا گوئيم و اگر نه در پنهاني عرض نمائيم.

آن حضرت نظري به جانب ما و بسوي اصحاب خود كرده فرمودند: من از اين اصحاب خودم چيزي را پنهان نمي كنم، آشكارا بگوئيد.

پس ما آن خبر وحشت اثر را كه از آن مرد اسدي شنيده بوديم عرض كرديم.

آن جناب از استماع اين خبر اندوهناك گرديد و مكرر فرمود: انا لله و انا اليه راجعون رحمة الله عليهما، خدا رحمت كند مسلم و هاني را.

پس ما عرض كرديم: يابن رسول الله هل كوفه اگر بر شما نباشند از براي شما نخواهند بود و التماس مي كنيم كه شما ترك اين سفر نموده و برگرديد.

حضرت متوجه اولاد عقيل شد و فرمود: شما چه مصلحت مي بينيد در برگشتن، مسلم شهيد شده؟

عرضه داشتند: به خدا قسم كه برنمي گرديم تا طلب خون خود نمائيم يا از آن شربت شهادت كه آن سعادتمند چشيده ما نيز بچشيم.


پس حضرت رو به ما كرده و فرمودند: بعد از اينها ديگر خير و خوبي در عيش دنيا نيست.

ما دانستيم كه آن حضرت عازم بر رفتن است، گفتيم خدا آنچه خير است شما را نصيب كند و آن حضرت در حق ما دعا كرد.

اصحاب عرضه داشتند: كار شما از مسلم بن عقيل نيك جدا است اگر كوفه برويد مردم به سوي جناب شما بيشتر سرعت خواهند كرد.

حضرت چون به خاتمه كار واقف و آگاه بودند سكوت كرده و چيزي نفرمودند.

به روايت مرحوم سيد بن طاووس در لهوف چون خبر شهادت مسلم به سمع مبارك امام عليه السلام رسيد سخت گريست و فرمود: خدا رحمت كند مسلم را، او به سوي روح و ريحان و جنت و رضوان رفت و به عمل آورد آنچه بر او بود و آنچه بر ما است باقي مانده است، پس اشعاري در بيان بي وفائي دنيا و زهد در آن و ترغيب در امر آخرت و فضيلت شهادت اداء فرمودند.

مرحوم محدث قمي در منتهي الآمال مي نويسد:

از بعضي تواريخ نقل شده كه مسلم بن عقيل سلام الله عليه را دختري بود سيزده ساله كه با دختران امام حسين عليه السلام مي زيست و شبانه روز با ايشان مصاحبت داشت چون امام حسين عليه السلام خبر شهادت مسلم را شنيد به سراپرده خويش درآمد و دختر مسلم را پيش خواست و نوازش بسيار نمود بطوريكه از حد معمول و عادت بيرون بود، دختر مسلم از آنحال صورتي در خيالش مصور گشت عرض نمود:

يابن رسول الله با من ملاطفت بي پدران و عطوفت يتيمان مرعي مي داري، مگر پدرم مسلم را شهيد كرده اند؟!!!

حضرت ديگر تاب نياورده و نيروي شكيبائي از دست داد با صداي بلند


گريست بعد فرمود:

دخترم اندوهگين مباش، اگر مسلم نباشد من پدر تو باشم و خواهرم مادر تو و دخترانم خواهران تو و پسرانم برادران تو باشند.

دختر مسلم فرياد برآورد و زار، زار بگريست و پسرهاي مسلم سرها از عمامه عريان ساختند و به هاي هاي بانگ گريه در انداختند و اهل بيت در اين مصيبت با ايشان موافقت كردند و امام حسين عليه السلام از شهادت مسلم سخت كوفته خاطر گرديد.