بازگشت

علت انشاء نامه و مضمون آن


سبب نوشتن اين نامه آن بود كه بيست و هفت روز قبل جناب مسلم بن عقيل نامه اي به حضرت نوشت و در آن اظهار نمود كه اهل كوفه اطاعت و انقياد نموده اند.

و جمعي از اهل كوفه نيز طي نامه اي به آن جناب بشارت داده بودند كه در اينجا


صد هزار شمشير زن براي نصرت شما آماده و مهيا هستند لذا خود را بزودي به شيعيان كوفه برسان.

و اما مضمون نامه: مضمون نامه اي كه امام عليه السلام به اهل كوفه بي وفا مرقوم فرمودند چنين بود:

بسم الله الرحمن الرحيم

من الحسين بن علي عليهماالسلام الي اخوانه من المؤمنين و المسلمين:

سلام عليكم: فاني احمد اليكم، الله الذي لا اله الا هو، اما بعد:

فان كتاب مسلم بن عقيل جائني يخبر فيه بحسن رأيكم و اجتماع ملأكم علي نصرنا و الطلب بحقنا فسئلت الله عزوجل ان يحسن لنا الصنع و ان يثبتكم علي ذلك اعظم الاجر و قد شخصت اليكم من مكة يوم الثلاثاء لثمان مضين من ذي الحجة يوم التروية، فاذا قدم عليكم رسولي فانكمشوا في امركم و جدوا فاني قادم عليكم في ايامي هذه و السلام عليكم و رحمة الله و بركاته.

بنام خداوند بخشنده مهربان

از حسين بن علي عليهماالسلام به بردران مؤمن و مسلمانش:

درود بر شما:



سرمايه ي نام جهاندار پاك

خداوند آب و خداوند خاك



خدائي كه مشگ آفريند ز خون

ز سنگ آتشين لعل آرد برون



بساط زمرد دهد خاك را

ثريا دهد طارم افلاك را



بعد از حمد خدا، اي مؤمنان بدانيد كه نامه پسر عمم مسلم به من رسيد، خبر داده بود از حسن رأي و اجتماع آراء شما در ياري و نصرت ما، از خدا مسئلت مي كنم كه كارها بر مراد و اجر شما با خدا باشد.

من در روز سه شنبه هشتم ذيحجه (روز ترويه) از مكه معظمه به سوي شما توجه نمودم و اينك رسول خود را به سوي شما فرستادم كه در امر خود ثابت و در


رأي خويش جازم باشيد كه در همين ايام انشاء الله خواهم رسيد والسلام.

قاصد حضرت يعني قيس بن مسهر صيداوي و به روايتي عبدالله بن يقطر نامه را گرفت و رو به كوفه آمد به قادسيه كه رسيد گماشتگان حصين بن نمير او را گرفته و به نزد وي آوردند، حصين سوال كرد كيستي و در اين ديار براي چه آمدي؟

قيس فرمود: اني رجل من شيعة اميرالمؤمنين علي عليه السلام، مردي از شيعيانم.

پرسيد: نامه را براي چه كسي آورده اي؟

آن شير دل با كمال شجاعت گفت: نامه به آن اشخاص است كه ابدا اسامي ايشان را نخواهم گفت حصين وي را به نزد ابن زياد فرستاد، قيس از بيم آنكه مبادا نامه حضرت بدست ابن زياد بيفتد كاغذ را پاره كرد و جويد.

سيد مي نويسد: ابن زياد در غضب شد كه چرا نامه را دريدي، حكم كرد تا وي را مثله كردند يعني گوش و بيني او را بريدند و باز آن سنگدل گفت: به خدا دست از دست تو بر نمي دارم تا اسامي آنها را كه حسين بن علي نامه به جهت ايشان نوشته بگوئي يا آنكه بر منبر برآئي و در ملاء عام به پسر زهراء و شوهر او ناسزا بگوئي و الا تو را قطعه قطعه و پاره پاره مي كنم.

قيس فرمود: اما اسامي مردم را نمي گويم و ليكن منبر مي روم.

پس ابن زياد فرمان داد تا خلايق در مسجد جمع آيند، قيس بر منبر آمد اول حمد خدا و نعت حضرت مصطفي صلي الله عليه و آله و سلم را به جاي آورد، پس شروع كرد درود و صلوات بر روان پاك اميرالمؤمنين و اولاد طيبين و طاهرين او فرستاد و لعنت بر يزيد و ابن زياد و آل اميه نمود بعد فرمود:

ايها الناس انا رسول الحسين اليكم و قد خلفته بموضع كذا، اي مردم بدانيد من فرستاده سلطان عالم حسين بن علي هستم و آن بزرگوار را در فلان منزل گذاشتم و آمدم تا شما را خبر دهم اگر آرزوي متابعتش را داريد بشتابيد تا به خدمتش


برسيد و غاشيه طاعتش را به دوش بكشيد.

اين خبر به سمع ابن زياد رسيد فرمان داد او را آوردند و از بالاي بام قصر بزير انداختند.

مرحوم شيخ مفيد در ارشاد مي نويسد: ابن زياد حكم كرد بازوان قيس را بستند و مكتوفا سرنگون كردند فتكسرت عظامه تمام استخوانهاي آن رادمرد ديندار شكست و روي خاك افتاد و ميناليد، شخصي بنام عبدالملك بن عمير پيش آمد سر آن آزاد مرد را گوش تا گوش بريد، مردم ملامتش كردند

گفتند: اين خود حالا مي مرد چرا وي را كشتي و خون او را بگردن گرفتي؟

گفت: مي خواستم راحت شود و به اين زجر نماند.

مرحوم سيد مي نويسد:

فبلغ قتله الي الحسين عليه السلام فاستعبر بالبكاء چون خبر شهادت قيس به حضرت رسيد خيلي گريه كرد و اشگ ريخت سر به آسمان بلند نمود عرض كرد:

اللهم اجعل لنا و لشيعتنا منزلا كريما و اجمع بيننا و بينهم في مستقر من رحمتك انك علي كل شي ء قدير.

شعر



هر لحظه باد مي برد از بوستان گلي

آزرده مي كند دلي بي چاره بلبلي