بازگشت

مقاله ملا حسين كاشفي در روضة الشهداء


ملا حسين كاشفي قصه گرفتار شدن جناب هاني بن عروه عليه الرحمه را اين طور مي نويسد:

روز ديگر اسماء بن خارجه و محمد بن اشعث به مجلس ابن زياد آمدند از ايشان پرسيد كه هاني بن عروه كجا است كه چند روز است او را نمي بينم؟

گفتند: مدتي شد كه او بيمار است.

ابن زياد گفت: مي شنوم كه در اين روزها بهتر شده و بر در خانه ي خود مي نشيند او را چه چيز مانع است كه به سلام ما نمي آيد و ما مشتاق ديدار او هستيم؟

ايشان گفتند ما برويم و اگر سوار تواند شد و او را به خدمت شما آريم، پس نزد هاني آمدند و به مبالغه و الحاح تمام او را سوار كرده روي به دارالاماره نهادند، هاني چون نزديك كوشك [1] رسيد گفت: اي ياران خوفي از اين مرد در دل من پيدا شد.

محمد بن اشعث و اسماء بن خارجه در تسكين وي كوشيده، گفتند: اين معنا از وساوس نفساني و هواجس شيطاني است و هاني به تقدير رباني رضا داده مصحوب آن دو شخص به مجلس ابن زياد درآمده، ابن زياد كلمه اي كنايت آميز گفت.


هاني فرمود: ايها الامير چه واقع شده؟

گفت: واقعه اي از اين عظيم تر چه تواند بود كه مسلم بن عقيل را به وثاق خود راه داده اي و خلقي انبوه را به بيعت حسين درآورده و تصور تو چنان است كه من از كيد و غدر تو غافلم.

هاني انكار اين معنا كرد.

پسر زياد معقل را طلبيد و گفت: اين شخص رامي شناسي؟

هاني نظر كرد معقل را ديد، دانست كه وي جاسوس غدار بوده است نه مخلص دوستدار از اين جهت اثر انفعال و خجالت در ناصيه ي وي پيدا شد، گفت:

اي امير به خدا سوگند كه من مسلم را به خانه ي خود نطلبيدم و در احداث فتنه سعي ننمودم اما او در شبي از شبها ناخوانده به خانه من درآمد و زنهار [2] خواست، مرا حياء مانع آمد كه او را نااميد سازم، اكنون سوگند مي خورم كه مراجعت نموده او را از منزل خود عذر خواهم.

پسر زياد گفت: هيهات هيهات، تو از پيش من بيرون نروي تا مسلم را حاضر نكني.

هاني گفت: هرگز اين كار نكنم و در آئين شريعت و طريق مروت چگونه جائز بود كه زنهاري را به دست خصم دهم و قاعده ي وفاداري و عهد و پيمان را برطرف نهم.



صفت عاشق صادق به حقيقت آنست

كه گرش سر برود از سر پيمان نرود



هر چند پسر زياد و نديمان او در اين باب با هاني سخن گفتند به جائي نرسيد و او را در كوشك محبوس گردانيدند اما اسماء بن خارجه روي به پسر زياد كرد كه اي غدار ناكس ما اين مرد را به اشارت تو آورديم و تو در اول سخنان نيكو مي گفتي و چون پيش تو آمد با وي خواري كردي و محبوس ساخته، وعيد قتل


مي دهي اين چه كردار ناصواب است كه از تو صادر مي گردد؟!

پسر زياد در غضب شد و فرمود تا اسماء را چنان زدند كه از حيات مأيوس شد و گفت:

اي هاني خبر مرگ خود به تو مي رسانم انا لله و انا اليه راجعون.

پسر ابن زياد ديگر باره هاني را طلبيد و گفت:

اي هاني، جان خود را دوست تر مي داري يا جان مسلم بن عقيل را؟

هاني گفت: هزار جان من فداي مسلم باد و ليك اي پسر زياد تو امير و صاحب اختياري، مسلم را طلب كن تا بيابي، از من چه مي طلبي؟!

گفت: مسلم را جستم و در خانه ي تو يافتم، اكنون به خداي كه او را از پهلوي تو بيرون كشم يا خود را فداي او كني، پس فرمود تازيانه و عقابين [3] بياوردند و جامه از تن وي بيرون كردند و هاني هشتاد و نه ساله بود به صحبت رسول خداي صلي الله عليه و آله و سلم رسيده و مدت ها با علي مرتضي مصاحب بوده و او را بر عقابين كشيدند و گفتند مسلم را بيار تا باز رهي.

هاني جواب داد كه به خداي اگر هر عقوبتي كه از آن بدتر نباشد با من بكني و مسلم در زير قدم من باشد، قدم از وي برندارم و او را بتو نشان ندهم تو ندانسته اي كه ما روز اول كه قدم در راه محبت اهل بيت رسول الله صلي الله عليه و آله نهاده ايم محنت هاي عالم را با خود قرار داده ايم و جان هاي خود را به رسم نثار بر طبق اخلاص نهاده:



ما برسوائي علم روزي كه مي افراشتيم

بر سر كوي تو اول ماتم خود داشتيم



ابن زياد گفت تا او را پانصد تازيانه بزدند و هاني بيهوش شد، ندماء درخواست كردند كه اين پير بزرگوار از اصحاب سيد مختار صلي الله عليه و آله است، بفرماي تا او را از عقابين فرود آورند، پسر زياد بفرمود تا او را فروگرفتند و في الحال برحمت


خداي پيوست و روايتي است كه او را بر سر بازار برده گردن زدند و تنش را بر دار كرده، سرش را پيش ابن زياد بردند.


پاورقي

[1] کوشک يعني قصر

[2] زنهار يعني پناه.

[3] دو چوبي است که مقصر را بر آنها به دار مي‏کشيدند يا بر آنها بسته چوب مي‏زدند.