بازگشت

جار زدن جارچي و اجتماع مردم در مسجد كوفه


به روايت مرحوم شيخ مفيد در ارشاد در بامداد آن شب به فرموده ابن زياد جارچي در شهر نداء كرد و مردم را به اجتماع در مسجد جامع دعوت كرد، مردم


دسته به دسته به مسجد رفته و در آن اجتماع نموده و منتظر عبيدالله گشته تا ببينند وي چه مي گويد، پس از ساعتي آن ملحد كافر آمد و به منبر شد، بعد از خطبه و ايراد حمد و ثناء منشور ايالت فرمان حكومت خود را بيرون آورد و بر ايشان خواند و سپس آنها را به وعده هاي خوب و نويدهاي مرغوب و مطلوب اميدوار ساخته و گفت: اي مردم اميرالمؤمنين يزيد من را والي و حاكم اين ولايت كرده كه با رعيت انصاف نموده و جور و ظلم نكنم و من كساني كه مطيع و مخلص باشند از پدر و مادر نسبت به ايشان مهربان تر بوده و با مخالفان و طاغيان و ياغيان از شمشير تيزتر و از تازيانه كوبنده ترم، پيغام مرا به آن مرد هاشمي (يعني جناب مسلم بن عقيل سلام الله عليه) رسانده و بگوئيد ابن زياد مي گويد از غضب من بترس پيش از آنكه دچار آن شوي و تا زود است فرار كن والسلام.

سپس از منبر پائين آمد و روانه قصر شد و پس از قرار گرفتن در قصر رؤساي قبائل و طوائف كوفه را خوانده بر ايشان سخت گرفت و گفت:

بايد نام هاي كارگذاران هر قوم و هر يك از خوارج و اهل خلاف را كه در ميان شما باشند بنويسيد هر كه آنها را نزد من آورد ذمه او بري باشد و اگر اسامي آنها را ننويسيد بايد ضمانت كنيد كه احدي علم مخالفت نيافراشد و آنها را كه پنهان و مخفي كنند بر دار زنم و از عطاء محروم كرده و جان و مالشان بر من حلال گردد.

در كتاب ابو الفتوح ترجمه ابن اعثم كوفي مي نويسد:

دو روز پي درپي ابن زياد به منبر رفت، در روز اول شمشيري حمايل كرده، عمامه سياه بر سر گذارد به اين نحو خطبه خواند، روز دوم با شكوه تمام به منبر رفت، بعد از خطبه گفت:

ايها الناس امير بايد عجين باشد از شدت ولين، هم صولت و سطوت داشته و هم مهرباني و لطف اگر در بعضي از كارها سخت نباشد ضعيف الرأي و سست عنصر تلقي مي گردد.




لعبت شيرين اگر ترش ننشيند

مدعيانش طمع برند كه حلواست



ولي من نه آنم كه بي گناه را به جاي گناهكار بگيرم و از مظلوم به جاي ظالم انتقام بكشم، حاضر را به جاي غائب مؤآخذه كنم، محب را عوض مبغض در خون بكشم، پس به ببينيد كدام يك استحقاق عقوبت داريد از خود دور كنيد.

سخن آن نافرجام كه به اينجا رسيد مردي از دوستداران بني اميه و ياران آن شقي به نام اسد بن عبدالله از جاي برخاست و گفت:

ايها الامير همين طور است كه مي فرمائي خدا در قرآن مي فرمايد: و لا تزر وازرة وزر اخري [1] امتحان مرد به قوت بخت و طالع او بوده و امتحان تيغ به تيزي او است چنانچه آزمايش اسب به دوندگي و جودت او است، از ما همين است كه تو را بر خود امير دانسته و سزاوار امارت مي دانيم خواهي ببخش خواه بكش امر، امر تو است.

ابن زياد جواب آن چاپلوس را نگفت و از منبر به زير آمد و به طرف قصر روانه شد.

در مقتل ابي مخنف است كه ابن زياد به جارچي امر نمود كه جار زده و به مردم خبر دهد كه لازم است در بيعت يزيد ثابت قدم باشند و عنقريب لشگري خون آشام از شام آمده و مردان مخالفين را كشته و زنانشان را اسير خواهند كرد.

مردم كوفه اين صداها را مي شنيدند و با يكديگر مي گفتند:

ما را چه كه خود را ميان انداخته و مخالفت يزيد را كه خزينه و مال دارد نموده و با كسي كه درهم و دينار ندارد بيعت كرده و بي جهت خويشتن را به مهلكه اندازيم.



پاورقي

[1] آيه (164) از سوره انعام.