بازگشت

حركت ابن زياد از بصره به سمت كوفه


پس از آنكه يزيد پليد حكومت بصره و كوفه را به ابن زياد واگذار نمود و


فرمان قتل جناب حضرت مسلم بن عقيل سلام الله عليه را به وي تفويض نمود آن نابكار قبل از حركت به جانب كوفه به نظم و نسق بصره پرداخت از طرفي ديگر اشراف بصره كه از علاقمندان حضرت خامس آل عبا بوده و بينشان و بين حضرت نامه رد و بدل شده بود نامه هاي حضرت را كه به ايشان فرستاده بودند از ترس آن مخذول سفاك پنهان نمودند مگر منذر بن جارود كه دخترش بنام بحريه در خانه ابن زياد بود، وي از حيله و سطوت آن خون ريز بينديشيد از بيم نامه حضرت را نزد ابن زياد برد و آورنده نامه كه سليمان بود را معرفي كرد آن سفاك سليمان را گرفته و شبي كه صبحگاهش به كوفه رفت آن مظلوم را به دار آويخت و به قولي گردن زد.

بهر صورت چون مسلم بن عمرو باهلي پدر قتيبه وارد بصره شد عهد امارت كوفه و نامه يزيد به ابن زياد را تسليم وي نمود در حال امر به سفر نمود و بر منبر برآمد و اين خطبه را خواند:

اما بعد:

و الله ما تقرن بي الصعبة و لا يقعقع لي بالشنان و اني لنكل لمن عاداني و سم لمن حاربني قد انصف القارة من راماها، يا اهل البصرة ان اميرالمؤمنين و لاني الكوفة و انا غاد اليها الغداة، و قد استخلفت عليكم عثمان بن زياد بن ابي سفيان و اياكم و الخلاف و الارجاف، فو الله الذي لا اله غيره لئن بلغني عن رجل منكم خلاف لا قتلنه و عريفه و وليه و لا خذن الادني بالاقصي حتي يستقيمو الي (تستمعوا الي) و لا يكون (فيكم) لي مخالف و لا مشاق انا بن زياد اشبهته من بين وطئي الحصي و لم ينتز عني شبه خال و لا ابن عم.

مرحوم حاج فرهاد ميرزا در كتاب قمقام خطبه مذكور را نقل كرده و در مقام ترجمه آن مي گويد:

يعني: مرا از اين آوازها نتوانيد رهانيد و كس با من مقاومت و مخاصمت نيارد=


كرد كه بر مذاق دشمنان سم قاتلم، يزيد مرا امارت كوفه داد، عثمان برادر خويش را بر شما نايب كرده صبحگاه به آن طرف مي روم و زنهار از مخالفت بر حذر باشيد آن كسي كه خلاف ورزد او را و رئيس او را بكشم و نزديكان شما بگناه دوران بگيرم همان سيرت سيئه زياد بر شما جاري كنم تا نفاق و شقاق از ميان برخيزد.

آن گاه روز ديگر با شريك بن اعور حارثي كه از شيعيان حضرت اميرالمؤمنين عليه الصلوة و السلام بود و مسلم بن عمرو باهلي و عبدالله بن الحارث بن نوفل و پانصد نفر از اهل بصره و كسان خود عازم كوفه شد و مالك بن شيع معتذر به مرض و درد پهلو مبتلا شد لذا از آن سفر تخلف نمود.

عبيدالله سخت به سرعت مي رفت چنانچه همراهان از موافقت بازماندند و اول كس كه خود را با اتباع بيانداخت و اظهار درماندگي نمود شريك بن اعور و عبدالله بن حارث بودند بدان اميد كه كه در ورود آن ملعون به كوفه تأخيري شود و حضرت سيدالشهداء عليه السلام سبقت فرمايد، عبيدالله به هيچ روي به حال افتادگان ننگريست و توجهي به ايشان نكرد بلكه همچنان شتابان و با سرعت متوجه كوفه بود چون به قادسيه رسيد مهران آزاد كرده ابن زياد نيز از رفتن بماند، ابن زياد بوي گفت:

اي مهران اگر خويشتن نگاه داري تا قصر كوفه برسي تو را صد هزار درهم بدهم.

گفت: مرا بيش قوت و طاقت نمانده و نتوانم آمد.

عبيدالله به روش اهل حجاز لباس سفيد در بر و عمامه سياه بر سر لثام بسته، بر استري سوار از آن راه كه به طرف صحراء و جهت نجف اشرف بود وقت ظهر داخل كوفه شد.

اكثر مورخين نوشته اند چون عبيدالله به نزديك شهر رسيد توقف نموده


شبانگاه تنها داخل كوفه شد و بعضي گفته اند وي با تعدادي كه عددشان كمتر از ده نفر بود وارد شهر گرديد.