بازگشت

سخنراني حاكم كوفه (نعمان بن بشير) در مسجد و اجتماع مردم


مرحوم مفيد در ارشاد فرموده: وقتي خبر آمدن حضرت مسلم بن عقيل به كوفه و اجتماع مردم به دور وي به گوش نعمان بن بشير كه در آن زمان والي و حاكم كوفه بود رسيد برآشفت و دستور داد كه جار بزنند و مردم را براي اجتماع در مسجد كوفه دعوت كنند پس از گرد آمدن مردم در مسجد وي به منبر رفت و پس از حمد و ثنا گفت:

اتقوا الله عباد الله و لا تسارعوا الي الفرقة و الفتنة.

اي بندگان خدا از حق تعالي بترسيد و پيرامون تفرقه اندازي و فتنه انگيزي نگرديد.

فان فيها تهلك الرجال و تسف الدماء و تغصب الاموال

زيرا چون آتش فتنه شعله ور گشت و شرار شرارت بالا گرفت نفوس تلف


شده و اموال به تاراج مي رود.

اني لا اقاتل من لا يقاتلني و لا اتي علي من لم يأت علي

البته من كه نعمان اميرم با كسي نزاع و مقاتله ندارم و كسي كه بر سر من نيايد من نيز بر سرش نروم

و لا انبه نائمكم و لا اتحرش بكم و لا آخذ بالقرف و لا الظنة و لا التهمة

و خفته شما را بيدار نمي كنم و شما را به جان يكديگر نمي اندازم و به تهمت و گمان بد كسي را نمي گيرم.

و لكنكم ان ابديتم صفحتكم لي و نكثتم بيعتكم و خالفتم امامكم

و لكن اگر روي شما باز شود و بيعت خود را بشكنيد و با امامتان مخالفت كنيد.

فو الله الذي لا اله غيره لاضربنكم بسيفي ما ثبت قائمه في يدي

قسم به خدائي كه غير از او معبود ديگري نمي باشد البته شما را با شمشير خود خواهم زد مادامي كه دسته آن در دست من مي باشد.

و لو لم يكن لي منكم ناصر ما اني ارجوا ان يكون من يعرف الحق منكم اكثر ممن يرديه الباطل.

اگر چه در ميان شما ياوري نداشته باشم و اميدوارم آن كساني كه در ميان شما حق را مي شناسند بيشتر از آنها باشند كه از جهت پيروي باطل هلاك مي شوند.

پس عبدالله بن مسلم بن ربيعه حضرمي كه از جمله هواداران بني اميه بود از پاي منبر برخاست و گفت: اين رأي كه تو داري، رأي مستضعفين است چه خبر داري كه در كوفه چه غوغا است، آتشي افتاده كه شراره اش زبانه مي كشد.

نعمان گفت: اگر از مستضعفين باشم در اطاعت خدا دوست تر دارم از آنكه غالب و قوي باشم در معصيت او اين بگفت و از منبر به زير آمد و مردم متفرق شدند.

عبدالله بن مسلم كاغذي به يزيد پليد نوشت و در آن ورود جناب مسلم بن


عقيل سلام الله عليه و بيعت جمع كثيري از مردم را به وي و ضعف و عدم قابليت نعمان را براي حكومت كوفه تشريح نمود و خاطرنشان كرد اگر به كوفه احتياج داري مردي كافي و كامل و سفاك بفرست كه شهر را از گزند دشمن نگاه دارد و كاغذ ديگري نيز عمر بن سعد ملعون به همين مضمون نوشت چنانچه جمعي ديگر از بد اختران كوفه چنين نامه اي به يزيد روسياه نوشته و او را از واقعه اطلاع دادند، يزيد بعد از آگاه شدن از اوضاع كوفه و ورود جناب مسلم بن عقيل سلام الله عليه به آن جا سخت در فكر فرورفت و با سرحون [1] غلام معاويه كه نزد او و يزيد بسيار محبوب بود به مشورت نشست و پرسيد در اين كار چه بايد كرد، حسين بن علي قصد رفتن به كوفه را نموده و پيش از خود نائبش مسلم بن عقيل را به آنجا فرستاده و گروه انبوهي با او بيعت كرده و به وي پيوسته اند از طرفي ديگر حاكم كوفه يعني نعمان بن بشير توانائي اداره كوفه و قلع و قمع دشمن را ندارد صلاح براي خاموش كردن اين غائله چيست؟

سرحون كه با عبيدالله بن زياد رفاقت كامل داشت گفت:

اي امير اگر عهدنامه پدرت را ملاحظه كني يقين دارم كه عبيدالله را به امارت كوفي مي فرستي وي تنها كسي است كه مي تواند به اين نابساماني ها سامان دهد.

يزيد عهدنامه معاويه را بيرون آورد ديد كه معاويه در آن نوشته: كوفه و بصره را بايد تحت تصرف و حكومت ابن زياد قرار دهي زيرا ديگري قابليت حكومت اين دو شهر را ندارد.

يزيد پس از ملاحظه عهدنامه مسلم بن عمرو باهلي را طلبيد فرمان حكومت اين دو شهر را باين مضمون براي ابن زياد نوشت:

اي پسر زياد دوستان و پيروان من از كوفه خبر داده اند كه پسر عقيل كوفه آمده و احزاب و عساكر فراهم كرده براي شق عصاي مسلمانان چون اين نامه را


خواندي درنگ مكن و سريع خودت را به كوفه برسان و مسلم را گرفته و او را به قتل رسان و يا از شهر اخراجش كن و بلائي بر سرش بياور كه ديگر نام كوفه را بر زبان نبرد والسلام.

نامه وقتي بدست ابن زياد نابكار رسيد در همان لحظه تهيه و تدارك كوفه رفتن را ديد فرداي آن روز از بصره بيرون آمد.

در بعضي از تواريخ است كه يزيد ناپاك از شام لشگر به مدد ابن زياد به كوفه فرستاد و در وقت ارسال با قرآن استخاره كرد اين آيه آمد: و استفتحوا و خاب كل جبار عنيد [2] .

(در اين مبارزه هر يك طلب فتح كردند و نصيب هر ستمگر جبار هلاكت و حرمان است).

يزيد برآشفت و از روي غضب و عصبانيت اين بيت را بخواند:



اتوعدني بجبار عنيد

فها انا ذاك جبار عنيد



(آيا من را تهديد مي كني كه ستمگر و لجوج هستم، پس آگاه باش كه من همان ستمگر لجوج مي باشم).

دو مرتبه استخاره كرد همان آيه آمد، مرتبه سوم استفتاح كرد همان آيه آمد ولد الزناء قرآن را پاره كرد و گفت:



اذا احياك ربك يوم حشر

فقل يا رب مزقني يزيد



(اي قرآن هنگامي كه در روز محشر پروردگارت به تو حيات داد، پس بگو پروردگارا يزيد من را دريد و پاره نمود)


پاورقي

[1] وي غلامي رومي بود که نزد معاويه بسيار معزز و محترم بود و پس از معاويه از مقربان يزيد گرديد.

[2] سوره ابراهيم آيه (15) .