بازگشت

مشورت نمودن وليد بن عتبه با مروان حكم به نامه يزيد


چون وليد از مضمون نامه مطلع شد خوف و وحشت او را فراگرفت و عمل به مضمون نامه را كاري بسيار دشوار تلقي كرد لذا براي رها شدن از اين بن بست و


مهلكه مروان حكم را طلبيد و با او به مشورت نشست، ابتداء نامه يزيد را به وي داد تا مطالعه كند و پس از آن گفت:

در خصوص اين سه تن چه مصلحت مي داني؟

مروان گفت: صلاح آن است تا ايشان از هلاكت معاويه با خبر نشده اند آنها را بخواني و بيعت با يزيد را به ايشان عرضه كني اگر پذيرفتند كه هيچ در غير اين صورت گردن هر سه را بزني چه آنكه اگر از مرگ معاويه مطلع شوند طبل مخالفت زده و مردم را به بيعت با خويش فرامي خوانند آنگاه كار برتر مشكل مي شود.

البته عبدالله بن عمر مستثنا است زيرا وي مردي است صلح جو و هرگز آهنگ قتال و جدال نمي كند و اين طور نيست كه براي رسيدن به خلافت حاضر به خون ريزي باشد.

بلي، اگر مردم يك دل و يك رأي شده و خلافت را تسليم او كنند طالب آن بوده و به اين معنا راضي و خشنود مي باشد.

بنابراين فعلا مصلحت آن است كه از وي دست برداري و حسين بن علي و عبدالله بن زبير را طلب كرده و از ايشان بيعت بگيري و تو خود مي داني كه حسين هرگز با يزيد بيعت نكرده و كارش به منازعه و مقاتله مي كشد و به خدا سوگند اگر من به جاي تو بودم با حسين هيچ نگفته بلكه او را گردن مي زدم و از اين كار هيچ باك و هراسي به خود راه نمي دادم.

وليد سر بزير افكند و با حالتي وحشت زده ساعتي به زمين نگريست پس از آن سر برآورد و گفت:

كاش هرگز مادر مرا نزاده بود و سخت بگريست.

مروان گفت: امير، دلتنگ مباش بلكه آماده شو دستور يزيد را اجراء كني، آل ابوتراب از قديم دشمن ما بودند، عثمان را ايشان كشتند در جنگ با معاويه


خون ها از ما ريخته اند كه احيانا ديده يا شنيده اي و دانسته باش اگر در اين كار عجله نكني و حسين از واقعه باخبر شود ديگر بر او دست نيابي و حرمت تو نزد يزيد كم مي شود.

وليد گفت: ترك اين مقالات كن و در حق فرزند فاطمه جز سخن نيكو كلام ديگري مگو كه يقينا او فرزند پيغمبر است.

بهر صورت وليد عبدالله بن عمرو بن عثمان را كه جواني كم سن بود به طلب حضرت امام حسين عليه السلام و ابن زبير فرستاد عبدالله ايشان را در مسجد يافته و پيغام وليد را محضر مبارك امام عليه السلام عرضه داشت.

امام عليه السلام و ابن زبير گفتند: تو بازگرد ما خود نزد وليد خواهيم آمد.

عبدالله بن عمرو رفت، ابن زبير محضر امام عليه السلام عرضه داشت: شما از اين دعوت چه تصور مي كنيد؟

حضرت فرمودند: معاويه را اجل دريافته و از دنيا رفته و وليد ما را خواسته تا پيش از افشاي اين خبر از ما براي يزيد اخذ بيعت كند و من ديشب در خواب ديدم كه منبر معاويه نگونسار شده و آتش در خانه اش افتاده و تعبيرش همين است كه وي از دنيا رفته است.

ابن زبير عرض كرد: من نيز گمانم همين است، باري شما چه خواهيد كرد؟

حضرت فرمودند: چند تن از جوانان با خود برده و آنها را بر در سراي وليد نشانده و خود نيز نزد وي مي روم.

ابن زبير عرض كرد: جانم به فدايت هراس دارم كه گزندي به شما برسد.

حضرت سخناني فرمودند كه براي وي تسكين خاطر حاصل شد.

در اين سخنان بودند كه فرستاده وليد دوباره به طلب ايشان آمد، حضرت امام حسين عليه السلام فرمودند:

چند اين سخن را مي گوئي؟ اگر كسي نيامد من البته خواهم آمد.


فرستاده وليد بازگشت و كلام حضرت را بازگو نمود.

مروان گفت: فريب داده و نخواهد آمد

وليد گفت: اين طور نيست، حسين غدار و فريبنده نمي باشد.

حضرت امام حسين عليه السلام برخاسته گروهي از موالي و غلامان خود را خوانده فرمودند:

وليد مرا به منزل خود خوانده و چنين مي دانم كه مرا مكلف به امري خواهد نمود كه مقرون به اجابت نمي باشد و در عين حال از مكر و حيله او در امان نيستم، باري شما سلاح پوشيده و با من بيائيد و چون به درون خانه رفتم شما بيرون درب منتظر من نشسته هرگاه بانگ من شنيدند به درون وارد شويد و او را كفايت كنيد پس حضرت به منزل وليد تشريف برده و وقتي وليد را ملاقات نموده و ملاحظه كردند كه مروان نيز در آنجا است، فرمودند:

فرمودند: پيوند رحم بهتر از قطع آن است و از اينكه شما را با يكديگر موافق و آشتي ديدم خوشدل گرديدم [1] خداوند متعال بين شما را اصلاح نمايد، البته آن دو جواب اين سخن حضرت را ندادند و وليد خبر مرگ معاويه را محضرش عرضه داشت، حضرت كلمه استرجاع بر زبان راندند (يعني فرمودند: انا لله و انا اليه راجعون) سپس وي نامه يزيد بيدادگر را در خصوص اخذ بيعت خواند، حضرت فرمودند:

تو هرگز به بيعت پنهاني راضي و قانع نخواهي بود پس بهتر است آشكارا مبايعت كنم كه مردم همگي در جريان واقع شوند، بنابراين هنگامي كه صبح شد هر چه صلاح باشد به انجام رسانم.


چون وليد مردي صلح طلب بود و عافيت دوست بود، عرض كرد: به نام حق تعالي مراجعت فرمائيد و بامداد براي بيعت تشريف بياوريد.

مروان مردود گفت: به خدا سوگند اگر حسين بدون بيعت الآن برود ديگر بر او دست نيابي مگر مردم بسياري كشته شوند لذا او را بازدار تا بيعت نمايد يا اگر بيعت نمي كند وي را به قتل برسان.

در اين هنگام حضرت از جاي برخاسته به مروان فرمود:

يابن الزرقاء أتقتلني ام هو كذبت...

اي پسر زن كبود چشم تو مي تواني مرا كشت يا او، به خدا سوگند دروغ گفتي، هيچ كدام را قدرت آن نيست سپس آن جناب روي مبارك به وليد نمود و فرمود:

ما اهل بيت نبوت و معدن رسالت و محل نزول ملائكه ايم، چون مني با يزيد شراب خور فاسق چگونه بيعت كند، اين بفرمود و سپس با غلامان به منزل خود مراجعت فرمود.

مروان به وليد گفت: فرمان من نبردي و وي را نكشتي، ديگر بر او دست نخواهي يافت.

وليد گفت: واي بر تو، ديگري را توبيخ كن، به كاري كه هلاك دين من در آن است مرا راهنمائي مي كني؟!

هرگز بر خود نمي پسندم كه او را به قتل آورم و اگر آن حضرت مي فرمايد با يزيد بيعت نمي كنم نمي توان وي را به اين جرم كشت، به خداي عالميان قسم او ميزان طاعت است و اگر كسي دستش به خون پاك وي آلوده شود نزد خدا بس سبك و خفيف خواهد بود.

مروان كه به اين گفته ها معتقد نبود و آن را باور نداشت به ناچار هيچ نگفت تنها از روي تمسخر و استهزاء وي را تصديق كرد.

مؤلف گويد:


اين اتفاق و گفت و شنود ميان حضرت امام حسين عليه السلام و وليد و مروان شب شنبه بيست و هفتم رجب واقع شد كه حضرت پس از خروج از نزد وليد به منزل خويش برگشته و در آنجا مستقر شدند كه روز بعد براي بيعت دوباره به مجلس وليد تشريف ببرند.

در تاريخ اعثم كوفي گفتگو ميان حضرت امام حسين عليه السلام و وليد و مروان را اين طور تقرير نموده است:

بگوئيد مرا براي چه مهم طلب كرده ايد؟

وليد گفت: از جهت آن كه با يزيد بيعت كني كه جمله مسلمانان بدو راضي شده اند و با وي بيعت كرده اند.

امام حسين فرمود: اين كار بزرگي است در خفيه راست نيايد فردا كه اين خبر فاش گردد و از مردمان بيعت بگيريد آنگاه ما را بخوانيد تا آنچه صلاح باشد بجاي آوريم.

وليد گفت: يا اباعبدالله سخني نيكو گفتي و گمان من به فضل و كمال بزرگواري تو همين بود، به سعادت بازگرد تا فردا در مسجد خلائق جمع شوند.

مروان گفت: اي امير تو را سهوي افتاد، دست از او مدار و همين ساعت او را محبوس كن يا بنشان و گردن بزن كه اگر حسين از اين سراي بيرون شود بعد از آن بر او قادر نشوي.

امام حسين به خشم به جانب او بازگشت و گفت:

كدام كس را زهره ي آن باشد كه تند در من نگرد، اي پسر زن بدكار تو مرا گردن زني يا فرمائي، برخيز و خود را بنماي تا بداني، بعد از آن روي به وليد كرد و فرمود تو نمي داني كه ما اهل بيت رسالتيم و خانه ما محل رحمت و جاي آمد و شد فرشتگان است، يزيد كيست كه با او بيعت كنم، او مردي است خمار و فاسق، لكن آنچه گفتم فردا بامداد به جمع حاضر خواهم شد و هر سخني كه بايد در برابر مردم


بگويم خواهم گفت.

امام عليه السلام اين سخنان را به آواز بلند مي فرمود و اصحاب آن حضرت كه گوش بر آواز بودند چون آواز آن سرور را شنيدند شمشيرها از زير جامه بيرون آوردند و قصد كردند كه خويشتن را در سراي وليد اندازند، امام حسين بيرون آمد و ايشان را فرمود باز جاي خود شدند و آن حضرت به منزل خويش آمد.

مروان به وليد گفت: سخن من نشنيدي و حسين را حبس نكردي از چنگالمان بدر رفت به خدا سوگند اگر او را حبس كرده يا مي كشتي از اين دغدغه و غوغا خلاصي مي يافتيم.

اين سخنان در ميان بود كه جنجالي برخاست و گروهي از اهل مدينه نزد وليد آمده و گفتند:

به چه جرمي عبدالله مطيع را حبس كرده اي؟ بگو او را آزاد كنند و الا خود ما او را از زندان رها مي كنيم.

مروان گفت: او را به فرمان يزيد محبوس كرده ايم، مصلحت آن است كه كه ما و شما نامه اي به يزيد بنويسيم هر چه او گفت عمل نمائيم.

ابوالجهيم حذيفة العدي برخاست و گفت: شما و ما نامه اي نوشته و بكسي داده تا به شام برده و جواب آن را بياورد و تا نامه رسان مي آيد عبدالله مطيع در زندان حبس باشد.

خويشان عبدالله مطيع از جاي برخاستند و گفتند: ما هرگز نگذاريم كه او در حبس باشد پس روي به زندان آورده و عبدالله را از آن بيرون آوردند و هيچكس مانع و مزاحم آنها نشد.

وليد از اين بي حرمتي دلتنگ شده قصد كرد آن حال را به يزيد بنويسد و از بني عدي شكايت كند ولي بعدا چون مصلحت نديد ترك آن نمود.

بهر صورت روز ديگر حضرت امام حسين عليه السلام از منزل خود بيرون آمد تا


معلوم كند چه خبر است.

مروان در كوي به آن حضرت رسيد گفت:

يا اباعبدالله تو را نصيحتي مي كنم و در آن جز خير شما غرض ديگري ندارم و آن اين است كه صلاح شما در آن است كه با يزيد بيعت كني تا رنج و مشقتي نبيني و از اين گذشته آتش اين فتنه فرونشيند.

امام عليه السلام فرمودند: انا لله و انا اليه راجعون، امروز اسلام ضعيف گشته و مسلمانان به بلائي مبتلاء شده اند، اي مروان يزيد كيست كه تو من را به بيعت او مي خواني در حالي كه خود مي داني او مردي شراب خوار و فاسق است، سخني كه گفتي بسيار قبيح و بدون اينكه درباره اش فكر كرده باشي ايراد نمودي من تو را بدين نصيحت كه از هزار ملامت بدتر است مذمت نكرده زيرا از تو همين ساخته است، تو هنوز از مادر زائيده نشده بودي كه حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم بر تو لعن كرد، اي دشمن خدا نمي داني كه ما اهل بيت رسول خدائيم و هميشه حق بر زبان ما رفته است، از جد خود محمد مصطفي صلي الله عليه و آله و سلم شنيدم كه فرمود:

خلافت بر آل ابوسفيان حرام است، هرگاه معاويه را بر منبر من ديديد شكمش را پاره كنيد به خدا سوگند كه اهل مدينه او را بر منبر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم ديدند ولي هيچ نگفتند و احترام كلام جدم را نگاه نداشتند لذا خداي متعال ايشان را به يزيد مبتلا كرد.

مروان از سخنان امام عليه السلام در خشم شد و گفت:

به خدا سوگند دست از تو برندارم تا با يزيد بيعت كني.

امام عليه السلام فرمود: دور شو از من اي پليد، ما اهل بيت طهارتيم، خداي تعالي اين آيه در شأن ما فرستاده:

انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا

مروان سر به زير انداخت و هيچ نگفت.


سپس امام عليه السلام كلماتي چند مشعر بر ملامت و سرزنش آن مردود فرمود كه وي به خشم آمد و به نزد وليد رفت و آنچه از آن حضرت شنيده بود را به وي گفت و پس از آن در نامه اي آنچه واقع شده بود را براي يزيد نوشت و نامه را براي وي ارسال داشت.


پاورقي

[1] اين کلام بخاطر آن بود که وقتي وليد امارت مدينه را يافت مروان از مجلس وي پا کشيد زيرا اولين بار که مروان به مجلس وليد آمد از روي کراهت بود و وليد آن را دانست لذا او را مورد شتم و ناسزا قرار داد اين مقالات به گوش مروان رسيد و ترک مراودت کرد تا زماني که وليد جهت استشاره او را دعوت نمود.