بازگشت

نشستن يزيد به جاي معاويه و سخنراني او در مسجد دمشق


در تاريخ اعثم كوفي چنين آمده:

پس از آنكه معاويه از دنيا به سراي عقبي شتافت ضحاك بن قيس از سراي معاويه بيرون آمد و كفش هاي معاويه را در دست گرفت و با كسي سخن نمي گفت تا به مسجد اعظم آمده، مردمان را بخواند چون حاضر آمدند بر منبر شد و حمد و ثناي باري تعالي بگفت و درود بر حضرت مصطفي فرستاد، پس گفت:

اي مردمان معاويه را فرمان حق رسيد و شربت فناء چشيد و اين كفش هاي او است همين لحظه كار او ساخته خواهم كرد و وي را در خاك خواهم نهاد بايد كه


نماز پيشين و نماز ديگر حاضر آئيد انشاء الله تعالي، پس از منبر فرود آمد و نامه اي نوشت به يزيد بر اين منوال:

بسم الله الرحمن الرحيم

حمد و ثناء آن خدائي را كه بقاي ابد صفت اوست و فناء صفت بندگان او در محكم تنزيل چنين مي فرمايد:

كل من عليها فان و يبقي وجه ربك ذو الجلال و الاكرام [1] .

اين خدمت كه ضحاك بن قيس بن يزيد مي نويسد هم به منظور تهنيت است بر خلافت رسول بر روي زمين كه سهل و آسان بدست آمد و هم تعزيت است به وفات معاويه انا لله و انا اليه راجعون.

چون يزيد بر مضمون نوشته قيس واقف شود بر سبيل تعجيل باز گردد تا ديگر نوبت از مردمان به خلافت بيعت بستاند والسلام.

چون اين نامه به يزيد رسيد برخواند و بر پاي جست و فرياد مي كرد و مي گريست چون ساعتي بگريست بفرمود تا اسبان را لگام كنند و زين بر نهند برنشست و به سوي دمشق روان شد بعد از سه روز از وفات پدر به دمشق رسيد، مردمان او را استقبال كردند هر كس كه سلاحي برنتوانست گرفت برگرفته و به استقبال آمد و چون بدو رسيدند بگريست و بر سر خاك پدر شد و آنجا بنشست و بسيار بگريست، مردمان در موافقت او بگريستند پس برنشست و روي به قبه خضراء كه پدر او بنا كرده بود آورد و آن ساعت عمامه خز سياه بر سر بسته بود و شمشير پدر حمايل كرده مي آمد تا به در آن قبه رسيد فرود آمد و مردمان را كه از راست و چپ او مي آمدند و از جهت او سراپرده ها و قبه هاي ديبا زده بودند، چون يزيد در قبه خضراء شد جامه هاي بسيار ديد كه بر روي يكديگر گسترانيده بودند چنانكه پاي بر كرسي هاي بايست نهاد تا بر آن جامه ها توانست نشست، يزيد


برفت و بر آن فرش ها بنشست و مردمان وضيع و شريف قوم قوم در مي آمدند و او را به خلافت تهنيت و به وفات پدر تعزيت مي گفتند. پس يزيد فصلي بگفت بر اين منوال بشارت باد شما را اي اهل شام كه ما حقيم و انصار دينيم و خير و سعادت هميشه در ميان شما يافته ايم، بدانيد كه هم در اين نزديكي ميان من و اهل عراق مقاتلتي خواهد بود چه در اين دو سه شب كه گذشت به خواب ديدم كه ميان من و اهل عراق جوئي تازه از خون بود و من مي خواستم از آن جوي بگذرم نمي توانستم، عبيدالله زياد بيامد در پيش من و از جوي بگذشتي و من در او نگريستم.

اكابر شام گفتند: ما جمله در پيش تو كمر بسته داريم متمثل امر و اشاره و مطيع فرمان توايم هر كه فرمائي و به هر جانب كه فرمان دهي برويم و در خدمت تو اثرهاي خوبي نمائيم اهل عراق ما را آزموده اند آن شمشيرها كه در صفين با ايشان جنگ مي كرديم هنوز در دست داريم.

يزيد گفت به جان و سر من كه همچنين است من حساب امور خويش از شما برگرفته ام، پدر من شما را همچو پدر مهربان بود و در عرب هيچ كس با پدر من به سخاوت و مروت و فتوت و بزرگواري برابري نتوانست كرد و در بلاغت او را عجز نبود و در سخن هرگز لكنتي بدو راه نيافتي تا آن وقت كه از دنيا بيرون شد بر اين منوال بود.

از دورترين صف ها مردي آواز داد كه دروغ گفتي اي دشمن خدا هرگز معاويه بدين صفت موصوف نبود اين اوصاف مصطفي است و تو و اهل بيت تو از اين صفت ها بي بهره ايد.

مردمان چون اين سخن از آن مرد بشنيدند به هم برآمدند، آن مرد از بيم جان خود را از ميان ان ازدحام به كناري كشيد هر قدر تفحص نمودند او را نيافتند، پس ساكت شدند.


مردي از دوستان يزيد بنام عطاي بن ابي صفين بر پاي خاست و گفت:

اي امير دل در سخن دشمنان مبند و خوشدل باش كه خداي تعالي بعد از پدر تو را خلافت روزي كرد تو امروز خليفه مائي و بعد از تو پسر تو معاويه خليفه تو باشد، ما را بر تو و بر او هيچ مزيدي نيست.

يزيد را سخن او خوش آمد و او را عطائي نيكو فرمود، پس برخاست و حمد و ثناء باري تعالي بر زبان راند و بر محمد مصطفي درود فرستاد، پس گفت:

اي مردمان معاويه بنده اي بود از بندگان خداي تعالي و خدا او را عزيز گردانيده بود و زيادت بزرگتر بود از آن كس كه بعد از او است و آنانكه پس او خواهند بود اگر چه به درجه خلفائي كه پيش از او بودند نبود و من او را بر خداي تعالي نمي ستايم كه خدا او را بهتر از من داند و اگر گناهان او عفو كند از كمال رحمت او غريب نباشد و اگر او را عقوبت نمايد هم اميد باشد كه عاقبة الامر رحمت فرمايد و اين كار امروز به من تعلق گرفته است در طلب حق خود تقصير نخواهم كرد و آن چه امكان دارد در تمشيت كار خلافت تا بر جاده انصاف و معدلت مستمر باشد بخواهم كوشيد.

و الحكم لله و اذا اراد الله شيئا والسلام.

اين كلمات بگفت و بنشست، مردمان از اطراف و جوانب آواز برآوردند كه سمعنا و اطعنا يا امير و جمله بتجديد با او بيعت كردند، پس يزيد بفرمود تا درهاي خزائن بگشادند و امراء و اعيان و اكابر و معارف و وضيع و شريف را مال هاي وافر بخشيدند، پس عزم كرد تا به اطراف نامه ها بنويسد و بيعت ستاند.


پاورقي

[1] آيه (26) از سوره الرحمن.