بازگشت

آنچه بر اهل بيت آن حضرت پس از شهادتشان حادث شد


سيد بن طاووس (ره) گويد: وقتي امام حسين عليه السلام به شهادت رسيد كنيزي از خيمه هاي امام حسين عليه السلام بيرون آمد، مردي به او گفت: اي كنيز بخدا كه سرور تو را كشتند. آن كنيز گفت: ناله كنان و به سرعت به سوي سرورانم رفتم، زنان با شنيدن اين خبر بر صورت خود صدمه زدند و گريه و زاري نمودند:




اذا تباكين لم يفصحن عن كمد

الا تحدر دمع غير منزور



و ان تشاكين لم يسمعن واعية

الا تصعد أنفاس و تزفير



يندبن يا جد يا جداه احمد من

مشاد ذكرك رجس غير مذكور



سيد (ره) گويد: لشگريان عمر سعد براي غارت خيام آل رسول الله صلي الله عليه و آله و نور چشم حضرت زهراي بتول عليهاالسلام از يكديگر سبقت مي گرفتند حتي پارچه اي كه بر دوش زنان بود دزديدند. زنان و دختران حرم رسول الله صلي الله عليه و آله از خيمه ها بيرون آمده و صدايشان به گريه و زاري بلند شده و به خاطر فراق عزيزان و دوستان ناله مي كردند و مي گريستند.

حميد بن مسلم (لعنة الله) مي گويد: ديدم زني از قبيله بكر بن وائل كه با همسرش در اصحاب عمر سعد (لعنة الله) بود، چون ديد كه لشگر عمر سعد بر خيمه هاي زنان حسين عليه السلام حلمه كردند و آنها را غارت نمودند شمشيري به دست گرفت و به سوي خيمه ها رفت و فرياد زد: اي قبيله ي بكر بن وائل آيا دختران رسول الله صلي الله عليه و آله را غارت مي كنيد؟ براي خونخواهي رسول خدا صلي الله عليه و آله قيام كنيد حكمي جز حكم خداوند نيست پس همسر آن زن آمد و او را با خود برد.

در امالي شيخ صدوق (ره) به اسنادش از فاطمه بنت الحسين عليه السلام آمده فرمود: لشگريان و سربازان به خيمه ي ما حمله آوردند من در آن زمان دختري كوچك بودم و در دو پايم خلخالهايي از طلا بود، مردي به سوي من آمد و خلخالهايم را گريان از پاهايم درآورد و ربود. گفتم: اي دشمن خدا چرا گريه مي كني؟ گفت: چگونه گريه نكنم در حاليكه من دختر رسول الله صلي الله عليه و آله را غارت مي كنم. گفتم پس مرا غارت نكن. گفت: مي ترسم كسي غير از من آنها را از تو بربايد. فاطمه بنت الحسين عليه السلام گفت: لشگريان هر چه در خيمه ها بود به غارت بردند حتي پارچه هايي كه بر دوش خود


داشتيم ربودند.

در بحار از صاحب مناقب و محمد بن ابيطالب آمده كه دشمنان به خيمه ها حمله كردند تا اينكه همه ي خيمه ها را محاصره نمودند، شمر نيز در ميان آنها بود گفت: به خيمه ها داخل شويد و زينتهاي زنان را به غارت ببريد. همه آنها به خيمه ها آمدند و هر چه در خيمه ها بود غارت كردند حتي گوشواره هايي كه بر گوش ام كلثوم عليهاالسلام خواهر امام حسين عليه السلام بود را كشيده و ربودند و گوش او را پاره كردند، حتي پارچه هايي كه زنان به جهت پوشش به پشت خود انداخته بودند به زور از آنها گرفتند. سپس لشگريان به سوي لباسها و زيورها و شترها حمله كرده و همه را غارت نمودند.

ابومخنف گويد: هنگامي كه صداي شيون زنان بالا رفت ابن سعد بر سر لشگريان فرياد برآورد واي بر شما، خيمه را بر سر زنان خراب كنيد و خيمه را با هر چه در آن است به آتش بكشيد. يكي از همراهانش گفت: واي بر تو اي ابن سعد آيا براي تو كشتن حسين و خانواده و اصحابش كافي نيست حالا مي خواهي كودكان و زنانش را به آتش بسوزاني و بكشي، گويا مي خواهي خداوند ما را در زمين فروببرد. پس زنان طاهره ي اهل بيت عليهم السلام را غارت كردند. حضرت زينب عليهاالسلام دختر أميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: من در آن زمان در خيمه بودم مردي چشم آبي وارد خيمه شد هر چه در خيمه بود از ما غارت كرد نگاهش به علي بن الحسين عليه السلام افتاد كه بر تكه پوستي به حال بيماري افتاده بود. آن مرد تكه پوستي را كه زير امام بود كشيد و او را به روي زمين انداخت سپس به من نگاه كرد و مقنعه از سرم برداشت نگاهش به دو گوشواره من افتاد آنها را از من خواست در حاليكه گريه مي كرد گوشواره ها را از من گرفت، به او گفتم مرا غارت مي كني و اشك مي ريزي؟ آن ملعون گفت: بخاطر


مصائب شما اهل بيت گريه مي كنم. به او گفتم: خداوند دو دست و دو پاي تو را قطع كند و به آتش دنيا قبل از آتش آخرت بسوزاند.

(ابومخنف مي گويد: اندك زماني گذشت تا مختار بن ابي عبيده ثقفي براي خونخواهي از امام حسين عليه السلام در كوفه ظهور كرد آن ملعون را كه خولي بن يزيد اصبحي (لعنة الله) بود نزد مختار آوردند. وقتي نزد او ايستاد مختار به او گفت: روز كربلا چه كردي؟ خولي (لعنة الله) گفت: به سوي علي بن الحسين عليه السلام رفتم و پوستي را كه بر آن خوابيده بود ربودم و مقنعه از سر زنيب عليهاالسلام برداشته و گوشواره هايش را گرفتم. مختار گريست و گفت: در آن موقع از حضرت زينب عليهاالسلام چه شنيدي؟ آن ملعون گفت: شنيدم مي گفت: خداوند دستان و پاهاي تو را قطع كند و در آتش دنيا تو را بسوزاند قبل از اينكه به آتش آخرت بسوزي. مختار گفت: به خدا من نداي آن طاهره ي مظلومه عليهاالسلام را لبيك گفته و دعايش را به اجابت مي رسانم سپس نزد او آمد. دستان و پاهايش را قطع كرد و او را در آتش انداخت و سوزانيد.

سپس لشگريان به سوي علي بن الحسين عليه السلام رفتند تا او را نيز بكشند. برخي از لشگريان مي گفتند: او را بكشيد و برخي مي گفتند: اي مردم اين كودكي ناتوان است كشتن او دردي از شما دوا نمي كند و فايده اي براي شما ندارد حضرت ام كلثوم عليهاالسلام چون اين صحنه را مشاهده نمود گريست و چنين فرمود:



أضحكني الدهر و أبكاني

و الدهر ذو صروف ألواني



فسل بنا في تسعة صرعوا

بالطف أضحوا رهن أكفان



و ستة ليس يجاري بهم

بنو عقيل أخير فرسان



و أين عون و أخواني معا

فذكرهم جدد أخزاني



در معدن آمده كه شمر (لعنة الله)تصميم گرفت كه پسر حسين عليه السلام را بكشد و


علي بن الحسين عليه السلام بيمار بود. حضرت زينب عليهاالسلام دختر علي بن ابي طالب عليه السلام به سوي او رفت و جلوي او را گرفت و فرمود: به خدا قسم نمي گذارم او را بكشي مگر اينكه اول مرا بكشي. شمر دست از علي بن الحسين عليه السلام برداشت.

در ارشاد آمده حميد بن مسلم (لعنة الله) گويد: به خدا قسم ديدم زني از زنان و اهل بيت و دختران او را كه لباس او را از پشت كشيدند تا اينكه به زور لباس او را گرفته و بردند، سپس به سوي علي بن الحسين عليه السلام رفتيم. او به حال بيماري بر روي زيراندازي بر زمين خوابيده بود. شمر با گروهي از مردان به سوي او آمد. برخي از مردان به او گفتند: اين عليل را نمي كشي؟ من گفتم: سبحان الله آيا كودكان را مي كشيد؟ اين كودكي بيش نيست با اين سخن مردان را از كشتن علي بن الحسين عليه السلام منصرف كردم. عمر بن سعد (لعنة الله) آمد، زنان در مقابل او گريستند و ناله و فرياد كردند عمر سعد به يارانش گفت: هيچ يك از شما به داخل خيمه اين زنان نرود. به اين پسر مريض كاري نداشته باشيد. زنان حرم حسيني از او خواستند كه هر چه از ايشان توسط سربازان او به سرقت رفته بازگردانند كه آنها بتوانند بوسيله آن لباسها خود را بپوشانند. آن ملعون به سربازان خود گفت: هر كس چيزي را از اين زنان به سرقت برده به ايشان بازگرداند بخدا قسم هيچ يك از آنها چيزي به ايشان بازنگرداند عمر بن سعد (لعنة الله) افرادي را به خيمه هاي زنان و علي بن الحسين عليه السلام گماشت و به آنها گفت: از آنها محافظت كنيد تا از خيمه ها خارج نشوند و شما هم با آنها بد رفتاري نكنيد.

در منتخب آمده فاطمه صغري گفت: من در خيمه ايستاده بودم و بر اجساد پدرم و اصحاب و يارانش نگاه ميكردم كه مانند قرباني عيد قربان ذبح شده بودند. بدنشان روي شنها و رملهاي بيابان بود. اسبها بر بدنهاي مطهرشان مي تاختند. من در


اين فكر بودم كه بعد از پدرم بني اميه (لعنهم الله) با ما چه مي كنند؟ ما را مي كشند يا به اسارت مي برند؟ در اين هنگام مردي سوار بر اسب به سوي زنان آمد و با چوب نيزه اش به زنان مي زد و هر چه روسري و زينت و زيور داشتند از ايشان گرفت. زنان فرياد مي زدند و مي گفتند: واجدا واأبتا واعليا واحسنا اي واي از بي يار و ياوري، آيا كسي نيست كه ما را پناه دهد آيا مدافعي نيست كه از ما دفاع كند:



يلهجن بالمرتضي يا خير من رقصت

به النجائب تحت السرج والكور



عطفا علي حرم التقوي فقد فجعت

بصارم من سيوف الله مشهور



جدعت أنف قريش بالحسام و مذ

مضيت دبت الينا بالفواقير



ألست يا فارس الخيلين تنظرنا

فريسة من في يدي كلب و خنزير



يا للكريم الذي أمست كرائمه

مسبية بعد احصان و تحذير



كان الحسين لنا من بعدكم سندا

و سيدا مانعا من كل محذور



فخيم الضيم فينا حين فارقنا

و أدرك الوتر منا كل موتور



يقاعد الصقر عن أفراخه فعذت

و اليوم من دمها حمر المناقير



يا ليت عين رسول الله ناظرة

أيتامه بين مقهور و منهور



فاطمه صغري گفت: دلم لرزيد و به شدت ترسيدم و خود را در پشت عمه ام ام كلثوم پنهان نمودم از ترس اينكه مبادا آن مرد به طرف من بيايد. در همين حال بودم كه آن مرد به قصد من آمد، با خود گفتم: چاره اي جز فرار ندارم هراسان فرار كردم و گمان كردم از دست او در امان هستم. ناگهان ديدم او مرا دنبال مي كند. از ترس سراسيمه شدم و در اين هنگام او چوب نيزه اش را بين دو كتفم گذاشت و مرا به زمين انداخت. با صورت به زمين خوردم و بيني ام شكست و خون از صورتم جاري شد آن ملعون آمد و گوشواره ها و مقنعه ام را از سرم گرفت و برداشت و سرم از


سوزش آفتاب سوخت. به سوي خيمه ها آمدم و در اين حال از هوش رفتم. چون به هوش آمدم ديدم كه عمه ام در كنار من است و مي فرمايد: برخيز برويم. نمي دانم چه بر سر دختران و برادر بيمارت آمده. گفتم: عمه جان آيا پارچه اي نداري كه من با آن سرم را از انظار نامحرمان بپوشانم. عمه ام گفت: دخترم ببين، عمه ات هم مثل تو شده چون نگاه كردم ديدم سرش بي مقنعه شده و صورتش از ضرب تازيانه كبود و سياه گرديده. با هم به سوي خيمه بازگشتيم ديديم خيمه و هر چه در آن است به غارت رفته و برادرم علي بن الحسين عليه السلام با صورت به زمين افتاده و از شدت گرسنگي، عطش و بيماري طاقت نشستن ندارد. ما به حال او گريستيم و او بر حال ما گريست. شاعر چنين گفته:



و واحد العصر ملقي في جوامعه

يشفه ناحل الأحزان و السقم



كأنما العين لم تدرك حقيقته

من النحول و شف الضر و الألم



و حوله الخفرات الغر مهملة

تحوم حول بني الزرقا بغير حمي



من كل ربة أطمار ممزقة

و ذات عقد هشيم الحلي منقصم



هذي تلوذ بهذي و هي حاسرة

و الدمع في سجم و الشجو في ضرم



مولاي ما صاحب الزمان (عج) در زيارت ناحيه مقدسه مي فرمايد: خانواده ات را مانند بردگان به اسارت بردند و به زنجيرهاي آهنين بسته و بر روي چهار پايان سوار كردند. آفتاب بيابانها صورتهايشان را سوزاند. آنها را در دشتها و بيابانها مي بردند. دستهايشان را بر گردنشان غل و زنجير كرده بودند. اهل بيت را در كوچه ها و بازارها مي گرداندند.

در لهوف آمده: زنان را از خيمه بيرون آوردند و خيمه ها را آتش زدند. زنان بي روسري در حاليكه لباسهايشان ربوده شده بود پا برهنه و گريان از خيمه خارج


شدند و در نهايت اسارت و بيچارگي مي گفتند: شما را به خدا ما را از كنار مقتل حسين عليه السلام عبور دهيد.

در تظلم الزهرا عليهاالسلام از منتخب و المعدن نقل است: منافقين بني اميه (لعنهم الله) جسد مطهر امام حسين عليه السلام را بر روي زمين بي غسل و كفن رها كردند. ابدان اصحابش را نيز به همين صورت و از روي قصد و كينه و دشمني، اهل بيت را از كنار مقتل آل رسول الله صلي الله عليه و آله عبور دادند. چون ام كلثوم عليهاالسلام برادرش حسين عليه السلام را ديد كه بر روي زمين به رو افتاده و بر پيكر غرقه به خون و غارت شده امام عليه السلام بادها مي وزد، خود را از بالاي شتر به زمين افكند و پيكر برادرش حسين عليه السلام در بر گرفت و با گريه و زاري گفت: يا رسول الله صلي الله عليه و آله به جسد پسرت كه بي غسل و كفن روي زمين در ميان خاكها و رملها افتاده نگاه كن. شنهاي بيابان كفنش شده و خوني كه از رگهايش جاري است آب غسل اوست. اين اهل بيت اوست كه در حقارت و بيچارگي به اسارت مي روند. كسي نيست از اهل بيت و خانواده اش در برابر دشمنان حمايت كند و سر فرزندان اباعبدالله عليه السلام با رأس شريفش روي نيزه ها مانند ماه آسمان در بيابان مي درخشند.

در لهوف آمده چون زنان نگاهشان به كشتگان و شهدا افتاد شيون و زاري كردند و با دست به صورتهاي خود مي زدند. به خدا هيچگاه حالات زينب دختر علي عليه السلام از يادم نمي رود كه براي امام حسين عليه السلام گريه و زاري مي كرد و با صوتي حزين و قلبي شكسته مي گفت: يا محمدا درود پادشاه آسمانها بر تو باد. اين حسين توست كه بخون خود غلتيده و اعضاي بدن او قطعه قطعه شده و دختران تو به اسارت مي روند به خدا، به محمد مصطفي، به علي مرتضي و به حمزه سيدالشهدا شكايت مي كنم. وا محمدا اين حسين توست كه روي خاكها در بيابان افتاده و باد صبا بر پيكر


او مي وزد، فرزندان طاغيان و كافران او را كشته اند، اي واي از غم و اندوه و مصيبت، امروز جدم رسول الله صلي الله عليه و آله مرد. اي اصحاب و پيروان محمد اينان فرزندان مصطفي صلي الله عليه و آله هستند كه به اسارت برده مي شوند.

در بعضي روايات آمده كه حضرت زينب عليهاالسلام چنين ندا داد:

يا محمدا دختران تو را اسير نموده اند و فرزندانت را كشتند. بر اجساد مطهرشان باد صبا مي وزد. اين بدن حسين توست كه سرش را از قفا بريده اند و عمامه و ردايش را غارت نموده اند. پدرم فداي آن آقايي كه در روز دوشنبه لشگرش از هم پاشيد و غارت شد، پدرم فداي كسي كه طناب خيمه اش را پاره كردند، پدرم فداي كسي كه اميد ديدار او نيست و جراحاتش مداوا ندارد. پدرم فداي كسي كه جانم فداي اوست. پدرم فداي كسي كه غمگين و محزون است تا بين او و دشمنانش حكم شود. پدرم فداي كسي كه از فرط تشنگي جان داد. پدرم فداي كسي كه از ريش او خونش مي چكد. پدرم فداي كسي كه جسم مطهرش روي زمين در بيابان افتاده، پدرم فداي كسي كه جدش پيامبر صلي الله عليه و آله خداوند آسمان است. پدرم فداي كسي كه نوه پيامبر صلي الله عليه و آله هدايت گر است. پدرم فداي محمد مصطفي صلي الله عليه و آله، پدرم فداي خديجه كبري عليهاالسلام، پدرم فداي علي مرتضي عليه السلام، پدرم فداي فاطمه عليهاالسلام سرور زنان عالم، پدرم فداي كسي كه خورشيد براي او بازگشت تا او نماز خود را بخواند. راوي مي گويد: بخدا قسم پس از سخنان زينب دختر علي بن ابيطالب عليه السلام دوست و دشمن گريستند.

در منتخب آمده زينب عليهاالسلام چنين ندا داد: يا محمدا، صلوات سلطان آسمان بر تو باد. اين حسين است كه روي خاكهاي بيابان افتاده و به خون خويش غلتيده و بخاك آغشته شده واعضاء او قطعه قطعه شده، يامحمدا دختران تو در بين لشگريان


دشمن اسير شده اند و فرزندان تو به خاك و خون افتاده اند و بر بدنهاي مطهر آنان باد صبا مي وزد. اين پسر تو حسين عليه السلام است كه سرش را از قفا بريده اند اميد ديدار او نيست و زخمهايش درمان ندارد. هنگامي كه زينب اين سخنان را مي گفت، دوست و دشمن مي گريستند حتي ديدم اسبها نيز چشمهايشان غرق اشك شده است.



و الطهر زينب تستغيث بندبها

غرقت به فيض دموعها و جناتها



رقت لعظم مصابها أعدائها

و من الرزية أن ترق عداتها



سيد (ره) گفت: سكينه دختر امام حسين عليه السلام جسد مطهر پدر را در آغوش كشيد، عده اي از اعراب او را از جسد اباعبدالله عليه السلام به سختي جدا كردند.

در قول ديگر آمده سكينه جسد شريف امام حسين عليه السلام را در بغل گرفته بود آنچنان، فرياد و ناله و زاري سر داد كه از هوش رفت. سكينه مي گويد: در حال بيهوشي از پدرم امام حسين عليه السلام شنيدم اين چنين مي فرمود:



شيعتي ما ان شربتم ماء عذب فاذكروني

أو سمعتم بغريب أو شهيد فاند بوني



و أنا السبط الذي من غير جرم قتلوني

و بجرد الخيل بعد القتل عمدا سحقوني



ليتكم في يوم عاشورا جميعا تنظروني

كيف استسقي لطفلي فأبوا أن يرحموني



و سقوه سهم بغي عوض الماء المعين

يا لرزء و مصاب هد أركان الحجون



و يلهم قد جرحوا قلب رسول الثقلين

فالعنوهم ما استطعتم شيعتي في كل حين



چون سكينه با اندوه به هوش آمد به صورت خود صدمه مي زد و گريه و زاري و نوحه خواني مي كرد پس عده اي از مردان آمدند و او را از جسد حضرت امام حسين عليه السلام كشيدند.

از ابن رياح نقل است گفت: من شاهد واقعه كربلا بودم. هنگامي كه سرورم و مولايم حسين عليه السلام كشته شد، زني به سوي جسد او آمد و از بالاي مركب خود را به


زمين افكند، برخاست صورتش بسيار نوراني و درخشان بود و مانند خورشيد مي درخشيد، چنين ندا داد: واحسينا، وااماما واقتيلا، اي واي برادرم سپس به سوي جسد شريف برادرش آمد. جنازه ي حسين عليه السلام جسدي بي سر بود. چون چنين ديد، جسد غرقه به خون و بدون سر حسين عليه السلام را در آغوش گرفت و بروي جسد افتاد و ناله هاي بسيار نمود و فرياد برمي آورد بطوريكه همه حاضران مي گريستند، پرسيدم او كيست؟ گفتند او زينب دختر اميرالمؤمنين عليه السلام است و شاعر چنين مي گويد:



يا تيم لا تمت عليك سعادة

لكن دعاك الي الشقاق شقاك



لولاك ما ظفرت علوج أمية

يوما بعترة أحمد لولاك



تالله ما نلت السعادة انما

أهواك من نار الجحيم هداك



اني استقلت و قد عقدت لآخر

حكما فكيف صدقت في دعواك



ولانت أكبر يا عدي عداوة

والله ما عضد النفاق سواك



لا كان يوم كنت فيه و ساعة

فض النفيل بها ختام صهاك



و عليك خزي يا أمية دائما

يبقي كما في النار دام بقاك



فلقد جمعت من الآتام جهالة

ما عنه ضاق لمن وعاك وعاك



هلا صفحت عن الحسين و رهطه

صفح الوصي أبيه عن أباك



و عففت يوم الطف عفة جده

المبعوث يوم الفتح عن طلقاك



أفهل يد سلبت امائك مثل ما

سلبت كريمات الحسين يداك



أم هل برزن بفتح مكة حسرا

كنسائه يوم الطفوف نساك



ما كان في سلب ابن فاطمة ملكه

ما عنه يوما لو كففت كفاك



لهفي علي الجسد المغادر بالعراء

شلوا تقبله حدود ضباك



لهفي علي الخد الطريب تخده

سفها بأطواف القنا سفهاك






لهفي لآلك يا رسول الله في

أيدي الطغاة نوائحا و بواك



ما بين نادبة و بين مروعة

في أسر كل معاند افاك



تا الله أنساك زينب و العدي

قسرا تجاذب عنك فضل رداك



بالطف حاسرة القناع سليبة

القرطين عز علي أجيك عزاك



لم أنس لا والله وجهك اذ هوت

بالردن ساترة له يمناك



حتي اذا هموا بسلبك صحت باسم

أبيك و استصرخت ثم أخاك



لهفي لند بك باسم ندبك و هو

مجروح الجوارح بالسياق يراك



تستصرخيه أسي و عز عليه أن

تستصر خيه و لا يجيب نداك



والله أني النبي و صنوه

يوما بعرصة كربلا شهداك



سيد بن طاووس (ره) گفت: سپس عمر بن سعد (لعنة الله) فرياد زد در بين اصحابش كه چه كسي به سوي حسين مي رود و با اسب بر بدن او مي تازد و پشت و سينه او را لگدمال مي كند؟ از لشگريان دشمن ده نفر آمدند كه عبارت بودند: از اسحاق بن حوية كه پيراهن امام حسين عليه السلام را غارت نمود، أخنس بن مرثد و حكيم بن طفيل سنبي و عمرو بن صبيح صيداوي و رجاء بن منقذ عبدي و سالم بن خثيمه جعفي و صالح بن وهب جعفي و داحظ بن ناعم و هاني بن ثبيت حضرمي و اسيد بن مالك (لعنهم الله تعالي اجمعين) پس بدن مطهر امام حسين عليه السلام را با سمهاي اسبان خويش لگدكوب كردند تا اينكه پشت جسد به سينه چسبيد. بعدها اين ده ملعون نزد ابن زياد (لعنه الله) آمدند و اسيد بن مالك به نمايندگي از آنها گفت:



نحن رضضنا الصدر بعد الظهر

بكل يعبوب شديد الأسر



ابن زياد (لعنة الله) گفت: شما چه كساني هستيد (در كربلا چه كرده ايد)؟ اسيد بن مالك گفت: ما همان كساني هستيم كه با اسبهايمان حسين عليه السلام را آنقدر لگدكوب


كرديم تا استخوانهاي سينه اش خورد شد. ابن زياد (لعنة الله) امر كرد تا جايزه مختصري به آنها بدهند. ابوعمر زاهد مي گويد: ما در اين ده نفر و اصل و نسبشان دقت كرديم و فهميديم همه آنها زنازاده بودند. هنگامي كه مختار قيام كرد آنها را گرفت و دستور داد با ميخ دستها و پاهايشان را به زمين كوبيدند و سپس امر كرد آنقدر اسب بتازند تا همگي آنها به هلاكت رسيدند (لعنهم الله تعالي).

در زيارت ناحيه مقدسه كه منسوب به مولاي ما حضرت صاحب الزمان (عج) است همانطور كه در مزار بحار آمده، حضرت جد مظلومشان را مخاطب قرار داده و چنين مي گويند: يا اباعبدالله، با سم اسبها بدن تو را لگدمال كردند و ظالمان و ستمگران جسم مطهر تو را پاره پاره كردند...

در عوالم و بحار از سدي حكايت شده گفت: شبي مردي به ضيافت من آمد. به او خوش آمد گفته و گرامي اش داشتم و اين همنشيني خوش مي گذشت و شب نشيني تا به صبح ادامه داشت. او بسيار صحبت كرد و من مي شنيدم تا اينكه در پايان صحبتش به جريان كربلا رسيد و از واقعه ي كربلا زمان زيادي نگذشته بود. با غصه و اندوه آه سردي كشيدم، گفت: چه شده؟ گفتم ماجراي مصيبتي به يادم آمد كه همه مصائب عالم در پيش آن مصيبت هيچ است. گفت: آيا روز عاشورا تو در كربلا بودي؟ گفتم: نه، الحمدلله. گفت: براي چه الحمدلله گفتي؟ گفتم: براي اينكه در خون حسين عليه السلام شريك نبودم و از عذاب الهي خلاصي يافتم چون جدش رسول الله صلي الله عليه و آله فرموده بود: هر كس در خون پسرم حسين عليه السلام شريك باشد و دستش آلوده به خون او گردد روز قيامت در حالي محشور مي شود كه چيزي از اعمال نيك در پرونده اعمالش ندارد. گفت: آيا واقعا جدش چنين گفته است؟ گفتم: بله و نيز پيامبر صلي الله عليه و آله فرموده كه پسرم حسين عليه السلام از روي كينه و ظالمانه به قتل مي رسد، هر كس


او را بكشد و يا در خون او شريك باشد در تابوتي از آتش داخل مي شود و به عذاب نصف اهل جهنم عذاب ميگردد، دستان و پاهايش را زنجير مي كنند و از او بويي متصاعد ميگردد كه اهل جهنم از آن بو فرار مي كنند و پناه مي جويند. هر كس از قاتلين حسين عليه السلام پيروي كند يا با او پيمان ببندد يا به كشتن فرزندم راضي باشد چون در جهنم پوست تنش بريزد، پوستي ديگر به جاي پوست قبلي مي رويد تا عذاب دردناك دائمي بچشد عذابي كه لحظه اي از آنها برداشته نمي شود و از حميم جهنم مي نوشند و به عذاب جهنم معذب مي گردند.

آن ملعون گفت: اي برادر اين حرفها را قبول نكن! گفتم: چگونه اين سخنان را تكذيب مي نمايي حال آنكه اين سخنان رسول الله صلي الله عليه و آله است او دروغ نگفته و منهم از او به دروغ نقل نكرده ام. آن ملعون گفت: مي گويي اينها مي گويند رسول الله صلي الله عليه و آله گفته كه قاتل پسرم حسين عليه السلام عمر طولاني نمي كند حال آنكه من هم جزء قاتلين حسين عليه السلام هستم و بجان تو من عمرم از نود سال گذشته با اينكه تو مرا نمي شناسي. گفتم تو را به خدا آيا واقعا راست ميگويي؟ آن ملعون گفت: من اخنس بن زيد هستم. گفتم: روز عاشورا در كربلا چه كردي؟ آن ملعون گفت: من كسي هستم كه فرمان دادم به سواراني كه عمر بن سعد به آنها امر كرده بود تا جسم حسين عليه السلام را با سم اسبهايشان لگدمال كنند و استخوانهايش را بشكنند، من همان كسي هستم كه قطعه پوستي را كه زير علي بن الحسين عليه السلام بود و او با حال مريضي بر آن خوابيده بود از زير بدن او كشيدم تا اينكه به صورت بر زمين افتاد. من گوش دختر امام حسين عليه السلام را براي ربودن گوشواره هايش پاره كرده و مجروح ساختم. سدي مي گويد: بسيار ناراحت شدم، قلبم شكست و چشمانم پر از اشك شد. از نزد او بيرون رفتم و در فكر كشتن آن ملعون بودم. در اين هنگام نور چراغ ضعيف شد برخاستم كه روشنايي


آن را زياد كنم. آن ملعون گفت: بنشين در حاليكه از سلامتي خود شگفت زده بود برخاست كه نور چراغ را زياد كند. دستش را به سوي چراغ برد تا روشنايي آن را زياد كند كه ناگاه ديدم انگشتش آتش گرفت، آن را به خاك ماليد ولي آتش خاموش نشد به من فرياد زد كمك كن، پس علي رغم ميل باطني ام مقداري آب روي انگشتش كه در حال سوختن بود ريختم ولي تا آتش بوي آب را استشمام كرد شعله ورتر شد و شدت يافت. آن مرد فرياد زد اين آتش چيست؟ چگونه خاموش مي شود؟ گفتم خودت را به داخل رودخانه بينداز. او خود را به رودخانه انداخت. هنگامي كه خود را به آب انداخت تمام بدنش مشتعل شد مانند چوبي كه مي سوزد و باد گرم بر او مي وزد من اين صحنه ها را مي ديدم به خدايي كه جز او خدايي نيست آتش او خاموش نشد تا اينكه تمام وجود او سوخت و سياه شد و بر روي آب رفت.

در عوالم و بحار از كتاب مناقب قديم آمده علي بن احمد عاصمي از اسماعيل بن احمد بيهقي از پدرش از ابي عبدالله حافظ از يحيي بن محمد علوي از حسين بن محمد علوي از ابي علي طرسوسي از حسن بن علي حلواني از علي بن يعمر از اسحاق بن عباد از مفضل بن عمر جعفي از امام جعفر صادق عليه السلام از پدرش از علي بن الحسين عليه السلام نقل شده حضرت فرمود: هنگامي كه حسين بن علي عليه السلام به شهادت رسيد، كلاغي آمد و در خون آن حضرت نشست سپس در خون حضرت غلتيد و آنگاه به سوي مدينه پرواز كرد و بر ديوار خانه فاطمه صغري دختر حسين بن علي عليه السلام نشست، آن مخدره سرش را بلند كرد و آن كلاغ به خون آغشته را ديد، با ديدن او بسيار گريست و اين چنين اشعاري را زمزمه كرد:



نعب الغراب فقلت من

تنعاه و يلك يا غراب



قال الأمام فقلت من

قال الموفق للصواب






ان الحسين بكربلا

بين الأسنة و الضراب



فابكي الحسين بعبرة

ترجي الاله مع الثواب



قلت الحسين فقال لي

حقا و قد سكن التراب



ثم استقل به الجناح

فلم يطق رد الجواب



فبكيت مما حل بي

بعد الدعاء الرضا المستجاب



محمد بن علي گفت: براي اهل مدينه جريان قتل حسين بن علي عليه السلام و آمدن آن كلاغ را تعريف كرد. اهل مدينه گفتند كه براي ما جريان اصحاب فيل را زنده كردي زيرا سرعت انتشار رسيدن خبر قتل حسين بن علي عليه السلام از سرعت انتشار خبر جريان اصحاب فيل بيشتر بود. شيخ ابوجعفر محمد بن حسن بن علي طوسي در امالي خود از ابي حشيش از محمد بن عبدالله از علي بن محمد بن مخلد جعفي از محمد بن سالم بن عبدالرحمن ازدي از عون بن مبارك خثعمي از عمرو بن ثابت از پدرش ابي المقدام از سعيد بن جبير از عبدالله بن عباس كه گفت: در خانه ام خوابيده بودم ناگاه ناله و فريادي بسيار بلند و عظيم از خانه ام سلمه همسر رسول الله صلي الله عليه و آله به گوشم رسيد. از خانه خارج شدم و به سوي منزل ام سلمه رفتم اهل مدينه از زن و مرد به سوي خانه او آمدند. وقتي به نزد او رسيدم گفتم: اي ام المؤمنين براي چه فرياد مي كشي و كمك مي طلبي؟ او جوابي نداد و به سوي زنان هاشمي رفت و گفت: اي دختران عبدالمطلب مرا ياري نمائيد و همراهي كنيد با من گريه كنيد، به تحقيق سرور شما كشته شد، سرور جوانان اهل بهشت كشته شد، به خدا نوه رسول الله صلي الله عليه و آله كشته شد، ريحانه رسول الله صلي الله عليه و آله حسين بن علي عليه السلام كشته شد. زنان به او گفتند: اي ام المؤمنين از كجا فهميدي چنين شده؟ گفت: ساعتي پيش رسول الله صلي الله عليه و آله را در خواب ديدم در حاليكه پريشان و وحشت زده بود، از ايشان درباره ي اين


حال و اوضاعشان سؤال كردم، رسول الله صلي الله عليه و آله فرمود: امروز پسرم حسين عليه السلام و اهل بيتش كشته شدند و ساعتي پيش از تدفين آنان فارغ شدم. ام سلمه گفت: از خواب برخاستم و به داخل خانه رفتم و عقلم از پذيرفتن اين امر امتناع مي كرد، آنگاه به تربت حسين عليه السلام كه آن را جبرئيل از كربلا براي رسول الله صلي الله عليه و آله آورده بود نظاره كردم. جبرئيل گفته بود: هنگامي كه اين خاك به خون تبديل شد، بدان كه پسرت حسين عليه السلام كشته شده است آن تربت را رسول الله صلي الله عليه و آله به من داد و فرمود: ام سلمه اين تربت را در شيشه اي قرار بده و نگاهدار، هر گاه اين خاك به خون تازه تبديل شد بدان كه حسين عليه السلام به شهادت رسيده است. الان به شيشه اي كه در آن تربت حسين عليه السلام بود نگاه كردم. ديدم آن تربت به خون تازه تبديل گشته. ابن عباس مي گويد: ام سلمه از آن خونها مقداري برداشت و صورت خويش را به آن آغشته كرد و تمام آن روز را به ماتم و نوحه سرايي بر حسين عليه السلام پرداخت. بعدها كارواني آمد و خبر كشته شدن حسين عليه السلام را آورد و حساب كرديم شهادت حسين عليه السلام در همان روزي كه ام سلمه گفته بود واقع شده است. عمرو بن ثابت از قول پدرش گفت: به خانه ابي جعفر محمد بن علي عليه السلام وارد شدم و از ايشان درباره اين حديث سؤال كردم و روايت سعيد بن جبير از عبدالله بن عباس را ذكر كردم. حضرت ابوجعفر عليه السلام فرمود: اين روايت را عمرو بن ابي سلمه از ام سلمه براي من روايت نموده است.

سعيد بن جبير از ابن عباس نقل مي كند كه گفت: در خواب ديدم كه رسول خدا صلي الله عليه و آله با حالي پريشان و چهره اي غبار آلود آمده است. از او درباره ي اين حال و اوضاع سؤال نمودم. حضرت فرمود: آيا نمي داني كه من هم اكنون از تدفين پسرم حسين عليه السلام و اصحابش فارغ شده ام.

عمرو بن ابي المقداد گفت: سدير از ابي جعفر عليه السلام روايت نموده كه حضرت


فرمود: جبرئيل با مقداري از خاك مقتل حسين عليه السلام به نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله آمد حضرت ابوجعفر عليه السلام فرمود: هم اكنون آن تربت نزد ماست.

و نيز از شيخ مفيد (ره) از محمد بن عمران از احمد بن محمد جوهري از حسن بن عليل غنزي از عبدالكريم بن محمد از حمزة بن قاسم علوي از عبدالعظيم بن عبدالله علوي از حسن بن حسين عربي از غياث بن ابراهيم از امام جعفر صادق عليه السلام نقل مي كند كه حضرت فرمود: روزي ام سلمه با گريه شب را به صبح رساند. به او گفتند: براي چه گريه مي كني؟ گفت: پسرم حسين عليه السلام ديشب كشته شد! من رسول الله صلي الله عليه و آله را بعد از وفاتش در خواب نديدم مگر ديشب كه او را با حالي بسيار اندوهگين و رنگ پريده و غصه دار ديدم. به حضرت عرض كردم: يا رسول الله صلي الله عليه و آله مي بينم رنگ از رخسارتان پريده و غصه دار هستيد! حضرت فرمود: ديشب براي حسين عليه السلام و اصحابش قبر مي كندم.

و در امالي شيخ صدوق (ره) به اسنادش از وهب بن وهب از امام صادق عليه السلام روايتي قريب به همين مضمون وارد شده است و در بحار به اسنادش از سلمه نقل مي كند كه گفت: بر ام سلمه داخل شدم و او مي گريست. به او گفتم: براي چه گريه مي كني؟ گفت: رسول خدا صلي الله عليه و آله را در خواب ديدم كه سر و صورتش خاك آلود بود، به حضرت عرض كردم: يا رسول الله براي چه چنين غبار آلوده و پريشاني؟ حضرت فرمود: ساعاتي پيش شاهد بودم كه حسينم را كشتند.

و نيز بحار از بعضي كتب مناقب به اسنادش از عمار نقل است كه ابن عباس گفته بود: روزي در خواب نيم روز، رسول خدا صلي الله عليه و آله را در خواب ديدم در حاليكه پريشان و غبار آلود بود و در دستش شيشه اي قرار داشت كه در آن خون بود. گفتم: يا رسول الله اين خون چيست؟ حضرت فرمود: اين خون حسين عليه السلام است، قطره اي


از خون او فرونريخت مگر اينكه آن را در اين شيشه جمع نمودم. ابن عباس گفت: حساب كردم آن روز كه اين خواب را ديدم همان روزي بود كه امام حسين عليه السلام در كربلا به شهادت رسيده بود شاعر مي گويد:



بأبي أفتدي كريمته اذ

لا عبتها النكباء و الموراء



شغلته الهموم بعد نصول الصبغ

عنها فخضبتها الدماء



سيد بن طاووس (ره) در لهوف و شيخ ابن نما در مثير الاحزان آورده ]و بيان سيد (ره) است كه[ عمر بن سعد (لعنة الله) سر امام حسين عليه السلام را همان روز عاشورا با خولي بن يزيد اصبحي و حميد بن مسلم ازدي (لعنهما الله) به سوي ابن زياد (لعنة الله) فرستاد و امر كرد بقيه سرهاي اصحاب و اهل بيت امام حسين عليه السلام را بريده و با شمر بن ذي الجوشن و قيس بن اشعث و عمرو بن حجاج لعنهم الله را به سوي كوفه فرستاد. بقيه آن روز را عمر سعد و همراهانش در كوفه ماندند و روز دوم نيز تا زوال خورشيد در كوفه بودند سپس با بقيه خاندان امام حسين عليه السلام به راه افتادند. عمر سعد (لعنة الله) دستور داد كه دختران و زنان امام حسين عليه السلام كه امانتهاي برترين پيامبران است را بر شترهاي بي جهاز با روي باز و بي چادر و پوشش در بين دشمنان سوار كردند و آنها را مانند اسيران ترك و روم در اوج مصيبت و غم و اندوه به حال اسيري مي راندند، شاعر مي گويد:



يصلي علي المبعوث من آل هاشم

و يعزي بنوه أن ذالعجيب



سيد (ره) گويد: در روايات است كه سرهاي اصحاب امام حسين عليه السلام هفتاد و هشت سر بود كه قبايل آنها را بين خود تقسيم كردند براي اينكه بواسطه اين كار تقرب و نزديكي بيشتري به عبيدالله بن زياد و يزيد بن معاويه (لعنهما الله) پيدا كنند. قبيله كنده به سركردگي قيس بن اشعث با سيزده سر بريده آمد، قبيله هوازن به


سركردگي شمر بن ذي الجوشن با دوازده سر بريده و قبيله تميم با هفده سر و بني أسد با شانزده سر و مذحج با هفت سر و بقيه مردم با سيزده سر باقيمانده آمدند.



تلك الرؤوس أبت الا العلي فسمت

علي رفيع من الخرصان مشهور



كأنه حين يسود الدجي علم

سام تشب عليه نار مقرور



در عوالم از صاحب مناقب و ابن نما و ابي مخنف نقل است كه عمر بن سعد (لعنة الله) سر امام حسين عليه السلام را به خولي بن يزيد اصبحي (لعنة الله) براي بردن آن به سوي ابن زياد داد. خولي شب هنگام با سر بريده به در قصر ابن زياد آمد ديد در قصر بسته است ناچار با سر بريده به سوي خانه اش رفت. خولي دو زن داشت يكي از بني اسد و ديگري از حضرميه كه به او نوار مي گفتند. خولي به خانه او رفت، همسرش به او گفت: چه خبر؟ خولي گفت: براي تو طلا آورده ام، اين سر حسين بن علي عليه السلام است كه به خانه آورده ام. زن به او گفت: اي واي بر تو مردم طلا و نقره به خانه هاشان مي آورند و تو با سر بريده پسر رسول خدا صلي الله عليه و آله آمده اي، به خدا قسم كه ديگر سر من و تو با هم بر روي يك بالش قرار نگيرد. برخاستم و به حياط خانه رفتم او زن ديگرش را صدا كرد. بخدا قسم نور از سر امام حسين عليه السلام كه در طشت بود مانند ستوني به آسمان مي رفت پرندگان سفيدي به دور سر مبارك امام گرد آمده و بال مي زدند.

در كتاب (التبر المذاب) واقدي گويد: شمر (لعنة الله) سر مبارك امام حسين عليه السلام را در كيسه اي قرار داد و به سوي منزلش حمل نمود. كيسه حامل سر امام حسين عليه السلام را در خانه بر زمين گذاشت و طشتي روي آن قرار داد. همسر شمر شب هنگام به حياط خانه آمد و ديد نور بسياري از آن محل به آسمان ساطع گرديده، به سوي


طشت رفت و از زير آن ناله هايي شنيد، به سوي شمر (لعنة الله) آمد و به او گفت چنين چيزهايي ديدم، بگو چه چيزي زير طشت است. شمر (لعنة الله) گفت: سر مردي خارجي است كه او را كشته ام و مي خواهم با اين سر بريده به سوي يزيد بروم تا بخاطر آن مال بسيار و هديه فراواني به من بدهد. زن گفت: اين سر بريده چه كسي است؟ شمر گفت: سر حسين بن علي عليه السلام است، آن زن فريادي كشيد و از هوش رفت. هنگامي كه به هوش آمد گفت: اي بدترين كافران آيا نترسيدي از خداي زمين و آسمان؟ سپس از پيش شمر با چشم گريان خارج شد و سر امام را به آغوش گرفت و بوسيد و در دامان خويش گذاشت و زنان ديگر را دعوت كرد كه او را در گريه بر امام حسين عليه السلام ياري كنند. آنگاه خطاب به سر مبارك گفت: خداوند قاتل تو را لعنت كند. هنگامي كه شب به نيمه رسيد به خواب رفت. ديد ديوار شكافته و دو نيم شد و در خانه غوغايي در اين هنگام دو زن آمدند و سر مبارك امام حسين عليه السلام را در آغوش كشيدند. پرسيد: آنها چه كساني هستند؟ گفتند آن دو زن حضرت خديجه عليهاالسلام و فاطمه زهرا عليهاالسلام هستند. سپس مرداني را ديد كه در ميان آنان مردي با چهره بسيار نوراني وجود داشت كه صورتش مانند قرص كامل ماه بود، درباره ي او سؤال كرد، گفتند: او محمد مصطفي صلي الله عليه و آله است در سمت راست او حمزه عليه السلام و جعفر و اصحاب آن حضرت بودند، همگي گريستند و سر مبارك امام حسين عليه السلام را گرفتند و بوسيدند سپس حضرت خديجه و فاطمه عليهاالسلام آمدند و به او گفتند: هر چه مي خواهي از ما طلب كن چرا كه تو بر ما منتي داري و حقي از تو بر ماست بواسطه آنچه انجام داده اي، اگر بخواهي تو را از دوستان خود در بهشت قرار مي دهيم و كارهاي تو را درست و به تو نيكي مي كنيم و منتظر تو مي مانيم، آنگاه زن از خواب بيدار شد و سر مبارك امام حسين عليه السلام در دامانش بود تا اينكه شمر براي گرفتن سر


امام نزد او آمد آن زن سر امام را به شمر نداد و به او گفت: اي دشمن خدا مرا طلاق بده، تو يهودي هستي و من هرگز نمي خواهم با تو همسر باشم، شمر او را طلاق داد. زن گفت: به خدا قسم هرگز اين سر را به تو نخواهم داد مگر اينكه مرا بكشي و سر را بگيري. شمر لعنة الله ضربه اي به او زد و او به آرزوي خويش رسيد و روحش به بهشت پرواز كرد.

در خبر ابي مخنف آمده كه طرماح بن عدي گفت: من در كربلا بي كشتگان افتاده بودم و بر من جراحات و ضربات و زخمهاي بسياري وارد شده بود به قدري كه ناتوان شده بودم. قسم مي خورم كه در خواب نديدم بلكه در بيداري ديدم بيست نفر اسب سوار آمدند و همگي لباسهاي سفيد بر تن داشتند و بوي مشك و عنبر مي دادند، با خود گفتم حتما عبيدالله بن زياد است كه به طلب جسد امام حسين عليه السلام آمده تا آن را مثله و قطعه قطعه نمايد. آن مردان سفيدپوش آمدند و نزديك جسد شدند، يكي از آنها جلوتر آمده و نزديك تن مطهر امام عليه السلام نشست و دستش را به سمت كوفه دراز كرد، ناگاه ديدم سر مبارك امام در دستش آشكار شد سر آن حضرت را به بدنش متصل ساخت و به قدرت و اذن خداوند سالم شد و به حال پيشين خود بازگشت. آن گاه آن مرد سفيدپوش گفت: پسرم تو را كشتند تو را نشناختند و منزلت تو را ندانستند، از نوشيدن آب تو را منع كردند، در برابر خداوند بسيار جسارت كردند، سپس به سوي كسانيكه در آنجا با او بودند، ملتفت شده و فرمود: پدرم آدم، واي پدرم ابراهيم، واي پدرم اسماعيل واي برادرم موسي واي برادرم عيسي آيا مي بينيد اين قوم طغيانگر با فرزندم حسين عليه السلام چه كرده اند، خداوند شفاعت مرا شامل حال ايشان نگرداند. چون دقت نمودم فهميدم او رسول الله صلي الله عليه و آله مي باشد.


سيد (ره) در انوار خود اضافه مي نمايد كه همه انبياء مي گريستند و به پيامبر تعزيت و تسليت مي گفتند و زماني طولاني بدين منوال گذشت وجود مقدس رسول الله صلي الله عليه و آله خاك بر سر و روي خويش ميريخت و امام حسين عليه السلام به سخن آمد و حكايت نمود آنچه كه دشمنان بر او آمده تا اينكه رسول خدا صلي الله عليه و آله از شدت گريه از هوش رفت و من مي شنيدم و ايشان را مشاهده مي كردم، پس هنگامي كه آنها رفتند و امام حسين عليه السلام را ترك كردند، جسم امام مانند جسدي به حال او خود بازگشت.