بازگشت

كيفيت شهادت حضرت ابا عبدالله الحسين


هنگامي كه امام حسين عليه السلام از روي اسب به زمين افتاد لشگريان (لعنة الله عليهم) بر او حلمه كردند و جراحات بسياري بر او وارد آوردند تا اينكه بواسطه آن جراحات ضعيف و بي رمق شده بود.

در اخبار متواتر و بسياري از كتب معتبر آمده وقتي امام حسين عليه السلام در اوج تشنگي و گرسنگي بود از دشمنان و لشگريان جرعه اي آب طلبيد حتي يكي از آن ظالمان به حضرت جواب نداد در آن حال چيزي كه مصيبت و اندوه آن حضرت را زيادتر نمود، شهادت پسر برادرش عبدالله بن حسن عليه السلام بود.

شيخ مفيد (ره) در ارشاد و سيد (ره) در لهوف آورده اند: دشمنان اندكي صبر كردند سپس به سوي امام بازگشته و او را احاطه نمودند، در اين هنگام عبدالله بن حسن بن علي عليه السلام از خيمه خارج شد او پسر بچه اي بيش نبود طاقت ماندن در كنار زنان را نداشت با اصرار از خيمه بيرون آمد و خود را به كنار عمويش امام حسين عليه السلام


رساند، به دنبالش زينب عليهاالسلام بيرون شد تا او را بازگرداند حضرت زينب عليهاالسلام او را گرفت. امام حسين عليه السلام فرمود: خواهر او را بگير و نگاهدار اما كودك از رفتن امتناع نمود و اصرار زيادي بر ماندن كرده و گفت: بخدا قسم هرگز عمويم را تنها نمي گذارم. در همين زمان بحر بن كعب يا حرملة بن كاهل با شمشيري آخته به سوي امام حسين عليه السلام آمد. عبدالله بن حسن عليه السلام به او گفت: واي بر تو اي فرزند ناپاكان مي خواهي عمويم را بكشي. آن ملعون با شمشير ضربه اي فرود آورد عبدالله با دستش جلوي شمشير را گرفت پس دستش قطع شد و به پوستي آويزان شد. عبدالله فرياد زد: مادرم، عمو، امام حسين عليه السلام او را گرفت و در آغوش كشيد و فرمود: پسر برادرم بر اين پيش آمد كه بر تو نازل شده صبر كن كه خيري در آن است، خداوند تو را به پدران صالحت ملحق مي نمايد.

در منتخب آمده است: زماني كه امام حسين عليه السلام با عبدالله بن حسن عليه السلام سخن مي گفت: حرملة بن كاهل تيري به سوي او پرتاب نمود آن تير گلوي عبدالله را بريد و آن كودك در آغوش عمويش امام حسين عليه السلام به شهادت رسيد. در اين هنگام حضرت زينب عليهاالسلام فرياد زد و گفت: پسر برادرم كاش من بميرم، كاش آسمان بر زمين فروبريزد، كاش كوهها پاره پاره شده و هموار گردند.

در ارشاد آمده سپس امام حسين عليه السلام دستانش را بلند كرد و فرمود: خداوندا اگر تاكنون به آنها نعمت داده اي اكنون ايشان را از هم دور ساز و پريشان و پراكنده شان ساز، واليان را از ايشان ناراضي نما. آنها ما را دعوت كردند كه ياريمان كنند ولي دشمن ما شدند و ما را كشتند.

در لهوف آمده سپس شمر بن ذي الجوشن (لعنة الله) به خيمه امام حسين عليه السلام حمله كرد و با تير آن را هدف قرار داد و گفت: به من آتش بدهيد تا اين خيمه ها را با


هر كسي كه در آن است بسوزانم. امام حسين عليه السلام به او فرياد زد اي پسر ذي الجوشن تو آتش مي خواهي خيمه را بر سر خانواده ام بسوزاني، خداي تعالي تو را به آتش خشم خود بسوزاند. پس شبث بن ربعي (لعنة الله) آمد و شمر را به خاطر اين كار سرزنش كرد. شمر نيز خجالت زده بازگشت.

در بحار از صاحب مناقب و محمد بن ابيطالب نقل است كه شمر (لعنة الله) فرياد زد: اي لشگريان واي بر شما، چرا او را نگاه مي كنيد او را بكشيد، مادرتان به عزايتان بنشيند. زرعة بن شريك (لعنة الله) با شمشير ضربه اي فرود آورد كه كف دست چپ ايشان به شدت مجروح شد سپس آن ملعون ضربه اي به گردن حضرت فرود آورد، آنگاه همه دشمنان از نزد حضرت بازگشتند و امام حسين عليه السلام هر بار كه مي خواست از جايش برخيزد، مي افتاد. سنان (لعنة الله) در اين حالت با نيزه به امام حمله آورد و او را ديگر بار نقش زمين كرد و به خولي بن يزيد (لعنة الله) گفت: سر از تن او جدا كن دستان خولي به رعشه افتاد و ضعف سراسر بدن او را فراگرفت: پس سنان به او گفت: خداوند دست و بازويت را بشكند.

ابومخنف مي گويد: امام حسين عليه السلام تا سه ساعت بعد از ظهر به زمين افتاده بود و در خون خويش مي غلتيد، به سوي آسمان نگاهي كرد و فرمود: «صبرا علي قضائك يا رب لا اله سواك يا غياث المستغيثين» بر قضاي تو صبر مي كنم اي خدايي كه جز تو خدايي نيست، اي پناه بي پناهان و درماندگان. در همين حال چهل نفر به سوي حضرت آمدند و هر كدام مي خواستند سر از تن حضرت جدا كنند. عمر بن سعد (لعنة الله) مي گفت: اي واي بر شما به سوي او شتاب كنيد. اولين كسي كه به سوي امام آمد شبث بن ربعي (لعنة الله) بود كه در دست شمشيري بران داشت به سوي حضرت آمد تا سر از تنش جدا نمايد ولي امام با گوشه ي چشم به او نگاه كرد و


شمشير از دستش افتاد و با ترس و وحشت فرار كرد.

در منتخب آمده كه شبث بن ربعي (لعنة الله) فرياد زد: حسين، بخدا پناه مي برم از اينكه پدرت را با دستان آلوده به خونت ملاقات كنم سپس مردي بسيار زشت و كريه المنظر و بي ريش و پيس كه به او سنان (لعنة الله) مي گفتند به سوي امام آمد، پس امام حسين عليه السلام به او نيز نگاهي كرد او نيز به امام جسارتي ننمود و با ترس و لرز گريخت و مي گفت: اي عمر بن سعد خداوند بر تو غضب كند مي خواهي محمد صلي الله عليه و آله را با من دشمن كني. آنگاه ابن سعد (لعنة الله) فرياد زد چه كسي سر حسين عليه السلام را براي من مي آورد تا او را پاداش دهم. شمر (لعنة الله) گفت: من اي امير ابن سعد به او گفت: زود باش كه جايزه ي بزرگي در انتظار توست. شمر (لعنة الله) به سوي امام عليه السلام آمد و امام بر روي زمين از هوش رفته بود.

در بحار آمده شمر و سنان بن انس (لعنهما الله) با هم به سوي امام آمدند در حاليكه آخرين رمقهاي امام بود و حضرت از عطش زبانش را بر لبهاي مباركش مي چرخاند و آب طلب مي كرد. شمر (لعنة الله) با لگد به سينه و پهلوي حضرت زد و گفت: اي پسر ابوتراب مگر يقين نداري پدرت در حوض پيامبر صلي الله عليه و آله به هر كس بخواهد آب كوثر مي نوشاند اندكي صبر كن تا از دست او آب بنوشي، سپس شمر (لعنة الله) به سنان گفت سرش را از پشت گردن قطع كن سنان گفت: بخدا سوگند چنين كاري نمي كنم اگر اين كار را بكنم جدش محمد صلي الله عليه وآله دشمن من خواهد شد. پس شمر (لعنة الله) خشمگين شد و بر روي سينه ي امام حسين عليه السلام نشست و ريش مبارك حضرت را گرفت و خواست او را به شهادت برساند در اين حال امام حسين عليه السلام لبخند زد و فرمود: آيا مرا مي كشي و نمي داني من كيستم؟ شمر گفت: من تو را به خوبي مي شناسم، مادرت فاطمه ي زهرا عليهاالسلام است، پدرت علي مرتضي عليه السلام است و


جدت محمد مصطفي صلي الله عليه و آله و دشمن من خداي العلي الا علي است. تو را مي كشم و هيچ باكي هم ندارم، پس دوازده ضربه شمشير به حضرت زد و سپس سر از تن مبارك حضرت جدا نمود. خداوند متعال لعنت كند قاتلش و دشمنانش را كه با او جنگيدند و كساني كه با آن حضرت دشمني كردند.

شيخ صدوق (ره) در مجالس به اسناد خود از علي بن الحسين عليه السلام نقل مي كند فرمود: در لحظه هاي آخر دشمنان خدا، سنان ايادي، شمر بن ذي الجوشن عامري (لعنهما الله) با مرداني از اهل شام به سوي حضرت آمدند و در كنار سر امام حسين عليه السلام ايستادند و به يكديگر گفتند: براي چه منتظر هستيد به سوي اين مرد حمله كنيد، سپس سنان بن أنس ايادي (لعنة الله) آمد و ريش امام حسين عليه السلام را گرفت و با شمشير به حنجر امام مي زد و مي گفت: بخدا من سرت را جدا مي كنم و مي دانم پسر رسول الله صلي الله عليه و آله هستي و از جهت پدر و مادر بهترين مردم روي زمين هستي.

سيد (ره) مي فرمايد: سنان بن انس نخعي به سوي امام آمد و با شمشير بر گلوي شريف امام مي زد و مي گفت: بخدا سر از تن تو جدا مي كنم و مي دانم تو پسر رسول خدا صلي الله عليه و آله و بهترين مردم از نظر پدر و مادر هستي سپس سر از تن امام حسين عليه السلام جدا نمود. در اين مقام شاعر مي گويد:



فأي رزية عدلت حسينا

غداة تبيره كفا سنان



آورده اند اين سنان را مختار پس از قيام خود گرفت و بند بند انگشتانش را قطع نمود سپس دو دست و دو پايش را قطع كرد، آنگاه دستور داد او را در ظرف بزرگي از روغن جوشيده انداختند و او در ميان آن روغن بالا و پائين مي رفت. راوي مي گويد پس از اينكه سر از تن امام جدا نمودند، در آسمان غبار سياه و تاريكي به همراه بادي سرخ آمد كه هيچ چشمي قادر به ديدن اطراف نبود و هيچ چيزي ديده


نمي شد بحدي كه لشگريان گمان كردند عذاب نازل شده است، ساعتي چنين بود سپس برطرف شد. از هلال بن نافع نقل است گفت: من با اصحاب عمر بن سعد (لعنة الله) ايستاده بودم كه فرياد گري ندا داد: امير مژده اكنون شمر، حسين عليه السلام را كشت. به ميان سپاه آمدم و به نزديك قتلگاه رفتم، امام حسين عليه السلام در حال جان دادن بود. بخدا هيچ به خون غلتاني چنين نوراني نديده بودم، آنقدر نورانيت چهره و جمال امام مرا مشغول و مبهوت خود كرده بود كه در فكر شهادت او نبودم. امام در آن حال آب طلبيد، مردي گفت: بخدا حسين جرعه اي از آب نمي نوشي تا به جهنم روي و از آتش و آهن مذاب آن بنوشي. پس امام عليه السلام فرمود: من به جهنم وارد شوم و از آتش و آهن مذاب بنوشم؟ هرگز بلكه من بر جدم رسول الله صلي الله عليه و آله وارد مي شوم و با او منزل خواهم گزيد در جايگاه صدق نزد پادشاه توانا و از آبي خواهم نوشيد كه رنگ و بوي آن تغيير نيابد و به او شكايت مي كنم از آنچه در حق من مرتكب شديد و بر سر من آورديد. پس همه دشمنان كه گويي در قلوب هيچ يك از ايشان ذره اي رحمت و شفقت وجود ندارد خشمناك شده و بر او حمله بردند و سر از تن او جدا كردند در حاليكه با ايشان سخن مي گفت، از بي رحمي آنها تعجب كردم، خداوند همه آنها را لعنت نمايد و به ايشان گفتم: به خدا، هرگز شما را بر هيچ كاري ياري نخواهم كرد.



فهناك شاق الي الحبيب حبيبه

فأراه منزلة الأعز الأكرم



من مبلغ الأملاك أن محمدا

قعد الغداة علي ابنه للمأتم



و من المعزي الرسل بابن زعيمها

و الدين بابن مقيمه و المحكم



أم هل دري الحرم المنيع جواده

أن ابن سيده طريده مجرم



أم هل تري علمت عزيزة أحمد

ذبح العزيز وليتها لم تعلم




و در مجالس شيخ صدوق (ره) از امام علي بن الحسين عليه السلام روايت شده قاتل امام حسين عليه السلام سنان (لعنة الله) بود.

در بحار از مناقب نقل است قاتل حضرت امام حسين عليه السلام خولي بن يزيد اصبحي (لعنة الله) بود وليكن مشهور اين است كه شمر بن ذي الجوشن (خزاه الله) قاتل حضرت بوده است، برخي قائل هستند هر سه آنها قاتل امام بوده اند ولي احتمال اينكه شمر و سنان با هم قاتل حضرت بوده باشند بيشتر است و مؤيد اين نقل سخني است كه ابومخنف گفته: سنان و شمر (لعنها الله) به سوي ابن سعد ملعون آمدند و با ايشان سر مبارك امام حسين عليه السلام بود، آن دو افتخار مي كردند كه امام حسين عليه السلام را كشته اند.

در منتخب آمده: قبل از آنكه شمر (لعنة الله) به سوي امام حسين عليه السلام بيايد، امام از هوش رفته بود. چون به او نزديك شد و بر سينه ي امام نشست، امام احساس سنگيني نمود، فرمود: واي بر تو، كيستي كه بر جائي به اين گرانقدري و عظمت نشسته اي؟ آن ملعون گفت: من شمر هستم. حضرت فرمود: واي بر تو ميداني من چه كسي هستم؟ آن ملعون پاسخ داد: تو حسين بن علي عليه السلام هستي، مادرت فاطمه ي زهرا عليهاالسلام و جدت محمد مصطفي صلي الله عليه و آله است و امام فرمود: واي بر تو، حسب و نسب مرا مي شناسي و چرا مرا بكشي؟ شمر ملعون گفت: اگر من تو را نكشم چه كسي جايزه ي كشتن تو را از يزيد بگيرد. حضرت فرمود: كدام بهتر است نزد تو، جايزه ي يزيد يا شفاعت جدم رسول الله صلي الله عليه و آله در نزد پروردگار؟ آن ملعون پاسخ داد: نزد من ذره اي از جايزه ي يزيد از تو و جدت دوست داشتني تر و پسنديده تر است! امام حسين عليه السلام رو به آن ملعون كرد و فرمود: حالا كه مي خواهي مرا بكشي حداقل جرعه اي آب به من بنوشان. آن لعين گفت: هرگز! بخدا يك قطره آب نخواهي نوشيد تا اينكه طعم


مرگ را ذره ذره بچشي. امام عليه السلام به آن ملعون فرمود: واي بر تو، صورت و سينه و شكم خود را براي من نمايان كن. آن ملعون چنين كرد. پوست بدنش سياه و سفيد و پيس بود و صورتي مانند سگها و خوكها داشت. امام حسين عليه السلام فرمود: جدم رسول الله صلي الله عليه و آله درست و راست سخن گفته است. آن لعين گفت: جدت چه گفته بود؟ حضرت فرمود: به پدرم گفته بود: علي اين پسرت را مردي مي كشد كه پوستش سياه و سفيد و پيس است و شبيه ترين مردم به سگها وخوكهاست. شمر (لعنة الله) از اين سخنان امام عصباني شد و گفت: حال مرا به سگها و خوكها تشبيه مي كني، بخدا سر تو را از پشت گردن مي برم. سپس امام را به سينه برگرداند و از پشت سر رگهاي گردن حضرت را بريد و سر از تن امام جدا نمود. ابومخنف مي گويد: آن ملعون وقتي سر از تن امام جدا مي كرد چنين مي سرود:



أقتلك اليوم و نفسي تعلم

علما يقينا ليس فيه مغرم



ان أباك خير من تكلم

بعد النبي المصطفي المعظم



أقتلك اليوم و سوف أندم

و ان مثواي غدا جهنم



و هر عضو از اعضاء امام را كه جدا مي كرد حضرت ندا مي داد: وامحمدا، واجدا، واأبتاه واحسنا واجعفرا واحمزتا واعقيلا واعباسا اي واي از بي يار و ياوري.

در منتخب آمده حضرت مي فرمود: مرا تشنه مي كشند در حاليكه مي دانند جدم محمد مصطفي صلي الله عليه و آله است، مرا تشنه سر مي برند در حاليكه مي دانند پدرم علي مرتضي عليه السلام و مادرم فاطمه زهرا عليهاالسلام است. هنگامي كه آن ملعون سر از تن امام جدا نمود، سر را به روي نيزه اش بلند كرد و تكبير گفت و لشگريان هم با او تكبير گفتند.

ابي مخنف مي گويد: لشگريان سه بار تكبير گفتند. ناگاه زمين به لرزه افتاد و شرق و غرب تاريك شد و آنها را زمين لرزه و صاعقه فراگرفت و از آسمان باراني از خون


تازه آمد سپس منادي از آسمان ندا داد به خدا قسم كه امام پسر امام، برادر امام پدر ائمه، حسين بن علي بن ابيطالب عليه السلام كشته شد.

در بحار از كتاب نوادر علي بن اسباط از بعضي علما نقل است: حضرت امام محمد باقر عليه السلام فرمود: پدرم در روزي كه پدرش امام حسين عليه السلام كشته شد دل درد شديدي داشت و در خيمه بود. من مي ديدم كه دوستان ما چگونه به همراه امام حسين عليه السلام مي جنگيدند و از امام تبعيت مي كردند. امام گاهي به سمت راست دشمن و گاه به سمت چپ و گاهي نيز به قلب سپاه دشمن حمله مي كرد. آن كافران امام حسين عليه السلام را كشتند به طريقي كه رسول الله صلي الله عليه و آله كشتن سگها را هم به آن طريق نهي كرده و جايز نمي دانست. آنان امام حسين عليه السلام را با شمشير و نيزه و سنگ و چوب و عصا و غيره كشتند و عاقبت نيز با اسب بر بدن او تاختند.

در بحار از تاريخ بغوي آمده ابوقبيل گفت: هنگامي كه امام حسين بن علي عليه السلام كشته شد خورشيد گرفت و همه جا تيره و تار شد به نحوي كه در وسط روز از فرط تاريكي ستارگان رؤيت شدند و ما گمان كرديم قيامت شده.

در عوالم به اسنادش كه به حلبي مي رسد در خبري آمده كه گفت: امام صادق عليه السلام فرمود هنگامي كه امام حسين عليه السلام به شهادت رسيد شخصي فرياد زنان آمد و لشگريان او را از اين كار بازداشتند. به لشگريان گفت: چگونه ناله و فرياد برنياورم در حاليكه رسول خدا صلي الله عليه و آله ايستاده و از عالم بالا به زمين و به شما و به نبردتان نگاه مي كند و من مي ترسم رسول خدا صلي الله عليه و آله از خداوند بخواهد كه بر اهل زمين بلايي نازل نمايد و من در ميان ايشان باشم. بعضي از لشگريان به بعضي ديگر گفتند: اين آدم ديوانه است توابين كه از اين كار پشيمان شده بودند گفتند: واي بر ما با خويش چه كرديم، با پسر رسول الله صلي الله عليه و آله كه او را سرور جوانان اهل بهشت ناميده بود كشتيم.


اين گروه بر عليه ابن زياد شوريدند و آن حوادث رخ داد.

راوي مي گويد: به امام صادق عليه السلام عرض كردم فدايت شوم آن مرد كه ناله مي زد و فرياد بر مي آورد چه كسي بود؟ فرمود: چه كسي جز جبرئيل مي تواند باشد، اگر او اذن داشت چنان فريادي مي زد كه ارواح آن دشمنان خدا از بدنهايشان به سوي جهنم مي رفت ولي خداوند به آنها مهلت داد بيشتر گناه كنند و براي ايشان عذابي دردناك مهيا ساخت.

در كافي به اسنادش از امام صادق عليه السلام نقل است فرمود: هنگامي كه امام حسين عليه السلام را با شمشير زدند و به بريدن سر ايشان مبادرت ورزيدند، از جانب خداوند تبارك و تعالي از وسط عرش منادي ندا داد: اي مردمي كه بعد از پيامبر صلي الله عليه و آله متحير و گمراه شديد خداوند شما را در برگزاري و بجاي آوردن عيد قربان و عيد فطر موفق ندارد! [1] .

در بحار از عبدالله اصم از كرام از امام صادق عليه السلام نقل است فرمود: وقتي امام حسين عليه السلام به شهادت رسيد آسمانها و زمين با ساكنانش و ملائكه، همگي به ناله درآمده و فرياد برآوردند و گفتند: خداوندا به ما اجازه بده تا اين مردم را بخاطر هتك حرمتي كه نسبت به تو و بهترين بندگانت روا داشته و او را كشتند. از بين ببريم و ايشان را از صحنه زمين محو كنيم خداوند متعال به آنها وحي فرمود: اي ملائكه من و اي آسمانها و زمين و بندگان من صبر كنيد و ساكت باشيد نظاره نمائيد سپس خداوند حجابي از حجابها را كنار زد و همه ديدند كه پشت آن حجاب حضرت محمد مصطفي صلي الله عليه و آله و دوازده وصي او هستند سپس دست يكي از آنها كه قائم


ايشان بود گرفت و فرمود: اي ملائكه من، اي آسمانها و زمين و اي بندگان من براي انتقام خون حسين عليه السلام اين را (يعني قائم آل محمد «عج») را برگزيدم و سه بار اين سخن را تكرار فرمود (اين روايت طولاني است لكن ما به اندازه احتياج از آن خبر نقل كرديم).

در كامل الزيارات به اسنادش از اسحاق بن عمار نقل كرده به امام صادق عليه السلام عرض كردم: شب عرفه در حيره بودم و نماز مي خواندم، ديدم كه پنجاه هزار نفر از مردم زيبارو و خوشبو پيش آمدند و نماز جماعت خواندند. هنگامي كه فجر طلوع كرد سجده كردم و چون سر از سجده برداشتم ديدم هيچ يك از آنها نيستند. امام صادق عليه السلام به من فرمودند: اين ملائك در روز عاشورا به سوي امام حسين عليه السلام رفتند ولي امام حسين عليه السلام كشته شده بود آن پنجاه هزار ملك به آسمان عروج كردند. خداوند متعال به آنها وحي كرد به سوي پسر حبيبم رفتيد ولي او كشته شده بود و شما او را ياري نكرديد پس به زمين بازگرديد و در كنار قبر او ساكن شويد و پريشان و غمناك تا روز قيامت [2] خاك بر سر بريزيد و گريه و زاري كنيد. شاعر مي گويد:



يا دهر كيف اقتاد صرفك للردي

من كان ممتعنا علي القتاد



عجبالا لأرضك لا يمتد و قد هوي

عن منكبيها أعظم الأطواد



عبجا بحارك لا تفوز فقد مضي

من راحتاه لها من الأمداد



عجبا الصبحك لا يحول و قد قضي

من في محيا استضاء النادي



عجبا لشمس ضحاك لم لا كورت

و تبرقعت من حزنها بسواء



عجبا لبدر رجاك لم لم يدرع

ثوب السواء الي مدي الاباد






عجبا جبالك لا تزول ألم تكن

قامت قيامة مصرع الأمجاد



عجبا لذي الأفلاك لم لا عطلت

و الشهب لا تبرز بثوب حداد



عجبا يقوم بها الوجد و قد ثوي

في الترب عنها علة الأيجاد



عجبا لمال الله أصبح مقسما

في رائح للظالمين و غاد



عجبا لآل الله صاروا مغنما

لبني يزيد هدية و زياد



عجبا لحلم الله جل جلاله

هتكوا حجابك و هو بالمرصاد



عجبا لهذا الخلق هلا أقبلوا

كل اليك بروحه لك فاد



لكهنم ما و از نوك نفاسة

أني يقاس الذر بالأطوار



اليوم امحلت البلاد و أقلعت

ديم القطار و جف و ذرع الوادي



اليوم برقعت الهدي ظلم الردي

وجنا ضياء الكوكب الوقار



اليوم اعولت الملائك بالسماء

و تبدل التسبيح بالتعداد



بحر قد فق ثم غاض عبابه

من بعد و اخيبة الوراد



بدر هو بعد التمام و طالما

بالأمس كان دليلنا و الهادي



سيد (ره) در لهوف مي گويد: سپس لشگريان براي غارت امام حسين عليه السلام آمدند. پيراهن آن حضرت را اسحق بن خويه خضرمي (لعنة الله) ربود و آن را پوشيد به پيسي دچار شد و همه موهايش ريخت.

در بعضي از كتب آمده كه پيراهن حضرت را اشعث بن قيس ربود.

در لهوف آمده در پيراهن آن حضرت صد و سيزده تا صد و نوزده جاي جراحت تير و نيزه و شمشير و ضربه يافتند.

امام صادق عليه السلام فرمود: بر بدن مطهر امام حسين عليه السلام، سي و سه اثر زخم نيزه و چهل و سه اثر شمشير بود و لباس آن حضرت را بحر بن كعب تيمي از تن ايشان ربود


آورده اند كه آن ملعون به بيمار زمين گير و فلج شد.

عمامه آن حضرت را از اخنس بن مرثد بن علقمه حضرمي (لعنة الله) ربود و عده اي مي گويند جابر بن يزيد اودي (لعنة الله) عمامه آن حضرت را ربود و آن را بر سر خود بست كه ديوانه شد و در روايتي ديگر آمده كه به جذام مبتلا شد و آورده اند پيراهن آن حضرت را مالك بن يسركندي (لعنة الله) دزديد و ديوانه شد.

سيد (رحمه الله) مي گويد: اسود بن خالد كفشهاي امام و بجدل بن سليم كلبي (لعنة الله) انگشتر ايشان را با بريدن انگشتش ربود هنگامي كه مختار قيام نمود او را گرفت و دست و پايش را قطع كرد و او را رها نمود و او در خون خود آنقدر غلتيد تا مرد قيص بن اشعث قطيفه (روانداز) حضرت را كه از خز بود غارت كرد. زره امام را عمر بن سعد ربود. هنگامي كه عمر بن سعد (لعنة الله)كشته شد مختار آن را به قاتلش ابي عمره داد. شمشير امام را جميع بن خلق ازدي به غارت برد برخي مي گويند مردي از بني تميم كه نام او اسود بن خنظله بود ربود.

در روايت ابن ابي سعد آمده مردي به نام فلافس نهشلي شمشير امام را به سرقت برد و محمد بن زكريا اضافه مي كند كه آن شمشير را به دختر حبيب بن بديل داد البته اين شمشير به غارت رفته به غير از ذوالفقار است، ذوالفقار به همراه ساير ودايع و مواريث نبوت و امامت، مصون و محفوظ از دسترس غير معصومين است.

در امالي شيخ صدوق (ره) آمده: اسب امام حسين عليه السلام نزديك جسد مطهر ايشان آمد يال و پيشاني اش را به خون امام حسين عليه السلام آغشته نمود و شروع به دويدن نمود شيهه مي كشيد. دختران رسول الله صلي الله عليه و آله صداي او را شنيده و از خيمه ها خارج شدند ديدند اسب بدون صاحب و سوار بازگشته دانستند امام حسين عليه السلام به شهادت رسيده. خواهر امام حسين عليه السلام ام كلثوم به سوي اسب آمد، دستانش را بر سر اسب


قرار داد و گريه كرد و گفت: وا محمدا اين حسين توست كه روي خاكهاي سوزان و تفتيده كربلا افتاده و عمامه و ردايش به غارت رفته.

در بعضي از كتب معتبر آمده و مي توان اين مضمون را از منتخب نيز استفاده نمود: وقتي امام حسين عليه السلام به شهادت رسيد، اسب امام حسين عليه السلام شيهه مي كشيد و صدا مي كرد و قدم به قدم بر سر تمام كشتگان كربلا در ميدان نبرد رفت تا اينكه در كنار جسد شريف و مطهر امام حسين عليه السلام ايستاد و آن جسد را بي سر يافت پس به دور آن چرخيد و يالها و پيشاني خود را به خون امام حسين عليه السلام آغشته نمود و شيهه هاي بسيار بلند مي كشيد. عمر بن سعد (لعنة الله) به او نگاه كرد و بر سربازان خود بانگ برآورد و گفت: واي بر شما اسب حسين را بگيريد و پيش من بياوريد. آن اسب از بهترين اسبهاي رسول الله صلي الله عليه و آله بود. سواران به سوي آن اسب تاختند، هنگامي كه اسب متوجه شد به سوي او مي آيند مانع شد كه آنها به او نزديك شوند آنها را با نشان دادن دندانهاي خود مي ترساند و با پرت كردن دستها و پاهايش به سوي يكي از سواران او را به زمين انداخته و آنقدر او را لگدكوب نمود تا مرد به همين روش چهل مرد و ده اسب را از پاي درآورد و دشمنان هيچ كاري در برابر آن اسب نتوانستند انجام دهند. ابن سعد بر سر آنها فرياد كشيد: واي بر شما از او دور شويد تا ببينم چه مي خواهد بكند.سربازان و سواران از او دور شدند. هنگامي كه مردم از كنار اسب پراكنده شدند و اوضاع امن شد، اسب امام از كنار كشتگان كربلا گذشت تا به جسد امام عليه السلام رسيد آن را بوئيد و پيشاني خود را به خون امام آغشته نمود و با هر دو چشم خود مي گريست و با نگاهش بر امام گويي بوسه مي زد و شيهه هاي بسيار بلند مي كشيد مانند مادري كه بچه اش را از دست داده گريه مي كرد بگونه ايكه همه حاضران از اين صحنه متعجب شدند.


سابقا در خبري كه خداوند به موسي عليه السلام درباره ي شهادت امام حسين عليه السلام داده بود گذشت كه اسب امام حسين عليه السلام رم كرده و صدا مي كرد و شيهه مي كشيد و در شيهه هايش مي گفت: بسيار ستمكار و بسيار جنايتكار است امتي كه پسر دختر پيامبرش را به قتل برساند.

در خبر ابي مخنف آمده اسب به سوي خيمه ها رفت. هنگامي كه زينب دختر علي عليه السلام صداي شيهه را شنيد به نزد سكينه رفت. به او گفت: پدرت با آب آمده. سكينه با شنيدن نام پدر خوشحال از خيمه بيرون آمد ولي ديد كه اسب عريان و بدون سوار آمده فرياد زد: واقتيلا واي پدرم، واحسينا واغربتا، اي واي از سفر طولاني و گرفتاري بسيار، اين حسين است كه بروي خاك عريان افتاده و عمامه و ردايش ربوده شده، انگشتر و نعلين و كفش او دزديده شده، اي من به فداي كسي كه سرش در جايي و جسمش در جايي ديگر است، من به فداي كسي كه سرش به سوي شام هديه فرستاده مي شود. اي من به فداي كسي كه در بين دشمنان حرمتش هتك شده، من به فداي كسي كه لشگرش در روز دوشنبه قتل عام شد، سپس گريه بسيار بلند و شديدي نمود و چنين گفت:



مات الفخار مات الجود و الكرم

و الا غبرت الأرض و الآفاق و الحرم



و أغلق الله أبواب السماء فلا

ترقي لهم دعوة تجلي بها الهمم



يا أخت قومي انظري هذا الجواد أتي

ينبئك أن ابن خير الخلق محترم



مات الحسين فيا لهفي لمصرعه

و صار يعلو ضياء الأمامة الظلم



يا موت هل من فدي يا موت هل

عوض الله ربي من الفجار ينتقم



هنگامي كه اهل حرم شعر او را شنيدند از خيمه ها بيرون آمدند و به اسب امام نظاره كردند و ديدند كه بدون سوار و بي راكب آمده به صورتهايشان لطمه و صدمه


زدند و گريبانهايشان را چاك كردند و فرياد مي زدند: وامحمدا واعليا واحسنا واحسينا، امروز محمد مصطفي صلي الله عليه و آله مرد، امروز علي مرتضي عليه السلام مرد، امروز فاطمه زهرا عليهاالسلام مرد سپس ام كلثوم به سوي خواهرش زينب عليهاالسلام آمد و اشعاري را بر زبان راند كه در جاي خود خواهد آمد. عبدالله بن قيس مي گويد: اسب امام عليه السلام را ديدم از خيمه به سوي فرات آمد خود را در آب انداخت. مي گويند آن اسب نزد حضرت صاحب الزمان (عج) است.

در بحار از صاحب مناقب و محمد بن ابيطالب نقل است كه گفتند: اسب امام حسين عليه السلام آمد و از بين دشمنان گذر كرد، نتوانستند آن را بگيرند پيشاني خود را به خون حضرت آغشته نمود و به سوي خيمه زنان آمد و آنقدر شيهه كشيد و سرش را نزد خيمه ها به زمين كوبيد كه جان داد. هنگامي كه خواهران امام حسين عليه السلام و دختران و اهل بيت حضرت ديدند كه اسب بدون سوار آمده، صدايشان به گريه و زاري و ناله بلند شد. ام كلثوم دستش را بر سر اسب گذارد و چنين ندا داد: وامحمدا واجدا وانبيا وااباالقاسما واعليا واجعفرا واحمزتا واحسنا اين حسين است كه عريان بر زمين كربلا افتاد، سرش از قفا بريده شده و عمامه و ردايش ربوده شده، سپس حضرت ام كلثوم از هوش رفت.

مولايمان حضرت صاحب الزمان (عجل الله تعالي فرجه) در زيارت ناحيه مقدسه كه از ايشان روايت شده مي فرمايد: هنگامي كه زنان ديدند اسبت محنت ديده و زينش واژگون شده، از خيمه ها بيرون آمدند و گيسوان پريشان كردند و بر صورتهاي خويش لطمه زدند و روي گشاده كردند و به گريه و زاري ناله و نوحه پرداختند و بعد از عزت خوار شدند و به سوي مقتل تو روان گرديدند.

و شاعر اين چنين مي گويد:




اذا هن أبصرن الجسوم كأنها

نجوم علي ظهر الفلاة رواكد



و شمس رؤوسا كالبدور تقلها

رماح كاشطان الركي موائد



تداعين يلطمن الخدود بعولة

تصدع منها القاسيات الجلامد



و يخمشن بالأيدي الوجوه كأنهما

دنانير ابلاهن بالحك ناقد



و ظلن يرددن المناح كأنما

تعلم منهن الحمام الفواقد



تتمه

شيخ عماد الدين ابوجعفر محمد بن علي بن محمد طوسي مشهدي در كتاب الثاقب في المناقب از قسمت هشتاد و شش كتاب بستان نوشته محمد بن احمد بن علي بن حسين بن شاذان از قول محمد بن سنان نقل كرده: از امام علي بن موسي الرضا عليه السلام سؤال كردم آيا حسين بن علي عليه السلام تشنه به شهادت رسيد؟ حضرت فرمود: عجب! از كجا چنين حرفي مي زني خداوند تعالي چهار نفر از ملائكه بزرگ خويش را نزد او فرستاد و به امام حسين عليه السلام گفتند: خدا و رسولش به تو سلام مي رسانند و مي گويند: اختيار كن، هر چه مي خواهي از حاجات دنيوي بخواه كه براي تو ميسر و برآورده مي شود و دشمنان تو را از سر راه تو برمي داريم يا مي خواهي به نزد ما بيايي؟ امام حسين عليه السلام فرمود: سلام بر رسول خدا عليه السلام، مي خواهم به سوي او بروم. پس به امام حسين عليه السلام جرعه اي آب دادند و او آن را نوشيد، آن ملائكه به امام حسين عليه السلام گفتند: بدانكه بعد از نوشيدن اين آب ديگر هرگز تشنه نخواهي شد.

در مناقب نيز از امام رضا عليه السلام روايت شده: فرشته اي به سوي امام عليه السلام نازل شد اصحاب امام از تشنگي به او شكوه نموده بودند آن فرشته گفت خداوند به تو سلام مي رساند و مي گويد: آيا حاجتي داري؟ امام حسين عليه السلام فرمود: اوست سلام و از


اوست سلام، خداوند خود بهتر مي داند كه اصحاب من از عطش و تشنگي به من شكوه كرده اند خداوند متعال به آن فرشته وحي فرمود به حسين عليه السلام بگو: براي اصحابت با انگشت خطي روي زمين در پشت خيمه بكش. امام حسين عليه السلام با انگشت سبابه اش خطي روي زمين كشيد پس نهري از شير سفيدتر و از عسل شيرين تر جاري شد امام از آن نوشيد و اصحابش نيز نوشيدند پس آن فرشته گفت: اي پسر رسول الله صلي الله عليه و آله آيا به من اجازه مي دهيد كه از آن بنوشم. اين نهر فقط براي شماست و آن شرابي مختص و مهر زده است كه مهر آن مشك است امام حسين عليه السلام فرمود: اگر دوستداري بنوشي پس بنوش.

همانطور كه قبلا گذشت قاسم بن الحسن پس از چنگ با ياغيان وقتي به سوي عمويش امام حسين عليه السلام بازگشت، گفت: عموجان، العطش، جرعه اي آب به من بده. امام حسين عليه السلام او را آرام و سفارش به صبر نمود و انگشترش را به او داد و فرمود: اين را در دهانت بگذار و آن را بمك، قاسم گفت: چون انگشتر عمويم را در دهان گذاشتم گويي كه آن انگشتر مانند چشمه اي آب شد، من مكيدم و سيراب شدم و به ميدان بازگشتم.

شيخ يوسف بن احمد بن ابراهيم بحراني در كتاب المسافر و جليس الحاضر كه آن را كشكول نيز گفته اند آورده است ابوجعفر محمد بن جرير طبري به اسنادش از مفضل بن عمر نقل كرده: امام صادق عليه السلام فرمود: هنگامي كه آب را بر امام حسين عليه السلام و اصحابش بستند، امام در بين ياران خود ندا داد: هر كه تشنه است بيايد يك به يك اصحابش به سوي او مي آمدند و حضرت انگشت ابهامش را در كف دست يكي از ايشان مي گذاشت آنها مي نوشيدند و يكي پس از ديگري مي آمدند تا آنكه همگي سيراب شدند. بعضي از اصحاب حضرت به برخي ديگر


گفتند: بخدا قسم امام عليه السلام شرابي به ما نوشانيد كه تاكنون در دنيا اينچنين شربتي ننوشيده بوديم. اين خبر قبلا در معجزات آن حضرت آمد. در همان منبع از ابن شهر آشوب نقل است كه گفت هنگامي كه آب را بر امام حسين عليه السلام بستند يك تير گرفت و بالاي خيمه زنان به تعداد نه قدم شمرد و مكاني را حفر نمود، چشمه اي از آب گوارا جوشيد و همگي از آن آب نوشيدند و مشكهاي خود را پر كردند. سپس شيخ مي گويد: شيخ ما عبدالله بن صالح والي (قدس سره) مي فرمايد نقل اين خبر مخالف قول مشهور است كه امام عليه السلام و اصحابش تشنه به شهادت رسيدند و از آب فرات ننوشيدند، حاصل كلام اينكه جمع بين اقوال مذكور با ايراد منقول اين است كه آن حضرت و اصحابش قبل از شهادت از آبي بهشتي نوشيده اند و از آب دنيوي منع شدند.


پاورقي

[1] منظور اينست که از اين پس اين دو عيد بزرگ را درک نخواهيد کرد يعني اعمال حج و روزه شما ناتمام خواهد ماند.

[2] بنابر بعضي روايات تا زمان ظهور مولايمان صاحب الزمان (عج) نزد قبر آنحضرت خواهند ماند، سپس براي انتقام خون ايشان به ياري حضرت ولي عصر خواهند پرداخت.