بازگشت

جنگ نزديكان و اهل بيت امام حسين و كيفيت شهادت ايشان


مرحوم مجلسي (قدس سره) مي فرمايد از محمد بن ابيطالب و ديگران نقل است كه وقتي ياران امام حسين عليه السلام همگي به شهادت رسيدند و هيچ كس جز اهل بيت حضرت باقي نماند كه آنها نيز فرزندان امام علي عليه السلام فرزندان جعفر، فرزندان عقيل فرزندان امام حسن عليه السلام و فرزندان خودش بودند، همگي جمع شدند برخي با برخي ديگر وداع نمودند و آماده ي نبرد مي شدند. اولين كسي كه از اهل بيت امام حسين عليه السلام آماده ي رفتن به ميدان نبرد شد، عبدالله بن مسلم بن عقيل بن ابيطالب بود كه چنين رجز مي خواند و مي گفت:



اليوم ألقي مسلما و هو أبي

و فتية بادوا علي دين النبي



ليسوا بقوم عرفوا بالكذب

لكن خيار و كرام النسب



من هاشم السادات أهل الحسب

جنگيد تا اينكه نود و دو مرد از سربازان دشمن را در سه حمله به هلاكت رساند.



شيخ مفيد (ره) مي گويد: عمرو بن صبيح صيداوي تيري به سوي او پرتاب كرد. عبدالله بن مسلم دست خود را جلوي پيشاني اش گرفت. تير به دستش اصابت نمود و دست او با تير به پيشاني اش دوخته شد و عبدالله هر چه كرد نتوانست دستش را حركت دهد و آزاد كند، شخص ديگري با نيزه به او حمله كرد و نيزه را در قلب او


فروكرد و او را به شهادت رسانيد.

مرحوم مجلسي از قول: ابوالفرج مي گويد كه مادر عبدالله بن مسلم، رقيه دختر علي بن ابيطالب عليه السلام بود. پس از عبدالله برادرش محمد بن مسلم بن عقيل (ره) كه مادرش كنيز بود، به نبرد رفت همانگونه كه در روايت حضرت ابي جعفر محمد بن علي عليه السلام آمده جماعتي از دشمنان را كشت. ابوجرهم اسدي و لقيط بن اياس جهني او را كشتند. محمد بن ابيطالب و ديگران آورده اند كه پس از محمد بن مسلم، جعفر بن عقيل (ره) رجز خوان به ميدان رفت:



أنا الغلام الأبطحي الطالبي

من معشر في هاشم و غالب



و نحن حقا سادة الذوائب

هذا حسين أطيب الأطائب



من عترة البر التقي الثاقب

پانزده نفر از سواران دشمن را كشت. ابن شهر آشوب مي گويد: گفته اند او دو نفر را كشت و بسر بن سوط همداني او را از پاي درآورد.



ابوالفرج مي گويد: مادر جعفر بن عقيل ام انغر دختر عامر العامري بود كه در ميدان نبرد عروة الله بن عبدالله خثعمي، جعفر را به شهادت رساند. مي گويند: پس از جعفر برادرش عبدالرحمن بن عقيل به معركه نبرد شتافت او چنين مي گفت:



أبي عقيل فاعرفوا مكاني

من هاشم و هاشم اخواني



كهول صدق سادة الاقران

هذا حسين شامخ البنيان



و سيد الشيب مع الشبان

هفده نفر از سواران دشمن را به قتل رسانيد و او را عثمان بن خالد جهني به شهادت رساند.



ابوالفرج مي گويد پس از عبدالرحمن، برادرش عبدالله بن عقيل بن ابيطالب


(معروف به عبدالله اكبر) به جنگ با يزيديان رفت، مادر او نيز كنيز بود. عبدالله بن عقيل را عثمان بن خالد بن شيم جهني و بشر بن حوط قايضي به شهادت رسانيدند.

سليمان بن ابي راشد از حميد بن مسلم نقل مي كند كه عبدالله اكبر فرزند عقيل بن ابيطالب مادرش كنيز بود مدائني گويد عثمان بن خالد جهني و مردي از همدان او را به شهادت رساندند و نامي از عبدالرحمن بن عقيل نبرده سپس مي گويد: مادر محمد بن ابي سعيد بن عقيل نيز كنيز بود كه او را هم لقيط بن ياسر جهني با تيري از پاي درآورد. سپس از محمد بن علي بن حمزة سخن مي گويد كه جعفر بن محمد بن عقيل نيز همراه با او كشته شد و همچنين شنيده كه او در روز حرة [1] 377 به شهادت رسيد.

ابوالفرج در كتاب انساب مي گويد: محمد بن عقيل فرزندي به نام جعفر داشت و نيز مي گويد محمد بن علي بن حمزه از عقيل بن عبدالله بن عقيل بن محمد بن عبدالله بن محمد بن عقيل بن ابيطالب كه: بدرستيكه علي بن عقيل نيز مادرش كنيز بود و در همان روز به شهادت رسيد.

سپس مي گويد: بعد از او محمد بن عبدالله بن جعفر بن ابيطالب به ميدان رفت در حاليكه چنين مي خواند:



نشكوا الي الله من العدوان

قتال قوم في الردي عميان



قد تركوا معالم القرآن

و محكم التنزيل و التبيان



و أظهروا الكفر مع الطغيان

جنگ سختي با دشمن نمود ده نفر از آنها را به هلاكت رساند پس از آن عامر بن




نهشل تميمي او را از پاي درآورد. بعد از او عون بن عبدالله بن جعفر به ميدان رفت در حاليكه چنين رجز مي خواند:



ان تنكروني فأنا ابن جعفر

شهيد صدق في الجنان أزهر



يطير فيها بجناح أخضر

كفي بهذا شرفا في المحشر



به نبرد پرداخت تا اينكه سه سوار و هجده سرباز پياده را به هلاكت رسانيد سپس عبدالله بن بطة طائي او را به شهادت رساند.

ابوالفرج بعد از ذكر جريان قتل محمد مي گويد عون را عبدالله قطنه تيهاني به شهادت رساند و عبيدالله بن عبدالله بن جعفر بن ابيطالب در كربلا با امام حسين عليه السلام به شهادت رسيد.

در منتخب آمده هنگامي كه همه اصحاب امام حسين عليه السلام به شهادت رسيدند نوبت به فرزندان برادرانش رسيد.

ابومخنف مي گويد: امام حسين عليه السلام وقتي ديد همه يارانش به شهادت رسيدند به سمت راست و چپ خود نگاهي انداخت و هيچ يار و ياوري نديد، سپس با صداي بلند ندا داد: اي واي از تنهائي و بي يار و ياوري، آيا كسي نيست ما را ياور باشد آيا ياري نيست ما را ياري نمايد، كسي نيست از عذاب خدا بترسد و ما را ياري نمايد. در اين هنگام دو پسر جوان از خيمه بيرون آمدند كه صورتشان مانند ماه مي درخشيد يكي از ايشان احمد و ديگري قاسم پسران حسن بن علي بن ابيطالب عليه السلام بودند مي گفتند: اي سرور و سيد ما لبيك، لبيك، ما در حضور و در خدمت تو هستيم و تسليم اوامر تو هستيم صلوات خدا بر تو باد، پس امام به ايشان گفت: براي عمويتان بسيار سخت است به شما اذن جنگ بدهد، برخيزيد و از حرم جدتان رسول الله صلي الله عليه و آله دفاع كنيد پس قاسم بن الحسن عليه السلام از جا برخاست و به ميدان


رفت: مرحوم مجلسي (قدس سره) و ابوالفرج و محمد بن ابيطالب و ديگران مي گويد: عبدالله بن الحسن بن علي بن ابيطالب عليه السلام به جنگ رفت و در اكثر روايات آورده اند كه او همان قاسم بن حسن عليه السلام است. او پسري كوچك بود كه به سن بلوغ نرسيده بود. وقتي امام حسين عليه السلام به او نظرش افتاد كه آماده نبرد شده دست به گردن او انداخت هر دو بسيار گريستند تا اينكه از هوش رفتند. پس از چندي كه گذشت قاسم بن حسن عليه السلام از امام اذن ميدان خواست امام حسين عليه السلام از اذن دادن به او امتناع نمود ولي قاسم از خواهش خود دست برنداشت و آنقدر دست و پاي حضرت را بوسيد تا از ايشان اذن ميدان گرفت.

در منتخب آمده حضرت امام حسين عليه السلام به قاسم بن الحسن عليه السلام فرمود: پسرم مي خواهي با پاي خود به سوي مرگ بروي. قاسم بن الحسن عليه السلام در جواب گفت: چگونه به سوي مرگ نروم اي عمو جان در حاليكه شما بين خيل كثيري از دشمنانتان يكه و تنها هستيد و هيچ حامي و دوستي نداريد. جانم به قربان شما، روح فداي روح شما. امام حسين عليه السلام گريبان قاسم را چاك كرد و عمامه خود را دو نيم كرد وبا نصف آن صورت قاسم را پوشانيد، سپس پارچه اي به شكل كفن بر تن او كرد، شمشير به كمر قاسم بست و او را به ميدان نبرد فرستاد. فاضل مي گويد: قاسم بن الحسن عليه السلام به سوي ميدان مي رفت و اشك از ديدگانش چون سيل جاري بود و اينگونه مي گفت:



ان تنكروني فأنا ابن الحسن

سبط النبي المصطفي المؤتمن



هذا حيسن كالأ سير المرتهن

بين أناس لا سقوا صوب المزن



صورتش چون نيمه ماه درخشان بود. نبرد سختي انجام داد و عليرغم سن كم و كوچكي جثه سي و پنج نفر از دشمنان را به هلاكت رساند. در منتخب آمده قاسم بن


الحسن عليه السلام مقابل عمر بن سعد (لعنة الله) آمد و گفت: عمر از خدا نمي ترسي، خدا را در نظر نمي گيري اي كور دل آيا رعايت حق رسول الله صلي الله عليه و آله را به جا نمي آوري. پس عمر بن سعد گفت: از طغيان و گردنكشي دست برداريد و از يزيد تبعيت كنيد! قاسم گفت: اي عمر سعد خدا به تو جزاي خير ندهد. ادعاي مسلماني مي كني در حاليكه آل رسول الله صلي الله عليه و آله همگي از شدت تشنگي دنيا را تاريك مي بينند.

راوي مي گويد: پس قاسم، مبارز طلبيد مردي به سوي او آمد كه با هزار جنگاور ياراي مبارزه داشت، قاسم او را هلاكت رساند سپس شروع به نبرد نمود و سواران سپاه دشمن را از دم تيغ مي گذراند تا اينكه قوتش كاسته شد پس اسبش را به سوي خيمه ها راند تا به خاطر خستگي نبرد كمي استراحت و تجديد قوا نمايد در اين هنگام ازرق شامي (لعنة الله) جلوي راه او را گرفت و به او حمله كرد. قاسم با شمشير بر فرق سر او زد و به درك واصلش نمود سپس به سوي امام حسين عليه السلام حركت نمود و گفت: عمو جان العطش، العطش جرعه اي آب به من بده (و چون در خيمه گاه آب نبود) امام حسين عليه السلام او را به صبر و تحمل فراخواند و انگشتر خود را به او داد و فرمود: اين انگشتر را در دهان خود بگذار و شروع به ميكدن آن نما، قاسم مي گويد: هنگامي كه انگشتر عمويم امام حسين عليه السلام را در دهانم قرار دادم گوئي چشمه اي آب در دهانم جوشش نموده سيراب شدم و به ميدان بازگشتم. پس همه همتش را بر اين قرار داد كه حامل پرچم سپاه دشمن را از ميان بردارد اما كافران او را احاطه كرده تيرها را به سوي او افشاندند.

فاضل مي گويد: حميد بن مسلم (لعنة الله) گفت من در لشگر عمر بن سعد بودم ديدم اين پسر به ميدان آمده و پيراهن و عبايي بر تن و نعليني برپا كرده در حاليكه بند يكي از آنها بسته نبود و هرگز فراموش نمي كنم كه آن نعلين چپش بود. پس


عمر بن سعد ازدي به من گفت: به خدا بر او حمله سختي خواهم برد. گفتم سبحان الله با اين پسر چه مي خواهيد بكنيد؟ بخدا قسم اگر مرا بزند دست بر او بلند نمي كنم همين سربازاني كه او را در ميان گرفته اند براي او كافي هستند. بخدا قسم چنين مي كنم پس بر او حمله برد و هنوز چيزي نگذشته بود كه شمشيري به سرش زد و پسر با صورت به زمين افتاد.

در منتخب آمده شيبة بن سعد شامي او را از پشت با نيزه زد بطوريكه نيزه از سينه او بيرون آمد پس قاسم بن الحسن عليه السلام به خون خويش غلتيد و ندا داد: عمو جان مرا درياب. در بعضي روايات آمده دشمن بر او سي وپنج تير زده بود.

در روايتي ديگر آمده كه سعيد بن عمر شكم او را دريد و يحيي بن وهب او را با نيزه زد.

در بحار آمده امام حسين عليه السلام مانند عقابي شكاري به سوي دشمن حمله برد و صفوف آنها را درهم شكست و جنگ شديدي نمود پس شمشيري حواله ي قاتل نمود كه او دستش را در مقابل آن گرفت كه از آرنج قطع شد و چنان فريادي از درد كشيد كه صدايش به همه لشگر رسيد امام او را كنار زد. پس سواران و جنگاوران اهل كوفه براي نجات عمر از دست امام حسين عليه السلام حمله كردند و با اسبان خود تاختند اما او در زير سم اسبان قرار گرفت و آنقدر لگدكوب شد تا مرد پس از اينكه گرد و غبار فرونشست، امام حسين عليه السلام را ديدند كه بالاي سر قاسم ايستاده در حاليكه او پاهايش را بر روي زمين مي كشيد امام فرمود: بخدا سخت است بر عمويت كه او را بخواني و او نتواند تو را اجابت نمايد يا تو را اجابت نمايد ولي نتواند ياري نمايد يا تو را ياري نمايد و سودي نداشته باشد، دور باشند از رحمت خدا قومي كه تو را كشتند. پس بدن قاسم بن الحسن را به سينه اش چسباند.


حميد مي گويد: گويي ديدم پاهاي آن پسر بر زمين كشيده مي شد و سينه اش بر سينه امام قرار داشت. با خود گفتم: او چه مي كند؟ امام او را آورد تا در ميان كشتگان اهل بيتش بر زمين گذاشت. و شنيدم كه حضرت امام حسين عليه السلام مي گفت: خداوندا اين قوم را شماره كن و ايشان را تا آخرين نفر بكش و هيچ كس از ايشان را وامگذار و هرگز از گناهان ايشان در نگذر، صبر كنيد اي برادر زادگانم و عمو زادگانم صبر كنيد اي اهل بيت من تا ابد خواري نخواهيد ديد.

پس از قاسم بن الحسن عليه السلام برادرش ابوبكر بن حسن عليه السلام كه مادرش كنيز بود به نبرد رفت پس جماعت زيادي از دشمن را به قتل رساند تا اينكه عبدالله بن عقبه غنوي او را به شهادت رساند. ابومخنف مي گويد كه بعد از قاسم برادرش احمد بن حسن عليه السلام به ميدان رفت در حاليكه شانزده سال سن داشت و بر دشمنان حمله برد و بازگشت تا اينكه از دشمن هشتاد سوار را به هلاكت رساند و بعد به سوي عمويش حسين عليه السلام بازگشت و از شدت تشنگي چشمانش گود افتاده بود و ناله مي كرد و مي گفت: اي عموجان آيا جرعه آبي هست تا بنوشم و قدرت يافته با نيروي تازه به مقابله دشمنان خداي متعال بروم. حضرت به او فرمود: اندكي صبر كن تا جدت رسول الله صلي الله عليه و آله را ملاقات نمايي و او خود تو را سيراب مي كند از آبي كه هرگز بعد از آن تشنه نخواهي شد. احمد بن حسن عليه السلام دوباره به سوي دشمنان شتافت و برايشان حمله برد و اينگونه رجز مي خواند:



أصبر قليلا فالمني بعد العطش

فان روحي في الجهاد تنكمش



لا أرهب الموت اذا الموت وحش

و لم أكن عند اللقاء ذارعش



آنگاه بر دشمنان حمله كرد و چنين شعر مي خواند:



اليكم من بني المختار ضربا

يشيب لوقعه رأس الرضيع






يبيد معاشر الكفار جمعا

بكل مهند عضب قطيع



بر اثر حملاتش شصت نفر از يزديان را به خاك افكند تا به شهادت رسيد.

در بعضي روايات آمده هاني بن شبيب حضرمي او را به شهادت رساند (خداوند رويش را سياه و لعنتش نمايد)



أكل يوم لال المصطفي قمر

يهوي بوقع العوالي و المباتير



و كل يوم لهم بيضاء صافية

يشوبها الدهر من زمق و تكدير



مغوار قوم يروع الموت من يده

أمسي و أصبح نهبا للمغاوير



فاضل (ره) مي گويد: اكثر راويان معتبر نقل كرده اند هنگامي كه همه اصحاب امام حسين عليه السلام و فرزندان عموهايش عقيل و جعفر و اولاد برادرش امام حسن عليه السلام به شهادت رسيدند برادرانش آماده شدند تا در راه حضرت جان خويش را نثار كنند و اولين كسي كه از ايشان قدم به ميدان كارزار گذاشت ابوبكر بن علي عليه السلام بود كه نامش عبدالله و مادرش ليلي دختر مسعود بن خالد بن ربعي تميمي بود به ميدان رفت و اينگونه رجز خواند:



شيخي علي ذوالفخار الأطول

من هاشم الصدق كريم المفضل



هذا حسين بن النبي المرسل

عنه نحامي بالحسام المصقل



تغذيه نفسي من أخ متبجل

دست از جنگ برنداشت تا او را زجر بن بدر نخعي به شهادت رساند عده اي مي گويند او را عبدالله بن عقبه غنوي از پاي درآورد.



از امام باقر عليه السلام روايت است كه ابوبكر بن علي عليه السلام را مردي از همدان به شهادت رسانيد پس از او برادرش عمر بن علي عليه السلام به ميدان رفت و چنين مي گفت:



أضربكم و لا أري فيكم زجر

ذاك الشقي بالنبي من كفر






با زجر يا زجر تداني من عمر

لعلك اليوم تبوأ من سقر



شر مكان في حريق و سعر

لأنك الجاحد يا شر البشر



سپس بر زجر بن بدر نخعي قاتل برادرش حمله نمود و او را كشت. لشگريان هجوم آوردند او با شمشير ضربه مي زد و مي گفت:



خلوا عداة الله خلوا من عمر

خلوا عن الليث العبوس المكفهر



يضربكم بسيغه و لا يفر

و ليس فيها كالجبان المتحجر



و آنقدر جنگيد تا به شهادت رسيد. البته ابوالفرج اسم عمر بن علي عليه السلام را جزو شهداي كربلا ذكر ننموده است.

بعد از عمر بن علي عليه السلام برادرش عثمان بن علي عليه السلام برخاست و به سوي ميدان رفت. مادر او ام البنين عليهاالسلام دختر حزام بن خالد از بني كلاب بود. و چنين رجز مي خواند:



اني أنا عثمان ذوالمفاخر

شيخي علي ذوالفعال الظاهر



و ابن عم للنبي الطاهر

أخي حسين خيرة الأخاير



و سيد الكبار و الأصاغر

بعد الرسول و الوصي الناصر



خولي بن يزيد اصحبي (لعنة الله) به سوي او تير انداخت آن تير به پيشاني اش اصابت نمود از اسب به زمين افتاد و يكي از مردان بني ابان بن عازم سر او را از تن جدا نمود. در آن هنگام او بيست و يك سال داشت. از حضرت علي عليه السلام روايت است كه فرمود: من اسم اين پسرم را به اسم يار و برادرم عثمان به مظعون گذاشتم. پس از عثمان بن علي عليه السلام برادرش جعفر بن علي عليه السلام براي مبارزه به ميدان رفت. مادر او نيز ام البنين عليهاالسلام بود و سن شريفش در آن هنگام نوزده سال بود. او به ميدان رفت در حاليكه مي گفت:




اني أنا جعفر ذوالمعالي

ابن علي الخير ذي النوال



حسبي بعمي شرفا و خالي

أحمي حسينا ذي الندي المفضال



سپس به جنگ با دشمنان پرداخت. خولي بن يزيد اصبحي تيري هم به سوي او انداخت تير به شقيقه يا ميان دو چشمش خورد و به شهادت رسيد.

در بحار آمده پس از او برادرش عبدالله بن علي عليه السلام كه بيست و پنج سال داشت به ميدان رفت او اولادي نداشت، پس عباس به او گفت: پيش چشم من قدري راه برو تا تو را ببينم چون تو فرزندي نداري، او در پيش چشمان حضرت قدم مي زد و مي گفت:



أنا ابن ذي النجدة و الأفضال

ذاك علي الخير ذوالفعال



سيف رسول الله ذوالنكال

في كل قوم ظاهر الأهوال



پس عبدالله به ميدان رفت و جماعتي از دشمن را كشت. هاني بن شبيب حضرمي (لعنة الله) او را به شهادت رسانيد. روايت كرده اند كه حضرت عباس عليه السلام برادرش جعفر را بعد از عبدالله به نبرد فرستاد پس بر هاني بن شبيب حضرمي قاتل برادرش حمله برد و او را از پاي درآورد. در بحار آمده پس از آن محمد بن علي كوچكتر كه مادرش كنيز بود به جنگ رفت، مردي از تميم از بني ابان بن دارم بر او حمله برد و او را به شهادت رساند.

محمد بن علي بن حمزه مي گويد در اين هنگام ابراهيم بن علي بن ابيطالب عليه السلام به شهادت رسيد كه مادرش كنيز بود و از غير او چنين روايتي نيامده و از ابراهيم نامي در بين اولاد امام علي عليه السلام در كتب انساب ذكر نشده.

يحيي بن الحسن مي گويد كه ابابكر بن عبيدالله طائي براي او از پدرش نقل كرده كه عبيدالله بن علي عليه السلام با امام حسين عليه السلام در كربلا به شهادت رسيد ولي اين مطلب


اشتباه است زيرا عبيدالله در يوم الدار كشته شد.



فو الهفتاكم من نفوس زكيه

اليها و الا ليس تنمي المحامد



تسيل علي زرق الأسنه و الظبا

و يشمت فيها مبغض و معاند



بنفسي و في تلك الجسوم كأنما

عليهن من فيض الدماء مجاسد



توفوا عطاشا بالفرات كأنما

لهم بالمنايا باطفوف مواعد



شيخ مفيد (ره) در ارشاد و سيد (ره) در لهوف و شيخ ابن نما در مثير الاحزان و الملفق همگي آورده اند كه وقتي عباس بن علي بن ابيطالب عليه السلام مشاهده كرد كه بيشتر يارانش كشته شدند به برادران مادري اش كه عبدالله و جعفر و عثمان بودند گفت: اي پسران مادرم به پيش رويد تا شما را ببينم كه مودت خود را براي خدا و رسولش صلي الله عليه و آله خالص كرده ايد، شما فرزندي نداريد. پس عبدالله به نبرد شتافت و جنگ سختي كرد و عاقبت او را هاني (لعنة الله) به شهادت رساند. بعد از او جعفر بن علي عليه السلام به نبرد پرداخت و او را نيز هاني به شهادت رساند و خولي بن يزيد اصبحي عثمان بن علي عليه السلام را كشت در حاليكه به بالين برادرش آمده بود خولي با تيري او را از پاي درآورد و مردي از بني دارم بر او حمله برد و سر از تنش جدا كرد همانگونه كه ذكر آن قبلا آمد، گروهي از لشگريان عمر سعد به امام حسين عليه السلام حمله كردند و ايشان بسيار تشنه بود. آن حضرت بر مركب خود سوار شد و به همراه عباس عليه السلام به سوي شريعه فرات رفت. گروهي از لشگريان ابن سعد كه در بين آنها مردي از بني دارم بود به سوي حضرت عباس عليه السلام حمله كردند آن مرد به جماعت ياران يزيد مي گفت: اي واي بر شما بين او و شريعه ي فرات حايل شويد و نگذاريد كه او به آب برسد، امام حسين عليه السلام فرمود: خداوندا او را روز قيامت تشنه محشور كن آن مرد بني دارمي با شنيدن اين سخن خشمگين شد و تيري به سوي امام انداخت كه تير به


چانه ي امام اصابت كرد و حضرت تير را بيرون آورد و كف دستش را زير زخم گرفت، كف دستش پر از خون شد و خون را افشاند، و فرمود: خداوندا به تو شكايت مي كنم از آنچه كه اينان با پسر دختر پيامبرت صلي الله عليه و آله مي كنند. آنگاه لشگريان بين امام حسين عليه السلام و حضرت عباس عليه السلام جدايي انداخته و از همه طرف او را محاصره كردند و همگي به او كه يكه و تنها بود حمله بردند تا او را به شهادت رساندند امام حسين عليه السلام براي شهادت او بسيار گريست و شاعر در اين خصوص گفته:



أحق الناس أن يبكي عليه

فتي أبكي الحسين بر كبلاد



أخوه و ابن والده علي

أبوالفضل المضرج بالدماء



و من واساه لا يثنيه شي ء

و جادله علي عطش بماء



قاتلان حضرت عباس عليه السلام يزيد بن ورقاء حنفي و حكيم بن طفيل (لعنة الله) بودند آن حضرت به شدت زخمي و مجروح شده بود و نمي توانست حركت نمايد، آنها آمدند و حضرت را با ضربات شمشير و نيزه و تير به شهادت رسانيدند و اين بعضي از مواردي است كه در باب شهادت عباس بن علي عليه السلام روايت شده است.

معروفترين اخبار درباره ي شهادت حضرت عباس عليه السلام در عوالم و بحار آمده كه وقتي تمامي برادران حضرت عباس عليه السلام به شهادت رسيدند، ايشان نزد برادرش حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام رفت تا اذن ميدان بگيرد. كنيه آن حضرت اباالفضل و مادرش ام البنين بود عباس عليه السلام بزرگترين فرزند مادرش بود و در بين برادرانش آخرين نفري بود كه به شهادت رسيد. به او سقا نيز مي گفتند، او مردي بسيار زيبا و خوش چهره بود بر اسبي راهوار و خوش اندام مي نشست و بخاطر بلندي قامتش پاهاي او از روي اسب بر زمين كشيده مي شد. به آن حضرت قمر بني هاشم نيز مي گفتند. او جوان بود و در بين چشمان و پيشانيش آثار سجده هاي طولاني و بسيار بود.


حضرت عباس عليه السلام پرچمدار امام حسين عليه السلام بود. هنگامي كه ديد برادرش حسين عليه السلام تنهاست به سوي او آمد و عرض كرد: برادرم آيا اجازه رفتن به ميدان نبرد به من مي دهيد؟ امام حسين عليه السلام گريه بسياري نمود و گفت: برادرم تو صاحب لوا و علمدار من هستي اگر بروي سپاه من از هم مي پاشد و متفرق مي شود. حضرت عباس عليه السلام عرض كرد: مولاي من سينه ام به تنگ آمده و از زندگي سير شده ام، مي خواهم كه انتقام خون عزيزانم را از اين منافقين بگيرم امام حسين عليه السلام فرمود: حال كه چنين است كمي آب براي اين كودكان طلب كن. حضرت عباس عليه السلام به سوي دشمن رفت و ايشان را موعظه نموده و بر حذر داشت ولي هر چه گفت سودي نبخشيد به سوي برادرش بازگشت و جريان را گفت در اين هنگام شنيد كه ناله العطش العطش كودكان از تشنگي برخاسته بر مركبش سوار شد و نيزه اش را برداشت و مشكي خالي به دست گرفت و به سوي شط فرات رفت. شاعر اين چنين مي گويد:



فهنا لكم ملك الشريعة و اتكا

من فوق قائم سيفه قمقامها



فأبت نقيبته الزكية ريها

وحشي ابن فاطمة يشب ضرامها



فكذلكم ملأ المزاد و زمها

و انصاع يرفل بالجديد همامها



حتي اذا وافي المخيم جلجلت سوداء

قد ملأ القضا ازدامها



فجاد جلاجلها بجأش ثابت

فتقا عست منكوسة أعلامها



و مذ استطال عليهم متطلعا

كا لايم يذقف بالشواظ سهامها



حسمت يديه يدالقضاء بمبرم

و يد القضا لم ينتقض ابرامها



و اعتاقه شرك الردي دون الشري

ان المنايا لأن تطيش سهامها



راوي مي گويد: حضرت عباس عليه السلام را چهار هزار نفر ازسربازاني كه نگهبان شط


فرات بودند احاطه كردند و او را با تير هدف قرار مي دادند. آن حضرت به ايشان حمله كرد و هشتاد نفر را كشت تا به فرات رسيد داخل آب شد هنگامي كه از فرط عطش مي خواست يك كف دست آب بنوشد ناگاه تشنگي برادرش حسين عليه السلام و خاندانش را به ياد آورد و آب را ريخت و مشك را پر از آب كرد و آن را بر كتف راستش انداخت و به سوي خيمه هاي حسيني حركت كرد. دشمنان كه چنين ديدند راه او را سد كردند و به ايشان حمله نموده و از هر سو محاصره اش كردند. حضرت نيز به دشمنان حمله مي كرد و با آنها مي جنگيد و چنين مي فرمود:



لا أرهب الموت اذا الموت رقا

حتي أواري في المصاليت لقي



نفسي لنفس المصطفي الطهروقا

اني انا العباس أغدو بالسقا



و لا أخاف الشر يوم الملتقي

دشمن را متفرق ساخت. در اين هنگام زيد بن ورقاء به همراه حكيم بن طفيل سنسبي (لعنة الله) كه در پشت نخلي براي او كمين كرده بودند با شمشير ضربه اي به دست راست حضرت فرود آوردند و دست مباركش قطع شد پس حضرت شمشير را به دست چپ داد و حمله نمود و اين گونه رجز مي خواند



والله ان قطعتم اليمني

اني احامي ابدا عن ديني



و عن امام صادق اليقين

نجل النبي الطاهر الأمين



حضرت آنقدر جنگيد تا خسته و بي رمق شد. حكيم بن طفيل طائي لعنة الله كه كمين كرده بود ضربه اي ديگر به دست چپ آن حضرت زد و دست ايشان را قطع كرد. حضرت چنين فرمود:



يا نفس لا تخشي من الكفار

و ابشري برحمة الجبار



مع النبي السيد المختار

قد قطعوا ببغيهم يساري






فاصلهم يا رب حر النار

پس حضرت مشك را به دندان گرفت و با پايش به اسب زد كه هر چه سريعتر به خيمه ها برود تا آنحضرت آب را به تشنگان اهل بيت برساند. ناگاه تيري آمد و به مشك اصابت نمود و آب مشك بر زمين ريخت سپس تير ديگري آمد و بر سينه ي حضرت نشست ايشان از اسب به زمين افتاد. برادرش امام حسين عليه السلام را صدا زد و گفت برادر جان مرا درياب:



فخر للأرض مقطوع اليدين له

من كل مجد يمين غير منخذم



در روايتي آمده شخص ملعوني با عمود آهنين بر فرق مبارك حضرت ضربه اي فرود آورد و ايشان را به شهادت رسانيد. امام حسين عليه السلام چون اين صحنه را ديد ناله كنان به سوي شط فرات آمد و بر سر جنازه ي برادر بسيار گريست و جنازه ي او را به خيمه ها حمل نمود و چنين سرود:



تعديتم يا شر قوم ببغيكم

و خالفتموا دين النبي محمد



أما كان خير الرسل أوصاكم بنا

أما نحن من نسل النجا المسدد



أما كانت الزهراء أمي ويلكم

أما كان من خير البريه والدي



لعنتم و اخزيتهم بما قد جنيتم

فسوف تلاقوا حر نار توقد



سپس امام حسين عليه السلام فرمود: با مرگ تو اي برادر كمرم شكست و اميدم قطع شد. در بعضي از كتب معتبر آمده است آن قدر بر بدن مبارك حضرت عباس عليه السلام جراحت وارد شده بود كه امام حسين عليه السلام نتوانست جنازه ي او را به سوي خيمه ببرد. لذا جنازه ي مطهر ايشان را در محل شهادتشان بر زمين گذاشته خود با غم و اندوه و اشك و آه به سوي خيمه ها بازگشت.

مصنف شرح شافيه ابي فراس در مناقب آل رسول صلي الله عليه و آله و عيوب بني العباس به


اسناد خود از عمدة الطالب نقل مي كند أميرالمؤمنين علي بن ابيطالب عليه السلام به برادرش عقيل كه از خبره ترين نسب شناسان عرب بود و انساب اعراب و خانواده ها و تيره هاي آنها را خوب مي شناخت گفت: زني براي من پيدا كن كه از خانواده ي دلاوران و شجاعان عرب باشد تا با او ازدواج كنم براي من پسري شجاع و پهلوان بياورد. عقيل به حضرت گفت: با ام البنين كلابيه ازدواج كن زيرا در عرب كسي مانند پدران او شجاع و دلاور نيست. امام علي عليه السلام با ام البنين عليهاالسلام ازدواج نمود و او همان مادر عباس عليه السلام و برادرانش عثمان و جعفر و عبدالله است كه در كربلا به شهادت رسيدند. اسم كامل ام البنين اين است: فاطمه دختر خزام بن خالد بن ربيعة بن لوئي بن كعب بن عامر بن كلاب بن ربيعة بن عامر بن صعصعة بن معاوية بن بكر بن هوازن.

در بحار به اسنادش از حضرت جعفر بن محمد عليه السلام نقل است كه فرمود: ام البنين مادر اين چهار برادر بود كه در كربلا شهيد شدند. هر روز به بقيع مي رفت و براي پسرانش بسيار حزين و سوزناك گريه مي نمود. مردم دور او جمع مي شدند و گريه و زاري و نوحه سرايي او را مي شنيدند. روزي مروان (لعنه الله) از قبرستان بقيع گذر مي كرد كه صداي ناله و ندبه ي ام البنين عليهاالسلام را شنيد و از گريه و سوز اشك او به گريه افتاد.

از ابي الفرج در كتاب مقاتل الطالبين از شيخ ابونصر نجاري به اسنادش از مفضل بن عمر از امام صادق عليه السلام منقول است كه فرمودند: خداوند عموي ما عباس عليه السلام را رحمت كند، بخدا قسم كه او داراي بصيرت و بينايي و ايماني محكم و استوار بود كه با برادرش حسين عليه السلام در كربلا به شهادت رسيد و در راه خداوند شهيد شد، در آن هنگام سي و چهار سال داشت و بني خيف او را به شهادت رساندند.


مؤلف: فضائل حضرت عباس عليه السلام بر جميع شهداء در مجلس سوم از فصل هفتم گذشت، براي آن حضرت نزد خداوند تبارك و تعالي منزلت و جايگاهي است كه همه ي شهدا در روز قيامت به آن مقام و منزلت غبطه مي خورند:



الله اكبر أي بدر خر عن

أفق الهداية فاستشاظ ظلامها



فمن المعزي السبط سبط محمد

بفتي له الأشراف طأطأ هامها



و أخ كريم لم يخنه بمشهد

حيث السراة كبابها أقدامها



تا لله لا أنسي ابن فاطم اذ جلا

عنه العجاجة يسبكر قتامها



من بعد أن حطم الوشيج و ثلمت

بيض الصفاح و نكست أعلامها



حتي اذا حم البلاء و ان ما

أيدي القضاء جرت به أقلامها



وافي به نحو المخيم حاملا

من شاهقي علياء عز مرامها



و هوي عليه ما هنالك قائلا

اليوم بان عن اليمين حسامها



اليوم رساعن الكتائب كبشها

اليوم غاب عن الصلاة امامها



اليوم آل الي التفرق جمعنا

اليوم حل عن البنود نظامها



اليوم خر عن الهداية بدرها

اليوم غب عن البلاد غمامها



اليوم نامت أعين بك لم تنم

و تسهدت أخري فعز منامها



أشقيق روحي هل تراكت علمت اذ

غودرت و انثالت عليك لئامها



ان خلت طبقت السماء علي الثري

أو دكدكت فوق الربا أعلامها



لكن أهان الخطب عندي أنني

بك لاحق أمر قضي علامها



من مبلغ اشياخ مكة أنه

قد غاض زاخرها و زال شمامها



من مبلغ أشياخ مكة أنه

قد دق مارنها و جب سنامها



من مبلغ اشياخ مكة أنه

قد شل ساعدها و فل حسامها






من مبلغ اشياخ مكة أنه

طلاع كل ثنية مقدامها



الله اكبر أي جلا انزلت

بمحمد فلينتبه اسلامها



الله اكبر أي غاشية علت

بيت الرسالة و استمر مرامها



الله اكبر ما أجل رزية

مضت الدهور و ما مضت أيامها



سمعا أباالفضل الشهيد قصيدة

أزرية مسكا يفوح نظامها



شيخ صدوق (ره) در عقاب الاعمال به اسنادش از عمر بن سعيد از قاسم بن اصبغ بن نباته نقل كرده گفت: مردي از بني دارم به پيش ما آمد. او از كساني بود كه شاهد شهادت امام حسين عليه السلام بود، صورتش سياه شده بود در حاليكه قبلا مردي بسيار زيبا و سفيد رو بود. به او گفتم: تو را نشناختم به خاطر تغيير رنگ صورتت، چه شده؟ آن ملعون گفت: من مردي از ياران امام حسين عليه السلام را كشتم كه بين دو چشمش اثر سجده بود و سر او را با خود آوردم. قاسم بن اصبغ مي گويد: ديدم آن مرد را كه بر اسبي نشسته و با غرور مي آيد و سر حضرت عباس عليه السلام را به سينه ي اسبش آويزان كرده به صورتي كه وقتي اسب راه مي رفت زانوانش به سر اصابت ميكرد. قاسم بن اصبغ مي گويد: به پدرم گفتم اگر اين مرد سر را كمي بالاتر بياورد زانوان اسب به آن اصابت نمي نمايد. پدرم گفت: اي پسرم آنچه صاحب سر با آن مرد مي كند بدتر از كاري است كه او با سر بريده مي كند. آن مرد به من گفته است از زماني كه عباس بن علي عليه السلام را كشته ام يك شب هم به خواب نرفته ام مگر اينكه عباس بن علي عليه السلام به خواب من مي آيد و گريبان مرا ميگيرد و به روي زمين مي كشد و مي گويد: بيا و مرا به سوي جهنم مي برد و مرا در آن پرتاب مي كند تا اينكه صبح شود و هر شب اين ماجرا هست و نيز پدرم گفت: شنيدم كه كنيز او مي گفت: شبها از ناله و فرياد او نمي خوابيم.


فاضل مي گويد: ابوالفرج در مقاتل از مدائني آورده كه گفت: آن مرد اهل بني دارم قاتل عباس بن علي عليه السلام بود.

در بحار از ابن شهر آشوب نقل است كه پس از او قاسم بن الحسن عليه السلام به ميدان آمد و رجز مي خواند و مي گفت:



ان تنكروني فأنا ابن حيدرة

ضرغام أجام و ليث قسورة



علي الأعادي مثل ريح صرصرة

اكيلكم بالسيف كيل السندرة



ذكر مناقب قاسم بن الحسن عليه السلام قبلا آمده است و بيان آن در اينجا دور از اصل موضوع به نظر مي رسد.

در منتخب آمده وقتي حضرت عباس عليه السلام به شهادت رسيد، دشمنان به خيمه گاه امام حسين عليه السلام حمله آوردند. هنگامي كه امام حسين عليه السلام اين صحنه را ديد ندا داد: اي مردم آيا پناهي نيست كه ما را پناه دهد، آيا فرياد رسي نيست كه به فرياد ما برسد و حق طلبي نيست كه ما را ياري كند، آيا خدا ترسي نيست كه از ما دفاع كند، آيا يك نفر نيست كه جرعه اي آب به اين كودك بنوشاند زيرا او طاقت تشنگي ندارد.

پسر بزرگش برخاست، آن زمان هفده سال داشت به امام گفت: اي مولاي من مي خواهم بروم آب بياورم. مشك كوچكي به دست گرتف و به شجاعت تمام به سوي فرات رفت مشك را پر از آب كرد، به سوي پدرش آمد و گفت: پدر جان اين هم آبي كه مي خواستي، برادرم را سيراب نما، اگر چيزي از آن باقي ماند به من بده كه بخدا بسيار تشنه ام. امام حسين عليه السلام گريست و پسر كوچكش را گرفت و او را روي زانويش نشانيد و ظرف آب بطرف دهان كودك نزديك نمود، هنگامي كه كودك خواست از آب بنوشد ناگهان تيري مسموم از سوي دشمن آمد و بر حلق كودك خورد و گلوي او را بريد قبل از اينكه آن طفل جرعه اي از آب بنوشد: امام حسين عليه السلام


گريست و ظرف آب را به روي زمين انداخت و به آسمان نظاره نمود. (البته اين روايت نيز غير مشهور است).

علي بن الحسين عليه السلام - علي اكبر - جواني زيباروي و خوش چهره بود به حدي كه كسي از نظر چهره مانند او نبود. اهل مدينه هنگامي كه مي خواستند به ياد صورت زيباي رسول الله صلي الله عليه وآله بيفتند به او نظاره مي كردند چون او شبيه ترين مردم به پيامبر صلي الله عليه و آله بود. شجاعت او زبان زد خاص و عام بود و ساير صفات و كمال از جمله جلالت و بزرگي و سخاوت و حسن خلق و غيره همه در او جمع شده بود. در فضل و قدر و منزلت او همين بس كه دشمنان به فضائل او معترف بودند و او را مستحق بزرگي و افتخار مي دانستند.

همانگونه كه در بحار به اسنادش از مغيرة نقل است: روزي معاويه گفت: «چه كسي برترين و مستحق ترين مردم به امر خلافت است؟ همه گفتند: تو. معاويه گفت: نه، بلكه مستحق ترين مردم به امر خلافت، علي بن الحسين عليه السلام است، جدش رسول الله صلي الله عليه و آله است او حامل شجاعت بني هاشم و بخشش بني اميه؟! و زيبايي ثقيف است» و اين دلالت دارد بر آنچه كه شعرا در حق او گفته اند به نقل ابن ادريس در سرائر:



لم ترعين نظرت مثله

من محتف يمشي و لا ناعل



در بحار آمده كه ابوالفرج مي گويد: علي بن الحسين عليه السلام همان علي اكبر عليه السلام است كه فرزندي نداشت و كنيه او اباالحسن و مادرش ليلي دختر ابي مرة بن عروة بن مسعود ثقفي بود و او اولين نفري بود كه در واقعه ي عاشورا (از بين بني هاشم) به شهادت رسيد و زيارتي كه سيد در اقبال آورده مؤيد همين مطلب است و آن زيارت شامل زيارت حضرت علي اكبر عليه السلام و ساير شهدا است آنجا كه مي گويد:


السلام عليك يا اول قتيل، من نسل خير سليل من سلالة ابراهيم الخليل.

كيفيت شهادت آن بزرگوار از روايت وارده اين گونه فهميده مي شود وقتي حضرت عباس عليه السلام و حبيب بن مظاهر به شهادت رسيدند ناراحتي و شكستگي در صورت امام حسين عليه السلام پديدار شد، و حضرت ناراحت و غمگين نشست و اشك بر گونه هاي مباركش جاري شد. پسرش علي اكبر عليه السلام به سوي او آمد و عرض كرد: پدر جان، عمويم عباس عليه السلام كشته شد. خيري بعد از او در زندگي برايم نيست. از فراق او سينه ام به تنگ آمده آيا به من اذن ميدان مي دهي؟ امام حسين عليه السلام گريست و فرمود: پسرم، بخدا سخت است براي من دوري تو. علي اكبر گفت: چگونه به ميدان نروم حال آنكه بين دشمنان يكه و تنهايي و يار و ياوري نداري روحم به فداي روح شما و جانم به قربان جان شما.

در مهيج الاحزان آمده: هنگاميكه علي بن الحسين عليه السلام خواست به معركه جنگ برود، زنان بني هاشم او را مانند حلقه اي گرفتند و به او گفتند: به غريبي ما رحم كن و براي رفتن به جنگ شتاب مكن، ما طاقت فراق تو را نداريم. آن حضرت براي گرفتن اذن ميدان از پدرش كوشش بيشتر و اصرار زيادتري نمود تا موافقت پدر را گرفت و با پدرش امام حسين عليه السلام وداع نمود سپس با حرم حسيني خداحافظي كرد و به سوي ميدان شتافت.

در بحار آمده محمد بن ابيطالب مي گويد: علي اكبر عليه السلام در آن روز هجده سال بيشتر نداشت ابن شهر آشوب مي گويد گفته شده بيست و پنج ساله بوده سيد (ره) مي گويد: امام حسين عليه السلام به علي اكبر عليه السلام نگاهي مأيوسانه نمود و اشك ديدگانش جاري شد و بسيار گريست.

در بحار آمده: آنگاه امام حسين عليه السلام انگشت سبابه اش را به سوي آسمان گرفت و


فرمود: خداوندا شاهد باش بر اين مردم، به سوي ايشان كسي مي رود كه شبيه ترين مردم خلقا و خلقا به سوي توست و ما هر گاه مشتاق ديدن روي پيامبر صلي الله عليه و آله مي شديم به او نگاه مي كرديم. ميانشان را پراكنده كن خداوندا بركات زمين را از اين دشمنان دريغ نما و جمع ايشان را متفرق نما و بسيار پراكنده شان كن و افكار و عقايدشان را گوناگون و مختلف ساز و مواليان ايشان را از كارشان راضي مگردان، ايشان ما را دعوت به ياري نموده و مدعي نصرت ما شدند ولي دشمن ما شدند و با ما مي جنگند سپس حضرت امام حسين عليه السلام به عمر بن سعد (لعنة الله) چنين فرياد زد: تو را چه شده، خداوند پيوند خويشي ترا بگلسد و تو را در كارهايت موفق و پيروز ندارد و بر تو كسي را مسلط نمايد كه بعد از من در خانه ات سر از بدنت جدا كند. همانطور كه پيوند خويشي مرا گسستي و حرمت نزديكي من با رسول الله صلي الله عليه و آله را نگاه نداشتي، سپس امام حسين عليه السلام با صداي بلند چنين قرآن تلاوت نمود (ان الله اصطفي آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران علي العالمين ذريه بعضها من بعض والله سميع عليم) سپس علي بن الحسين به ميدان رفت و بر دشمنان حمله كرد در حاليكه چنين مي گفت:



أنا علي بن الحسين بن علي

من عصبة جد أبيهم النبي



والله لا يحكم فينا ابن الدعي

أطعنكم بالرمح حتي ينثني



أضربكم بالسيف احمي عن أبي

ضرب غلام هاشم علوي



و از جنگ و مقاتله دست برنداشت تا دشمنان از كثرت كشته شدگان خود در جنگ با او ناتوان و نالان شدند گفته اند آن حضرت با وجود تشنگي بسيار يكصد و بيست مرد را به خاك و خون كشيد، سپس به سوي امام حسين عليه السلام بازگشت در حاليكه جراحات و زخمهاي بسياري برداشته بود گفت: پدر جان تشنگي مرا هلاك


نموده و سنگيني زره به من دشوار آمده، آيا جرعه اي آب داري كه بنوشم و تجديد قوا نموده به دشمنان حمله برم و در مقابلشان بايستم.

در مهيج الاحزان به نقل از حميد بن مسلم آمده حضرت علي بن الحسين عليه السلام گفت: پدر جان سنگيني زره بر من دشوار است و عطش بر گلوي من فشار مي آورد امام حسين عليه السلام گريست و فرمود: پسرم، اندكي صبر كن بزودي بدست جدت رسول الله صلي الله عليه و آله آبي خواهي نوشيد كه بعد از آن هرگز طعم تشنگي را نخواهي چشيد.

در بحار آمده حضرت امام حسين عليه السلام فرمود: پسرم بر جدت رسول الله صلي الله عليه و آله و بر علي بن ابيطالب و بر من بسيار سخت است كه تو آنها را بخواني و جوابي نشنوي و پناه بطلبي ولي پناهي نجويي. پسرم زبانت را بيرون بياور پس زبان علي اكبر عليه السلام را در دهان خويش گرفت و مكيد آنگاه انگشتر خود را به او داد و گفت: اين انگشتر را در دهانت بگذار و براي جنگ به سوي دشمن بازگرد من اميدوارم بزودي به دست جدت رسول الله صلي الله عليه و آله با جامي سيراب شوي و شربتي بنوشي كه بعد از آن هرگز طعم تشنگي را نچشي. علي اكبر به جنگ با دشمنان بازگشت و چنين سرود:



الحرب قد بانت لها الحقائق

و ظهرت من بعدها ما مصادق



والله رب العرش لا نفارق

جموعكم أو تغمد البوارق



چيزي نگذشت تا اينكه دويست نفر از دشمنان را به هلاكت رساند.

شيخ مفيد (ره) در ارشاد آورده اهل كوفه از كشتن او ابا مي كردند، مرة بن منقذ عبدي (لعنة الله) چشمش به او افتاد و گفت: گناه همه عرب بر گردن من است اگر اين پسر از من بگذرد و من مثل ديگران از كشتن او امتناع نمايم. چون حضرت علي اكبر عليه السلام بر لشگر حمله كرد مرة بن منقذ عبدي (لعنة الله) بر او حمله كرد و او را مجروح ساخت.


«روايت ديگري از بحار است مي گويد: حضرت علي اكبر عليه السلام مكرر حمله مي كرد تا اينكه تيري به سوي او پرتاب كردند و آن تير به گلوي مبارك ايشان اصابت كرد و آن را پاره نمود.»

و نيز مي گويند كه منقذ بن مرة عبدي (لعنة الله) شمشيري بر فرق سر او زد كه بخاطر آن از پا افتاد و لشگريان نيز با شمشير به او حمله كردند، آن حضرت از شدت جراحات دست به گردن اسب انداختند تا از مهلكه بيرون رود لكن اسب به جاي اينكه او را از معركه خارج كند او را به ميان لشگريان دشمن برد. آنها بدن حضرت را پاره پاره و تكه تكه كردند هنگامي كه روحش از بدن مفارقت مي نمود با صداي بلند گفت: پدر جان اين جدم رسول الله صلي الله عليه و آله است كه مرا با جامي سيراب مي كند، شربتي كه بعد از آن هرگز طعم تشنگي را نخواهم چشيد، جدم رسول الله صلي الله عليه و آله مي فرمايد: زود بيا زود بيا كه براي تو نيز جامي آماده شده تا آن را بنوشي.

سيده (ره) مي گويد: سپس ناله اي زد و جان داد امام حسين عليه السلام بر سر بالين او آمد و نشست و صورتش را بر صورت او نهاد.

شيخ مفيد نقل مي كند: امام بر بالين علي اكبر عليه السلام فرمود: بكشد خداوند مردمي كه تو را كشتند پسرم، چه چيزي ايشان را به گستاخي در پيشگاه پروردگار و ريختن حرمت رسول او واداشت. سپس چشمانش اشك آلود شد و فرمود: علي جان بعد از تو اف بر اين دنيا باد. ابومخنف مي گويد: امام حسين عليه السلام جنازه علي اكبر عليه السلام را در خيمه اش قرار داد و لب و دندان او را پاك كرد آنگاه لبهايش را بر لبهاي او گذاشت و فرمود: پسرم از ناراحتيها و شدائد دنيا راحت شدي و به سوي جنت رضوان پر كشيدي و پدرت باقي ماند بزودي به تو ملحق خواهد شد.

ابومخنف نقل نموده عمارة بن واقد گفت: زني را ديدم كه از خيمه امام


حسين عليه السلام خارج شد گويي صورتش چون ماه مي درخشيد و اين چنين ندا مي داد: پسرم، شهيدم، اي واي از بي يار و ياوري واي از غريبي، اي واي نور قلبم، اي كاش كور مي شدم و اين روز را نمي ديدم، اي كاش مي مردم و زير خاك مي بودم و اين صحنه ها را نمي ديدم.

در بحار آمده كه حميد بن مسلم (لعنة الله) مي گويد: زني را ديدم كه به سرعت از خيام خارح شد، صورتش همچون خورشيد، درخشان بود و صدايش به آه و ناله و افغان بلند، و مي گفت: عزيزم، ميوه ي دلم، نور چشمانم. از اطرافيان پرسيدم او كيست؟ گفتند: او زينب عليهاالسلام دختر علي عليه السلام است. زينب عليهاالسلام آمد و خود را بر روي جنازه ي غرقه به خون علي اكبر انداخت پس امام حسين عليه السلام به سوي او آمد و دست او را گرفت و به خيمه برد سپس نزد جوانان بني هاشم رفت و فرمود: برادرتان را ببريد، جنازه ي علي اكبر را از محل شهادتش بردند و آن را در خيمه اي قرار دادند كه در مقابل آن نبرد مي كردند.

در بعضي از كتب معتبره نقل است كه شيخ مفيد (ره) به اسنادش از جابر بن عبدالله انصاري نقل مي كند گفت: هنگاميكه علي بن الحسين عليه السلام به شهادت رسيد امام حسين عليه السلام با چشمان گريان و قلبي حزين و نااميد از خويش به خيمه داخل شد سكينه عليهاالسلام گفت: اي پدر شما تو را چگونه مي بينم گويا خبر مرگت را آورده اند كه چنين محزوني و چشمانت را سيل اشك فراگرفته، پدر برادرم علي كجاست؟ امام فرمود: اين مردمان پست او را كشتند. چون سكينه سخنان امام را شنيد ناله اي زد و گفت: اي واي برادرم، اي واي نور قلبم، سكينه عليهاالسلام خواست از خيمه خارج شود امام حسين عليه السلام مانع او شد و گفت: اي سكينه صبر كن به خدا پناه ببر. سكينه گفت: پدر جان چگونه صبر كند كسي كه برادرش را كشتند و پدرش را تنها واگذاشتند پس


امام عليه السلام گفت: (انا لله و انا اليه راجعون)

در بحار آمده پسري از خيام بيرون شد كه در گوشش دو گوشواره ي در بود. ترسان به راست و چپ خود نگاهي انداخت. هاني بن بعيث (لعنة الله) به او حمله كرد و او را به شهادت رسانيد، شهربانو چون صحنه قتل او را ديد، مدهوش دم فروبست:



بني أمية لا تسري الظنون بكم

ستؤ خذون بثأر الال خير سري



سيفا من الله لم تقلل مضاربه

يبري الذي هو من دين الاله بري



كم حرمة هتكت فيكم لفاطمة

و كم دم عندكم للمصطفي هدر



أين المفر بني سفيان من أسد

لوصاح بالفلك الدوار لم يدر



يا غاية الدين و الدنيا و بدأهما

و عصمة النفر اللاجين من سقر



فدونكم يا غياث مرثية

من عبد عبدكم المعروف بالازر



ليست مصيبتكم هذي التي ذكرت

في الدهر اول مشروب لكم كدر



لقد صبرتم علي أمثالها كرما

والله غير مضيع أجر مصطبر





پاورقي

[1] روزي بود که امويان، شهر مدينه را تصرف نمودند و به فرمان يزيد سه روز جان و مال و ناموس اهل مدينه بر امويان حلال شد.