بازگشت

جنگ ياران آن حضرت و شهادت ايشان


در كافي به نقل از سكوني از امام صادق عليه السلام آمده حضرت فرمود: در بهشت دري است كه به آن باب المجاهدين گفته مي شود رزمندگان راه خدا به سوي آن مي روند آن در باز است و رزمندگان اسلام با شمشيرهاي حمايل شده، يكجا جمع مي شوند و ملائك به آنها مرحبا مي گويند، هر كس جهاد را ترك كند خداوند لباس ذلت و فقر بر او مي پوشاند و در دينش نقصان پيدا مي كند.

شيخ بزرگوار محمد حر عاملي (ره) در وسايل الشيعة از ابي حمزه نقل مي كند گفت: از امام باقر عليه السلام شنيدم مي فرمود: علي بن الحسين عليه السلام فرموده: پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: هيچ قطره اي نزد خدا زيباتر از قطره خوني كه در راه خدا ريخته شود نيست.

در آن كتاب از زيد بن علي از پدرش از رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم روايت كرده كه آن


حضرت فرمود: براي شهيد هفت خصلت است:

اول: با اولين قطره خونش تمام گناهانش بخشيده مي شود.

دوم: سرش را بر دامن دو نفر از همسران حوريش مي گذارد، آنها غبار از صورتش پاك مي كنند و مي گويند مرحبا بر تو، و شهيد نيز به آنها مي گويد: مرحبا بر شما.

سوم: لباس بهشتي بر او مي پوشانند.

چهارم: خزانه دار بهشت از تمامي عطرهاي بهشتي براي او مي آورد تا هر كدام را خواست بگيرد.

پنجم: جايگاه و منزل خودش را در بهشت مي بيند.

ششم: به روحش گفته خواهد شد: در بهشت هر طور مي خواهي استراحت كن.

هفتم: به وجه الهي نظر مي كند و اين نگاه موجب آرامش تمام انبياء و شهداست.

در آن كتاب از سكوني از حضرت صادق عليه السلام از پدرش از اجدادش عليه السلام نقل مي كند كه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمود: بالاتر از هر خوبي، خوبي ديگري هست مگر كشته شدن در راه خدا بالاتر از كشته شدن در راه خدا خوبي ديگري وجود ندارد.

مرحوم سيد (ره) مي گويد: امام حسين عليه السلام اسب رسول خدا صلي الله عليه و آله مرتجز را خواست و بر آن سوار شد و يارانش را آماده جنگ نمود. عمر بن سعد ملعون جلو آمد و تيري به سوي لشگر امام حسين عليه السلام انداخت و گفت: نزد ابن زياد شاهد باشيد كه اولين تير را من انداختم و لشگريانش همانند باران به سوي لشگر امام تير انداختند. حضرت به اصحابش فرمود: خداوند شما را رحمت كند به سوي مرگي كه گريزي از آن نيست برويد زيرا آن تيرها فرستاده هاي اين قوم به سوي شماست، پس ساعاتي از روز را جنگيدند و مرتب سر هم حمله كردند تا آنكه عده اي از ياران حسين عليه السلام به شهادت رسيدند. حضرت دست به محاسنش كشيد و فرمود: غضب


خدا آنوقت بر يهود شدت گرفت كه براي خداوند اولاد قايل شدند، و غضب خدا وقتي بر نصاري وارد شد كه به تثليث قايل شدند و غضبش بر مجوس آنگاه شدت گرفت كه به پرستش خورشيد و ماه اقدام كردند و غضب خدا به اين مردم وقتي شدت پيدا مي كند كه براي قتل پسر دختر پيامبرشان متحد شدند.

مرحوم مجلسي (ره) از محمد بن ابي طالب نقل مي كند: تمامي ياران عمر بن سعد تيراندازي كردند و كسي از ياران امام حسين عليه السلام نبود مگر آنكه تيري به او اصابت كرده بود. بعضي گفته اند: در اين تير باران از ياران حسين عليه السلام پنجاه نفر كشته شدند.

مرحوم سيد (ره) مي گويد: سپس امام حسين عليه السلام با صداي بلند فرمود: «آيا فرياد رسي بخاطر خدا بداد ما مي رسد؟ آيا كسي از حرم خدا حمايت مي كند؟»

شيخ مفيد (ره) مي فرمايد: وقتي حر بن يزيد ديد آن جماعت مصمم بر جنگ با امام حسين عليه السلام شده اند به عمر سعد گفت: اي عمر، آيا تو مي خواهي با امام حسين عليه السلام بجنگي؟ گفت: آري بخدا قسم جنگي كه سرها بيفتد و دستها قطع شود. گفت: آيا به پينشهاد او راضي نيستيد؟ گفت: اگر دست من بود چرا، اما امير تو از قبول پيشنهاد حسين عليه السلام خودداري كرده، حر محل خود را تغيير داد و در جايي ايستاد. مردي به نام قرة بن قيس از قبيله خودش همراه او بود، به قرة گفت: آيا اسبت را آب داده اي؟ گفت: نه، گفت: نمي خواهي آبش بدهي، قرة گفت: بخدا قسم گمان كردم حر نمي خواهد شاهد جنگ با امام حسين عليه السلام باشد و از ديدن اين منظره اكراه دارد لذا به حر گفتم: آب نداده ام اما مي روم كه آبش دهم پس حر از آن مكاني كه بود حركت كرد. بخدا قسم اگر مرا از تصميمش آگاه مي كرد، همراه او به سوي امام حسين عليه السلام مي رفتم.


ابومخنف مي گويد: حر نزد پس عمويش قرة رفت و گفت: اي پسر عمو، مي بيني امام حسين عليه السلام ياري مي طلبد و كسي ياريش نمي كند (پناه مي خواهد و كسي پناهش نمي دهد)؟ نمي خواهي با ما به سوي او بروي و در ركابش جنگ نمايي؟ مردم از اين دنيا خواهند رفت و لذتهاي اين دنيا از بين رفتني است، اميد است به فيض شهادت برسيم و از اهل سعادت باشيم، قرة به او گفت: من نياز به اين كار نمي بينم، حر او را ترك كرد ونزد پسرش رفت و گفت: پسرم من تحمل آتش جهنم و غضب خدا را ندارم و نمي خواهم فرداي قيامت پيامبر صلي الله عليه و آله دشمن من باشد، پسرم با من بيا تا به محضر حضرت حسين عليه السلام برويم و در ركابش جنگ كنيم اميد است به فيض شهادت برسيم و از اهل سعادت شويم، پسرش گفت چه نيكو و چه سعادتي.

مرحوم مفيد (ره) مي گويد: حر آرام آرام خود را به حسين عليه السلام نزديك مي كرد، مهاجر بن اوس او را ديد و گفت: اي حر، چه اراده كرده اي؟ مي خواهي حمله كني؟ پاسخش را نداد، لرزه بر اندامش افتاده بود آنگاه مهاجر به او گفت: بخدا قسم رفتارت مشكوك است هيچگاه تو را به اينحال نديده بودم. اگر به من مي گفتند شجاعترين فرد كوفي كيست، جز تو را نام نمي بردم. اين چه حالي است كه در تو مي بينم؟ حر گفت: بخدا قسم من خود را بين بهشت و جهنم مخير مي بينم، بخدا قسم چيزي را به بهشت ترجيح نمي دهم هر چند مرا قطعه قطعه كنند و بسوزانند، سپس اسبش را به حركت درآورد و به امام حسين عليه السلام ملحق شد.

مرحوم سيد (ره) مي گويد: حر اسبش را به سوي حركت داد و حضرت حسين عليه السلام دستش را روي سرش گذاشته، مي گفت: خدايا به سوي تو برمي گردم توبه مرا قبول كن، من دل اولياء تو را و اولاد دختر پيامبرت را ترسانده ام.

مرحوم مفيد (ره) نقل نموده، حر گفت: فدايت شوم اي پسر پيامبر صلي الله عليه و آله من همان


هستم كه راه برگشت شما را بستم و به اين سو مجبور كردم شما را در اين مكان مجبور به توقف كردم و فكر نمي كردم با شما چنين رفتار كنند و كار به اينجا برسد. بخدا اگر مي دانستم كار اين مردم و شما به اينجا مي كشيد هيچگاه آنچه با تو كردم نمي كردم و من از عملكرد خود پشيمانم، آيا توبه من مورد قبول است؟ حضرت حسين عليه السلام به او فرمود: بلي، خداوند توبه تو را مي پذيرد، پياده شو. حر گفت: اي پسر پيامبر بخاطر دفاع از شما سواره باشم بهتر از اينست كه پياده باشم، روي اسبم با آنها مبارزه مي كنم و آخر كارم به پياده شدن خواهد انجاميد.

ابن نما مي گويد: حر به امام حسين عليه السلام گفت: وقتي ابن زياد مرا به سوي شما فرستاد هنگام خارج شدن از قصر، ندايي از پشت سر خود شنيدم كه مي گفت: اي حر تو را به خير بشارت باد. برگشتم كسي را نديدم. گفتم: بخدا قسم اين بشارتي ندارد كه من عليه امام حسين عليه السلام حركت مي كنم من باور نمي كردم تابع شما باشم. حضرت فرمود: تو به پاداش و خير رسيدي.

ابومخنف مي گويد: سپس حر به فرزندش گفت: «فرزندم، به سوي اين قوم ظالم حمله نما» آن پسر سوار شد و به سوي لشگر رفت و با آنها جنگيد و هفتاد نفر از سواران آنها را بقتل رساند و به شهادت رسيد. وقتي پدرش او را كشته ديد بسيار خوشحال شد و گفت: شكر خدا را كه به تو شهادت در ركاب مولايمان را روزي كرد سپس حر به محضر امام عليه السلام رسيد و گفت: اي مولاي من، مي خواهم به من اجازه بدهي به ميدان بروم من اولين كسي هستم كه بر شما خروج كرد دوست دارم در مقابل شما كشته شوم. حضرت فرمود: برو خداوند به تو خير دهد.

مرحوم مفيد (ره) مي گويد: حر از نزد امام حسين عليه السلام به ميدان رفت و گفت: اي مردم كوفه داغتان بر دل مادرانتان بنشيند، اين بنده صالح را دعوت كرديد چون به


نزد شما آيد تسليم امرش شويد و در مقابلش جانفشاني كنيد، سپس بامدادان عليه او شورش مي كنيد تا او را بكشيد.



دعوتموه فلما حل ساحتكم

ثرتم الي قتله خيلا و ركبانا



براي او همه چيز را تحريم كرديد، او را گرفتار كرديد و از هر سو احاطه نموديد تا نگذاريد در اين زمين پهناور خدا جايي برود، همانند اسيري در دست شما باشد نه بتواند نفعي به خود برساند و نه ضرري را از خود دفع كند. فرزندان و اهل و عيال و او را از آب فرات محروم كرديد در حاليكه از آن آب يهود و نصاري و مجوس مي خورند. خوكها و سگهاي عراق از آن سيراب مي شوند اما ذريه پيامبر صلي الله عليه و آله از تشنگي بر زمين مي افتند، چه بد رعايت حرمت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را در مورد ذريه اش نموديد خداوند روز قيامت شما را سيراب نكند. آنگاه مرداني به حر حمله كرده و به او تير انداختند. برگشت و نزد امام عليه السلام ايستاد.

مي گويد: دو لشگر يكديگر را به مبارزه طلبيدند. يسار غلام زياد بن ابي سفيان جلو رفت و عبدالله بن عمير به مقابل او آمد. يسار گفت: تو هستي؟ خود را معرفي كرد. يسار گفت: من تو را نمي شناسم، يا زهير بن قين يا حبيب بن مظاهر به جنگ من بيايند. عبدالله بن عمير گفت: اي زنازاده تو كي هستي كه از ميان مردم براي خودت هم سطح انتخاب كني سپس به او حمله كرد و با شمشير او را زد، او افتاد. سالم غلام ابن زياد بر او حمله كرد با فرياد به او گفتند: غلام در حال حمله است اما عبدالله متوجه نشد، غلام ضربتي به او حواله كرد كه ابن عمير دست چپ خود را جلوي آن گرفت كه انگشتانشان قطع شد. سپس بر او حمله شديدي كرد تا او را از پاي درآورد بعد جلو رفت در حاليكه اين رجز را مي خواند:



ان تنكروني فأنا ابن كلب

أنا امرء ذو مرة و عضب






و لسته بالخوار عند النكب

عمرو بن حجاج با كساني كه از اهل كوفه همراهش بودند به سمت راست لشگر امام حسين عليه السلام حمله برد. وقتي به حضرت حسين عليه السلام نزديك شد ياران حضرت زانو به زمين گذاشته و نيزه هايشان را به سوي آنها گرفتند بطوري كه سواره ها نتوانستند از نيزه ها عبور كنند. سواره ها برگشتند تا دوباره مراجعت كنند، ياران حضرت با تير آنها را مورد حمله قرار دادند عده اي از آنها كشته و عده اي نيز زخمي شدند.



بحار، مناقب و ابن اثير در كامل همگي با روايات نزديك بهم از محمد بن ابي طالب نقل مي كنند گفت: حر نزد امام حسين عليه السلام آمد و گفت: اي پسر پيامبر، من اول كسي بودم كه رو در روي شما ايستادم پس اجازه بده اول كسي باشم كه پيش روي شما كشته شوم و اول كسي باشم كه فردا با جدت مصافحه مي كند (منظور حر اين بوده كه اول كسي باشم كه در راه شما مي جنگم چون عده اي پيش از حر در حمله اول كشته شده بودند) لذا اول كسي شد كه از لشگر امام حسين عليه السلام به جنگ دشمن رفت و اين رجز را مي خواند:



اني أنا الحر و مأوي الضيف

أضرب في اعناقكم بالسيف



عن خير من حل بأرض الخيف

أضربكم و لا أري من حيف



مي گويند: وقتي حر به امام حسين عليه السلام ملحق شد مردي از تميم كه نامش يزيد بن سفيان بود گفت: بخدا قسم اگر به او برسم نيزه ام را به او ميكوبم. وقتي حر مشغول مبارزه بود، اسبش از ناحيه صورت و گوش زخمي شده و خونش جاري بود. حصين گفت: اي يزيد اين حر است كه آرزويش را داشتي، گفت: آري و از جاي خود حركت كرد وقتي با حر روبرو شد، حر او را و چهل سواره و پياده غير از او را نيز به قتل


رساند تا اينكه اسبش از رمق افتاد و حر پياده ماند و مي گفت:



اني أنا الحر و نجل الحر

أشجع من ذي لبد هزبر



و لست بالجبان عند الكر

لكنني الرفاق عند الفر



سپس آنقدر به جنگ ادامه داد تا به شهادت رسيد. ياران حضرت او را آوردند و در محضر امام حسين عليه السلام گذاشتند. هنوز رقمي در او مانده بود، حضرت صورت او را مسح مي كرد و مي فرمود: تو حري (آزاد مردي) همانطور كه مادرت تو را اينگونه ناميد، تو هم در دنيا حر هستي و هم در آخرت.

مرحوم صدوق (ره) مي گويد: امام حسين عليه السلام بالاي سر او آمد. خون از بدن حر جاري بود. حضرت فرمود: مبارك باد بر تو اي حر، تو آزاد مرد هستي در دنيا و آخرت همانطور كه نامگذاري شدي سپس حضرت اينچنين سرودند:



لنعم الحر حر بني رياح

صبور عند مختلف الرماح



و نعم الحر اذ نادي حسينا

فجاد بنفسه عند الصباح



مرحوم مفيد (ره) مي گويد: در قتل حر، ايوب بن مسرح و مردي از سواران اهل كوفه شراكت داشتند.

در بحار آمده: هر يك از ياران حضرت كه قصد خروج داشتند با امام وداع مي كردند و مي گفتند: السلام عليك يابن رسول الله صلي الله عليه و آله، و حضرت هم جواب مي داد: و عليك السلام، ما هم به دنبال شما خواهيم آمد و آنگاه اين آيه را مي خواند: (فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر و ما بدلوا بتبديلا).

پس از آن برير بن خضير همداني به ميدان رفت كه از بندگان صالح خدا بود. مبارز طلبيد و گفت:



أنا برير و أبي خضير

ليث يروع الأسد عند الزير






يعرف فينا الخير أهل الخير

أضربكم و لا أري من ضير



كذاك فعل الخير من برير

آنگاه به آن قوم طاغي حمله كرده مي گفت:



اقتربوا مني يا قتلة المؤمنين

اقتربوا مني يا قتلة اولاد البدريين



اقتربوا مني يا قتلة أولاد رسول

رب العالمين و ذرية الباقين



برير بهترين قاري اهل زمانش بود. وقتي وارد جنگ شد سي نفر از دشمنان را از پاي درآورد. مردي به نام يزيد بن معقل به جنگ او آمد و به برير گفت: من گواهي مي دهم كه تو از گمراهان هستي، برير گفت: بيا تا دعا كنيم خداوند لعنت كند هر كس را كه دروغ مي گويد تا هر كدام از ما حق است باطل را بكشد پس به يكديگر يورش بردند، يزيد به برير ضربه خفيفي زد كه اثري نداشت، برير ضربه اي به او زد كه سرش را شكافت و شمشير به مغزش رسيد و در جا كشته شد. مردي به نام بحير بن اوس از لشگر ابن زياد خارج شد تا با برير بجنگد و برير بدست او به شهادت رسيد و آن مرد همچنان در ميدان جولان مي داد و مي خواند:



سلي تجزي عني و أنت ذميمة

غداة حنين و الرماح شوارع



ألم آت أقصي ما كرهت و لم يحل

غداة الوغي و الروع ما أنا صانع



معي مزني لم تخته كعوبه

و أبيض مشحوذ العذارين قاطع



فجردته في عصبة ليس دينهم

كديني و اني بعد ذاك لقانع



و قد صبروا للطعن و الضرب حسرا

و قد جالدوا لو أن ذلك نافع



فأبلغ عبيدالله اذ ما لقيته

بأني مطيع للخليفة سامع



قتلت بريرا ثم جلت بهمة

غداة الوغي لما دعا من يقارع



پس از اينكه بحير بن اوس، برير را به شهادت رساند به او گفتند: اينكه تو كشتي از


بندگان صالح خدا بود. آنگاه پسر عمويش نزد او آمد و گفت: اي واي بر تو اي بحير، تو برير بن خضير را كشته اي، فرداي قيامت چگونه خدا را ملاقات مي كني. پس آن بدبخت از عمل خود پشيمان شد و چنين گفت:



فلو شاء ربي ما شهدت قتالهم

و لا جعل النعماء عند ابن جابر



لقد كان ذا عارا علي و سبة

يعيبرها الأبناء عند المعاشر



فياليت اني كنت في الرحم حيضة

و يوم حسين كنت ضمن المقابر



فيا سوأتا ماذا أقول لخالقي

و ما حجتي يوم الحساب القما طري



علامه مجلسي (ره) مي فرمايد: پس از آن وهب بن عبدالله بن كلبي به ميدان رفت كه در كربلا مادرش نيز همراهش بود. مادرش به او گفت: پسرم برخيز و پسر دختر پيامبر صلي الله عليه و آله را ياري كن، گفت: مادر اين كار را مي كنم و در ياري امام حسين عليه السلام كوتاهي نمي كنم. او در حاليكه مبارز مي طلبيد، مي گفت:



ان تنكروني فأنا ابن الكلبي

سوف تروني و ترون ضربي



و حملتي و صولتي في الحرب

أدرك ثأري بعد ثأر صحبي



و أدفع الكرب أمام الكرب

ليس جهادي في الوغا باللعب



حمله كرد و تعدادي از آنها را به هلاكت رساند، سپس نزد مادر و همسرش بازگشت و پيش روي آنها ايستاد و گفت: مادر آيا از من راضي شدي؟ مادرش گفت: پسرم تا بخاطر امام حسين عليه السلام كشته نشوي راضي نمي شوم. همسرش گفت: مرا در مصيبت خودت دردمند نكن. مادرش گفت به حرفش توجه نكن بازگرد و براي دفاع از پسر پيامبر صلي الله عليه و آله جنگ كن تا روز قيامت نزد خدا از تو شفاعت كند. بازگشت و چنين رجز خواند؛



اني زعيم لك ام وهب

بالطعن فيهم تارة و الضرب






ضرب غلام مؤمن بالرب

حتي يذيق القوم مر الحرب



اني امرء ذو مرة و عضب

و لست بالخوار عند النكب



حسبي الهي من عليم حسبي

وهب بازگشت با آنها جنگيد و نوزده نفر از سواران آنها و دوزاده نفر از پياده هايشان را بهلاكت رساند سپس دستهايش قطع شد. همسرش چوبي گرفت و به سوي ميدان آمد و گفت: پدر و مادرم فداي تو اي وهب كه در راه پاكان حرم رسول خدا صلي الله عليه و آله جنگ كردي. وهب خواست او را به سوي ساير زنان برگرداند، آن زن گوشه لباس شوهرش را گرفت و گفت برنمي گردم تا اينكه با تو كشته شوم. امام عليه السلام فرمود: خداوند به تو جزاي خير دهد، بازگرد نزد زنان، خداوند به تو خير و رحمت عنايت كند. آن زن برگشت و وهب پس از جنگي كشته شد. گويند همسرش به كنار جنازه وهب رفت و خون را از صورتش پاك مي كرد، شمر ملعون اين منظره را ديد، به غلامش دستور داد او را بزند و آن غلام با عمود آهني بر او زد و همسر وهب نيز به شهادت رسيد و او اولين زني بود كه از لشگر امام حسين عليه السلام كشته شد.



مؤلف مي گويد: روايتي را ديدم كه وهب و مادرش نصراني بوده اند و بدست امام حسين عليه السلام مسلمان شده بودند. وهب در جنگ بيست و چهار نفر پياده و دوازده نفر سواره از لشگر عمر بن سعد را بهلاكت رساند، سپس اسير شد. عمر سعد ملعون جلو آمد و گفت چه هيبت و شجاعتي داري، سپس دستور داد گردنش را زدند و سرش را به سوي لشگر امام حسين عليه السلام انداختند. مادرش سر او را برداشت و بوسيد سپس به سوي لشگر عمر بن سعد انداخت كه به مردي از لشكر ابن سعد خورد و او نيز كشته شد. سپس مادر وهب تيرك خيمه را برداشت و به آنها حمله كرد و دو نفر از آنها را كشت. امام عليه السلام فرمود: اي مادر وهب بازگرد، تو و پسرت همراه جدم


رسول خدا صلي الله عليه و آله هستيد. جهاد بر زنان واجب نيست. آن بانو نيز برگشت در حاليكه مي گفت: خدايا اميد مرا قطع نكن. امام عليه السلام فرمود: خداوند اميد تو را قطع نمي كند اي ام وهب.



طوبي لها بذلت للقتل أنفسها

و عندها ان ذاك القتل يحييها



تسابقت للفنا في ذات سيدها

و استبدلت بجوار عند باريها



پس از آن عمرو بن خالد ازدي به ميدان رفت و آنقدر جنگيد تا به شهادت رسيد، پس از آن پسرش خالد بن عمرو به ميدان رفت و او هم آنقدر مبارزه كرد تا به شهادت رسيد.

محمد بن ابي طالب مي گويد: پس از آنها سعد بن حنظله تميمي به ميدان رفت و رجز خواند، سپس حمله كرد و جنگ شديدي نمود تا به شهادت رسيد. پس از او و عمير بن عبدالله مذحجي به ميدان رفت و جنگيد تا به دست مسلم صبابي و عبدالله بجلي به شهادت رسيد. پس از آن مسلم بن عوسجه به ميدان رفت و چنين رجز خواند:



ان تسألوا عني فاني ذولبد

من فرع قوم من ذري بني أسد



فمن بغانا حائد عن الرشد

و كافر بدين جبار صمد



سپس جنگ شديدي نمود و بر اثر جراحات بسيار بر زمين افتاد، رمقي در بدن داشت كه امام حسين عليه السلام با حبيب بن مظاهر بالاي سرش رفتند. حضرت فرمودند: خداوند تو را رحمت كند اي مسلم (فمنهم من قضي نحبه و مهم من ينتظر و ما بدلوا تبديلا) سپس حبيب نزديك رفت و گفت: اي مسلم به زمين افتادن تو براي من غم بزرگي است تو را به بهشت مژده مي دهم. مسلم نيز به صداي ضعيفي گفت: خدا تو را به خير بشارت دهد. حبيب گفت: اگر نمي دانستم كه منهم پشت سر تو مي آيم،


دوست داشتم هر چه مي خواستي وصيت ميكردي تا من انجام مي دادم. مسلم گفت: تو را وصيت مي كنم به حمايت از ايشان (و اشاره كرد به امام حسين عليه السلام) آنقدر در حمايت از امام حسين عليه السلام بجنگ تا كشته شوي. حبيب گفت: به روي چشمم، سپس به شهادت رسيد.



نصروه احياء عند مماتهم

يوصي بنصرته الشفيق شفيقا



أوصي ابن عوسجة حبيبا قال قا

تل دونه حتي الحمام تذوقا



آورده اند كنيز مسلم ابن عوسجه ناله مي زد و مي گفت: واي مولاي من واي ابن عوسجه. ياران عمر بن سعد به هم بشارت مي دادند كه ما مسلم بن عوسجه را كشتيم. شبث بن ربعي كه نزديك آنها بود گفت: مادرانتان بعزايتان بنشينند. شما با دستانتان خود را كشتيد و خود را تحقير كرديد. آيا خوشحاليد از اينكه مسلم بن عوسجه را كشتيد؟ بخدائيكه در مقابل او تسليم هستيم او جايگاهي بزرگ در ميان مسلمين داشت. مسلم بن عوسجه در جنگ آذربايجان شش نفر از مشركين را بهلاكت رساند پيش از آنكه لشگر مسلمانان فرابرسند.

پس از آن هلال بن نافع بجلي به ميدان رفت و جنگ شديدي كرد و اين رجز را خواند:



أنا ابن نافع البجلي

أنا علي دين علي



و دينه دين النبي

مردي از بني قطيعة براي جنگ با او به ميدان آمد. نام او مزاحم بن حريث بود، گفت: من بر دين عثمان هستم. هلال گفت: تو بر دين شيطان هستي آنگاه هلال به او حلمه كرد و او را به قتل رساند.



پس عمرو بن حجاج فرياد زد: اي احمقها آيا نمي دانيد با چه كساني مي جنگيد؟


جنگاوران زبده و تيزهوش، صاحبان بينش و آگاهي و كسانيكه طالب مرگند با شما مي جنگند. هيچكدام از شما را توان مبارزه با آنها نيست. همه شما را خواهند كشت. بخدا قسم اگر با سنگ به آنها حمله نكنيد همه تان كشته مي شويد. عمر سعد ملعون گفت: سخن همانست كه گفتي، لذا كساني را به ميدان فرستاد كه قصد جنگ با آنها را داشتند نه آنها كه نمي خواستند بجنگند، گفت: هر گاه تنهايي به سوي آنها رفتيد مبارز بطلبيد، عمرو بن حجاج نزديك لشگر امام حسين عليه السلام شد و گفت: اي اهل كوفه اطاعت و جمعيت خود را جدي بگيريد و در جنگ با كسانيكه از دين خارج شده و با امامشان مخالفت كرده اند ترديد نداشته باشيد. امام حسين عليه السلام فرمود: اي پسر حجاج، مردم را عليه من تحريك مي كني آيا من از دين خارج شده ام و تو در دين ثابت هستي؟ خدا ميداند چه كسي از دين خارج شده و شايسته افتادن به آتش است. سپس عمرو بن حجاج در سمت راست لشگر به طرف فرات حمله كرد و ساعاتي جنگ كردند سپس عمرو و يارانش عقب نشستند و گرد و غبار قطع شد.

محمد بن ابي طالب مي گويد: پس از آن شمر بن ذي الجوشن ملعون بر سمت چپ لشگر حمله كرد. ياران امام حسين عليه السلام كه سي و دو نفر سواره بودند با آنها جنگ شديدي كردند و از هيچ طرفي به اهل كوفه حمله نمي كردند مگر آنكه آنها را پراكنده مي نمودند. عمر سعد ملعون، حصين بن نمير را با پانصد نفر تيرانداز خواست و آنها را روبروي لشگر امام حسين عليه السلام فرستاد. آنها به سوي ياران حضرت تير اندازي مي كردند و نمي گذاشتند سواران به لشگر كوفه حمله كنند و اين چنين جنگ ادامه داشت تا اينكه وسط روز شد و در وسط روز چنان جنگ شدت يافت كه جز از يك سو رفت وآمد ممكن نبود، چون كه آنقدر ازدحام جمعيت زياد بود و


مردم تنگاتنگ بودند كه دو طرف به يكديگر در جنگ بسيار نزديك شده بودند.

عمر بن سعد (لعنة الله) مرداني را فرستاد تا آنها را از راست و چپ احاطه كنند و صفوف ايشان را بر هم بزنند. آنها بين سه و چهار نفر از اصحاب امام حسين عليه السلام و آن حضرت فاصله انداختند و بر يكي از آنها يورش مي بردند او را به غارت مي بردند و از نزديك با تير مي زدند و به شهادت مي رساندند.

ابن سعد گفت: آنها را (خيمه ها) با آتش بسوزانيد. ياران عمر سعد شعله ها برافروختند. آنگاه امام حسين عليه السلام فرمودند: آنها را رها كنيد و بگذاريد بسوزانند، كه اگر اين كار را بكنند به سوي شما حمله نمي كنند، پس همان طور شد كه امام عليه السلام فرموده بود.

آورده اند كه: شبث بن ربعي نزد او رفت و گفت: زنان را بترسانيم؟! مادرت به عزايت بنشيند، شرم كرد جنگ ادامه يافت فقط از يك سو ياران زهير بن قين حمله كردند و اباعذره ضبابي از ياران شمر (لعنة الله) را كشتند و جز يكي يا دو نفر بيشتر از ياران امام حسين عليه السلام كشته نمي شد كه به خاطر كمي ياران و قلت نفرات ايشان به چشم مي خورد و از اصحاب عمر بن سعد (لعنه الله) ده نفر ده كشته مي شد ولي به خاطر كثرت نفرات به چشم نمي آمد.

ابوتمامه صيداوي چون چنين ديد به امام حسين عليه السلام عرض كرد: يا اباعبدالله جان من به قربانت، اين لشگريان بسيار به شما نزديك هستند بخدا قسم هرگز شما را نمي توانند بكشند مگر اينكه همه ما را از پاي درآورند. دوست دارم خداوند را در حالي ملاقات نمايم كه اين نماز را خوانده باشم. امام حسين عليه السلام سرش را بلند نمود و آسمان را نظاره كرد و فرمود: زمان نماز ظهر را به ما متذكر شدي، خداوند تو را از نماز گزاران واقعي قرار دهد. بله الان اول وقت نماز ظهر است. فرمود: از لشگريان


شام بخواهيد ما را به حال خودمان بگذارند تا نماز بخوانيم. حصين بن نمير فرياد زد: اين نماز قبول نيست كه شما مي خوانيد.

حبيب بن مظاهر در جوابش گفت: تو گمان مي كني نماز پسر رسول خدا صلي الله عليه و آله قبول نمي شود و از تو قبول مي شود اي گناهكار. پس حصين بن نمير (عليه لعنه الله) حمله كرد و حبيب (ره) نيز حمله نمود و با شمشير به صورت اسب ابن نمير زد پس اسب بر روي دو پايش بلند شد و ابن نمير از روي اسب بزمين افتاد. اصحابش از اين صحنه ترسيدند و به كمك او رفته و نجاتش دادند. امام حسين عليه السلام به زهير بن قين و سعيد بن عبدالله فرمود: در مقابل من بايستيد تا نماز ظهر را بخوانيم. ايشان در مقابل امام ايستادند تا جلوي تيرهاي دشمن را بگيرند به نحوي كه نيمي از اصحاب امام عليه السلام نماز خوف خواندند.

مي گويند سعيد بن عبدالله حنفي پيشاپيش امام حسين عليه السلام آمد پس او را با تير هدف قرار دادند. هر گاه امام حسين عليه السلام به طرف راست و چپ مي رفت او نيز در مقابل حضرت چنين مي كرد و آنقدر به سوي او تير اندازي نمودند كه به زمين افتاد و مي گفت: خداوندا اين قوم را لعنت كن به همان لعنتي كه قوم عاد و ثمود گرفتار آن شدند، خداوندا از من به پيامبرت صلي الله عليه و آله سلام برسان و به او بگو از درد زخمهايم. من با اين كار مي خواستم فرزند رسول تو را ياري نمايم سپس از دنيا رفت (رحمة الله عليه) بر بدن او سيزده تير اصابت نموده بود بجز ضربات شمشير و نيزه هايي كه به او خورده بود. ابن نما مي گويد: بعضي آورده اند امام حسين عليه السلام و اصحابش بصورت فرادي و با اشاره نماز خواندند.

ابومخنف مي گويد: هنگامي كه حضرت و اصحابش از نماز خواندن فارغ شدند، حضرت يارانش را به جنگ تحريك و تحريص مي نمودند و مي فرمود: اي


ياران من اين بهشت است كه درهايش را به روي شما گشوده و نهرهاي آن جاري است و ميوه هاي آن رسيده است و قصرهايش را زينت داده، غلمانها و حورالعين هايش مشتاق انس با شما هستند و اين رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم است و اينان شهدائي هستند كه در ركاب او به شهادت رسيده اند و اين پدرم علي است كه همگي منتظر قدوم شما و رسيدن ارواح شما به جنت الماوي هستند و به شما بشارت خلد برين مي دهند و مشتاق ديدار شما هستند، پس اي ياران من از دين خدا حمايت كنيد، از حرم و نواميس رسول الله صلي الله عليه و آله دفاع كنيد.

ابومخنف گفت: در اين هنگام زنان حرم حسيني از خيمه ها بيرون آمدند و گريبان چاك مي كردند و فرياد برمي آوردند اي گروه مسلمين و اي جماعت مؤمنين از دين خدا و حرم رسول الله صلي الله عليه و آله و از امامتان، فرزند فاطمه زهرا عليهاالسلام دختر رسول الله صلي الله عليه و آله حمايت كنيد. خداوند تعالي شما را بواسطه ما امتحان و آزمايش مي نمايد. بدانيد شما همسايگان ما در جوار جدمان رسول الله صلي الله عليه و آله و بزرگان اهل بيت در بهشت خدا هستيد. شما دوستان و ياران ما هستيد، دفاع كنيد خداوند شما را براي ما مبارك گرداند.

راوي گفت: ياران امام عليه السلام چون سخنان زنان حرم حسيني را شنيدند با ناله و فرياد و اشك روان چنين گفتند كه اي اهل بيت رسول الله صلي الله عليه و آله جان و خون ما فداي جان و خون شما. ارواح ما به فداي ارواح شما. بخدا قسم تا ما زنده هستيم اجازه نمي دهيم كه نظر سوء و صدمه اي از ناحيه دشمنان به شما برسد. ما جان خويش را به شمشيرهاي دشمنان خدا هديه مي كنيم و خود را براي عروج به ملكوت به تيغهاي هلاكت تقديم مي نمائيم شايد كه اينگونه شما را از چنگال لشگريان كفر بدور نگه داريم و تنها ما شربت مرگ بنوشيم. به تحقيق رستگار است هر كه در اين


روز خيري بدست آورد و شما را از مرگ نجات دهد.

مرحوم مجلسي (ره) مي گويد: سپس عبدالرحمن بن عبدالله مزني براي نبرد راهي ميدان شد در حاليكه اين چنين مي گفت:



أنا ابن عبدالله من آل يزن

ديني علي دين حسين و حسن



أضربكم ضرب فتي من اليمن

أرجوا بذاك الفوز عند المؤتمن



به لشگريان دشمن حمله برد و جنگ نماياني كرد تا اينكه كثرت دشمن او را ناتوان ساخت و به شهادت رسيد. سيد (رحمه الله) مي گويد: پس از او، عمرو بن قرطه انصاري (رحمه الله) خارج شد و نزد امام حسين عليه السلام آمد تا اذن جنگب بگيرد، حضرت به او اجازه رفتن به ميدان داد. او به جنگ لشگريان عمر سعد رفت و مانند كسي كه براي پاداش عظيمي مي جنگد قتال نمود، گويي كه هر چه زودتر مي خواست به لقاء پروردگار آسمانها برسد، تا اينكه جمع كثيري از لشگريان ابن زياد (لعنهم الله جميعا) را به خاك و خون كشيد و جنگ و دفاع را با هم انجام مي داد هيچ نيزه اي به سوي حضرت اباعبدالله الحسين عليه السلام نيامد مگر اينكه او جلوي آنرا مي گرفت و شمشيري نمي آمد مگر اينكه او با جان خويش در برابر آن مي ايستاد و هيچ مكروهي به سوي امام حسين عليه السلام نيامد مگر اينكه او در برابر آن استوار ايستاد و بواسطه زخمهايي كه برداشت كم طاقت گرديد به امام حسين عليه السلام نظاره اي كرد و گفت: يابن رسول الله آيا به عهد خويش به شما وفا كردم؟ حضرت فرمود: آري تو در بهشت در مقابل من خواهي بود پس به رسول خدا صلي الله عليه و آله سلام مرا برسان و بگو به زودي به او ملحق خواهم شد. پس عمرو بن قرطه انصاري آنقدر جنگيد تا به شهادت رسيد. سپس جون غلام ابوذر كه برده اي سياه بود برخاست. امام حسين عليه السلام


به او گفت: تو مختاري از طرف من، اگر بدنبال عافيت هستي از ما جدا شو. جون گفت: يابن رسول الله من در خوشي كاسه ليس و ريزه خوار شما بوده ام، چگونه در سختي شما را رها كنم. بخدا قسم من بدبو هستم و از خانواده اي پست هستم و رنگم سياه است پس اگر به بهشت بروم و شميمي از آن به من برسد بويم خوش و حسب و نصبم بلند و شريف و چهره و رويم سفيد مي شود. بخدا هرگز شما را ترك نمي گويم تا خون سياه من با خون شما بزرگان ممزوج شود. علامه مجلسي (ره) آورده: كه محمد بن ابيطالب مي گويد: جون غلام سياه ابي ذر براي جنگ به ميدان كارزار رفت و چنين مي گفت:



كيف تري الكفار ضرب الأسود

بالسيف ضربا عن بني محمد



أذب عنهم باللسان واليد

أرجو به الجنة يوم المورد



سپس آنقدر جنگيد كه به دست لشگر دشمن به شهادت رسيد پس امام حسين عليه السلام به نزد پيكر غرقه به خون او آمد و فرمود: خداوندا صورتش را نوراني و بوي او را خوش بگردان و او را با نيكان محشور گردان و او را با محمد و آل محمد صلي الله عليه و آله مأنوس و آشنا نما.

از امام باقر عليه السلام از علي بن الحسين عليه السلام روايت شده كه بعد از جريان عاشورا مردم به صحنه جنگ و قتلگاه آمدند و كشتگان آل نبي و ياران ايشان را دفن نمودند. بدن جون را بعد از ده روز از كشته شدنش يافتند در حاليكه از بدن غرقه به خون او بوي دلنشين مشك به مشام مي رسيد.

سيد (ره) مي گويد: سپس عمرو بن خالد صيداوي برخاست و به امام حسين عليه السلام عرض كرد: يا اباعبدالله فدايت شوم مي خواهم به اصحاب شهيد شما بپيوندم


نمي خواهم كه قبل از من حتي يك نفر از خاندان بني هاشم را كشته ببينم. امام حسين عليه السلام به او فرمود: پيش برو و نبرد كن كه ما نيز ساعتي بعد به تو ملحق خواهيم شد. عمرو بن خالد صيداوي به كارزار با دشمنان خدا رفت و آنقدر جنگيد تا به دست آن بي دينان به شهادت رسيد.

پس از آن حنظله بن سعد شامي (ره) به نزد امام حسين عليه السلام آمد و در مقابل آن حضرت ايستاد تا به آن حضرت آسيبي نرسد. پس تيرها و نيزه ها و شمشيرهاي دشمنان به صورت و گلوي او اصابت مي نمود. حنظله چنين ندا داد: (يا قوم اني أخاف عليكم مثل يوم الأحزاب، مثل دأب قوم نوح و عاد و ثمود الذين من بعدهم و ما الله يريد ظلما لعباد و يا قوم اني أخاف عليكم يوم التناد يوم تولون مدبرين ما لكم من الله من عاصم)

اي مردم حسين عليه السلام را نكشيد كه به عذاب الهي دچار مي شويد كه اگر دسيسه بچينيد از زيانكاران خواهيد بود.

علامه مجلسي (ره) مي گويد: صاحب مناقب نقل كرده امام حسين عليه السلام به حنظله فرمود: اي پسر سعد خداوند تو را رحمت كند. اين دشمنان عذاب خود را اجابت كرده و به سوي هلاكت ابدي مي روند هنگاميكه تو ايشان را به حق دعوت كردي، نپذيرفتند و به سوي تو حمله آوردند و تو و يارانت را دشنام دادند پس چگونه است حال ايشان در حاليكه ياران و دوستان صالح تو را كشته اند. حنظله عرض كرد: درست مي فرمائيد فدايتان شوم، آيا ما به سوي پروردگار نمي رويم و دوستان و ياران خود را ملاقات نمي كنيم. حضرت فرمود: برو به سوي آنچه براي تو بهتر است از همه دنيا و آنچه در آن است. به سوي سرزميني كه هيچگاه فرسوده و كهنه نمي شود. پس حنظله گفت: سلام بر شما اي پسر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلام بر خاندان


طاهرينت عليهم السلام. خداوند ما را در بهشت همراه شما قرار دهد.

حضرت فرمود: آمين آمين. سپس حنظله به سوي لشگر دشمن تاخت و جنگ نماياني كرد تا اينكه لشگريان بر او حمله آوردند و او را كشتند.

سيد (ره) مي فرمايد: پس سويد بن عمرو بن ابي المطاع جلو آمد و به ميدان رفت. او مردي بسيار شريف و دائم الصلاة بود. جنگ نماياني كرد مانند شير شرزه و در برابر تيرهايي كه به سويش مي آمد بسيار مقاومت نمود تااينكه در ميدان نبرد به زمين افتاد و جراحت هاي بسيار، توان او را سست نموده بود و كسي چنين مجروح به زمين نيفتاده بود در حاليكه جان در بدن داشت خسته و مجروح و بي رمق و بدون حركت بر روي زمين افتاده بود تا اينكه عصر روز عاشورا رسيد و او از لشگريان دشمن شنيد كه مي گفتند: امام حسين عليه السلام كشته شد پس به سختي برخاست و خنجري از لباس خود بيرون آورد و با دشمنان خدا جنگيد تا كشته شد.

سيد (ره) مي گويد: ياران و اصحاب حضرت سيدالشهداء عليه السلام براي كشته شدن و شهادت در محضر آن حضرت از يكديگر پيشي مي گرفتند و از هم سبقت مي جستند و اين گونه بودند كه شاعر مي گويد:



قوم اذا نودوا لدفع ملمة

و القوم بين مدعس و مكردس



لبسوا القلوب علي الدروع و أقلبوا

يتهافتون علي ذهاب الأنفس



در بحار از كتاب غيبت نعماني از ابن عقدة از جعفر بن عبدالله محمدي از تفليسي از سمندي از حضرت جعفر بن محمد عليه السلام از پدر بزرگوارش نقل است كه فرمود: مؤمنان مورد امتحان الهي قرار ميگيرند. آنگاه خداوند ايشان را از بقيه جدا مي نمايد. خداوند اگر مؤمنين را در دنيا از بلاها و مرارتهاي آن ايمن نمي سازد لكن ايشان را از كوري و بدبختي روز قيامت نجات مي دهد.


سپس فرمود: امام حسين بن علي عليه السلام كشته گان و ياران شهيد خويش را كنار هم قرار مي داد، سپس فرمود: كشتگان ما همچون كشتگان پيامبران و خاندان پيامبران هستند.

صاحب مناقب مي گويد: آنگاه يحيي بن سليم مازني برخاست و به ميدان رفت و در حاليكه رجز مي خواند به دشمن حمله كرد و جنگيد تا اينكه كشته شد.

بعد از او قرة بن ابي قرة غفاري برخاست و به جنگ رفت. او نيز رجز خواند و نبرد سختي نمود. او هم به دست لشگريان عمر سعد (لعنة الله) كشته شد. بعد از او مالك بن انس مالكي برخاست و به معركه نبرد شتافت و به دشمنان حمله برد و آنقدر مبارزه نمود تا به شهادت رسيد.

ابن نما مي گويد: اسم او أنس بن حارث كاهلي بوده است و شيخ صدوق (ره) گويد: مالك بن انس مالكي از لشكر ابن زياد هجده نفر را به هلاكت رسانيد.

فاضل از صاحب مناقب نقل مي كند سپس عمرو بن مطاع جعفي براي نبرد با يزيديان برخاست و با ايشان مقاتله شديدي نمود تا بر اثر حملات دشمنان اسلام شربت شهادت نوشيد.

محمد بن ابي طالب مي گويد: پس از شهادت عمرو بن مطاع جعفي، مؤذن امام حسين عليه السلام كه نامش حجاج بن مسروق بود به ميدان رفت و به دشمنان حمله كرد و جنگيد تا اينكه به شهادت رسيد و پس از او زهير بن قين در حاليكه رجز مي خواند وارد ميدان شد:



أنا زهير و أنا ابن القين

أذودكم بالسيف عن حسين



ان حسنيا أحد السبطين

من عترة البر التقي الزين



ذاك رسول الله غيره مين

أضربكم و لا أري من شين






يا ليت نفسي قسمت قسمين

جنگ نماياني كرد و يك صد و بيست نفر از دشمنان را به هلاكت رساند كثير بن عبدالله شعبي و مهاجر بن أوس تميمي به او حمله آوردند و او را به شهادت رساندند.



شيخ صدوق (ره) گويد: زهير بن قين هفتاد نفر را كشت، آنگاه از پاي درآمد.

فاضل از محمد بن ابي طالب نقل مي كند وقتي زهير بن قين به شهادت رسيد، امام حسين عليه السلام فرمود: اي زهير، قرين رحمت خداوند باشي و از لطف و عنايت او دور نگردي. خداوند قاتل تو را لعنت كند به همان لعنتي كه عده از كافران را به بوزينه و خوك مسخ نمودند.

صاحب مناقب مي گويد: پس از زهير، حبيب بن مظاهر اسدي به ميدان رفت و نبرد سختي نمود، ناگاه مردي از بني تميم به او حمله آورد و او را زخمي نمود. حبيب به زمين افتاد. وقتي مي خواست برخيزد ناگهان حصين بن نمير (لعنة الله) با شمشير بر سر او زد. آن مرد تميمي از اسب پائين آمد و سر از تن حبيب بن مظاهر (ره) جدا نمود. امام حسين عليه السلام به سرعت با در هم كوبيدن لشگريان دشمن به نزد جنازه ي او آمد و فرمود: خود را و ياورانم را به حساب خدا مي گذارم و نيز گفته اند كه حبيب بن مظاهر را شخصي به نام بديل بن صريم به شهادت رساند و سر او را بريد و به گردن اسبش آويخت. هنگامي كه به مكه آمد پسر حبيب كه هنوز بالغ نشده بود به سوي او حمله برد و او را كشت و سر از تن او جدا كرد. محمد بن ابي طالب مي گويد: حبيب بن مظاهر شصت و دو نفر از لشگريان يزيد را به هلاكت رساند او را حصين بن نمير (لعنة الله) به شهادت رساند و سر از تن او جدا كرد و به گردن اسبش آويخت.


ابومخنف مي گويد: پس از حبيب بن مظاهر، هلال بن نافع بجلي به ميدان رفت. او تحت نظر حضرت أميرالمؤمنين عليه السلام تربيت يافته بود و در تيراندازي مهارت داشت. او اسمش را بر روي تيرها مي نوشت و آنها را پرتاب مي نمود. وقتي تير را در چله كمان مي گذاشت چنين سرود:



أرمي بها معلمة افواقها

مسمومة تجري علي اخفاقها



لأملأن الأرض من اطلاقها

فالنفس لا ينفعها اشفاقها



اذا المنايا حسرت عن ساقها

لم يثنها الا الذي قد ساقها



ابومخنف مي گويد: چون هلال بن نافع بجلي بر يزيديان تاخت جنگ آوران و مردان بسياري را كشت تا شمار آنها به هفتاد سوار رسيد در بحار آمده كه هلال بن نافع به سمت دشمنان تير مي انداخت تا تيرهايش به پايان رسيد آنگاه دست به قبضه شمشير برد و آن را از نيام بيرون كشيد و چنين رجز خواند:



أنا الغلام اليمني البجلي

ديني علي دين حسين و علي



ان اقتل اليوم فهذا أملي

فذاك رأيي و ألاقي عملي



پس به دشمنان حمله برد و سيزده نفر از ايشان را به درك واصل كرد لكن دشمنان بازوان او را شكستند و او را اسير كردند پس شمر (لعنة الله) برخاست و سر از تن او جدا نمود.

از هلال جواني به معركه شتافت كه پدرش در جنگ كربلا كشته شده بود و مادرش با او بود به او مي گفت: اي پسرم برو و در محضر پسر رسول الله صلي الله عليه و آله و در ركاب او بجنگ، امام حسين عليه السلام فرمود: اين جوان پدرش كشته شده است شايد مادرش راضي نباشد كه او بجنگ برود. آن جوان به امام عرض كرد: اي مولاي من مادرم مرا به اين كار امر نموده. او به سوي دشمن شتافت در حاليكه مي گفت:




أميري حسين و نعم الأمير

سرور الفؤاد البشير النذير



علي و فاطمة والده

فهل تعلمون له من نظير



له طلعة مثل شمس الضحي

له غرة مثل بدر المنير



آنقدر جنگيد كه به شهادت رسيد. سر او را بريدند و به سوي خيمه گاه امام حسين عليه السلام پرتاب كردند. مادرش سر او را به آغوش گرفت و گفت: اي پسرم اي شادي قلبم و اي نور ديدگانم، آنگاه سر پسرش را به سوي يكي از دشمنان پرتاب نمود كه شدت ضربه ي آن، مرد را كشت. پس به سوي خيمه رفت و عمود خيمه را كشيد و با آن به دشمن حمله كرد و چنين گفت:



أنا عجوز سيدي ضعيفة

خاوية بالية نحيفة



أضربكم بضربة عنيفة

دون بني فاطمة الشريفة



و با چوب عمود خيمه دو نفر از دشمنان را به هلاكت رساند پس امام حسين عليه السلام امر نمود كه بازگردد و برايش دعا كرد. در شرح شافيه ابي خراس در مناقب آل رسول صلي الله عليه و آله و مثالب بني العباس به اسنادش از مقتل خوارزمي آمده كه پس از آن جابر بن عروه غفاري كه پيرمردي سالخورده بود به نبرد رفت. او با رسول الله صلي الله عليه و آله در جنگهاي بدر و حنين هم ركاب بود، كمرش را با عمامه اي محكم بست آنگاه ابروانش را با پارچه اي ديگر بست تا از جلوي چشمانش بالا روند، امام حسين عليه السلام به او نظاره نمود و فرمود: اي شيخ خداوند سعي تو را پاداش دهد. جابر بن عروة به دشمنان حمله برد شصت نفر از دشمنان را به هلاكت رسانيد پس از آن به شهادت رسيد.

پس از او مالك بن داود به نبرد پرداخت و پانزده نفر را كشت و خود نيز شهيد شد. آنگاه طرماح بن عدي به جنگ رفته و عده ي زيادي از دشمنان را به هلاكت رساند.


به او زخمهاي زيادي وارد آمد. او به صورت از پشت اسب به زمين افتاد و توان برخاستن و بيرون آمدن از معركه را از دست داد.

در بحار از مناقب آمده كه پس از طرماح بن عدي، جنادة بن حرث انصاري به جنگ رفت و به دشمن حمله جانانه اي نمود و آنقدر جنگيد تا كشته شد.

پس از او عمرو بن جنادة به ميدان رفت و جنگيد تا كشته شد. پس از او عبدالرحمن بن عروة به ميدان جنگ رفت پس با دشمن ستيز نمود و او نيز به دست دشمنان به شهادت رسيد. محمد بن ابي طالب مي گويد: در اين هنگام نوبت به عابس بن شبيب شاكري رسيد كه شوذب غلام شاكر نيز با او بود. عابس گفت: اي شوذب هيچ با خود فكر كرده اي چه كار مي خواهي بكني؟ شوذب گفت: چه كنم! آنقدر مي جنگم تا كشته شوم. عابس گفت: من هم همين گمان را در مورد تو ميكردم پيش بيا و در ركاب ابي عبدالله عليه السلام باش تا تو را مانند ديگران به حساب بياورد. امروز روزي است كه براي ما آسان و ميسر است كه هر چه مي توانيم اجر و ثواب جمع آوري كنيم. چرا كه بعد از امروز ديگر عملي نمي توانيم انجام دهيم پس از امروز وقت حساب و كتاب است. آنگاه عابس به همراه غلامش شوذب به نزد امام حسين عليه السلام آمدند و بر ايشان سلام كردند. عابس گفت: يا اباعبدالله بخدا قسم هيچ موجودي بر روي زمين در دور و نزديك عزيزتر از شما نزد من نيست. اگر مي توانستم به وسيله اي عزيز تو از خون و جانم از شما رفع ستم نمايم هر آينه چنين مي كردم، السلام عليك يا اباعبدالله، شهادت مي دهم كه به راه و روش شما و پدرت هستم، سپس به سوي دشمنان شتافت. ربيع بن تميم مي گويد: هنگامي كه عابس را رو به ميدان ديدم شناختم چرا كه قبلا او را در صحنه هاي نبرد و جنگ ها ديده بودم. او شجاع ترين مردم بود، گفتم: اي مردم اين مرد شير سياه است، او پسر شبيب


است، هيچكدام به سوي او نرويد. عابس مرتبا فرياد مي زد كه آيا مردي نيست! در اين وقت عمر بن سعد (لعنة الله) گفت: از همه طرف او را با سنگ بزنيد. چون عابس چنين ديد زره و كلاه خودش را انداخت و به سوي لشگريان حمله آورد. بخدا ديدم جماعتي بيش از دويست نفر از برابر او مي گريختند، سپس دور او را گرفتند و محاصره اش نمودند و او را كشتند ديدم سر او را در دست مردان بيشماري كه هر كدام ادعا داشت او عابس را كشته است.

پس عمر بن سعد (لعنة الله) كه چينن ديد گفت: با يكديگر مجادله و دعوي نكنيد. او را يك نفر به قتل نرسانده بلكه همگي او را كشته ايد. اين چنين شد كه جمعيت با اين سخنان متفرق شدند:



نفر حوت جمل الثناء و تسنمت

ذلل المعالي والدا و وليدا



من تلق منهم تلق كهلا أوفتي

علم الهدي بحر الندي المورودا



و تبادرت طلق الأسنة لا تري

الغمرات الا المائسات الغيدا



و كأنما قصد القنا بنحورهم

درر يفصلها الفناء عقودا



و استنزلوا حلل العلي فأحلهم

غرفاته فغدوا يجرن صعودا



فتظن عينك انهم صرعي و هم

في خير دار فارهين رقودا



علامه ملجسي (ره) از محمد بن ابيطالب نقل مي كند سپس دو نفر به نامهاي عبدالله و عبدالرحمن غفاريان نزد حضرت رسيدند و گفتند: يا اباعبدالله السلام عليك، ما آمده ايم در محضر و ركاب شما بجنگيم و از شما دفاع نماييم. حضرت به ايشان فرمود: آفرين بر شما نزديكتر بياييد پس آن دو به نزد حضرت آمدند در حاليكه مي گريستند. حضرت به ايشان فرمود: اي پسران برادرم براي چه گريه مي كنيد، بخدا من اميدوارم كه بعد از ساعتي چشمانتان روشن شود. آن دو عرض


كردند: فدايت شويم بخدا براي خودمان گريه نمي كنيم ولكن براي شما گريه مي كنيم چون مي بينيم دشمنان دور شما را گرفته اند و ما نمي توانيم براي شما كاري انجام دهيم. حضرت فرمود: اي پسران برادرم خداوند جزاي خير به شما دهد و شما را خشنود و خوشحال سازد و ياري شما با جان و هستي تان را به بهترين جزايي كه براي متقين است پاسخ دهد. سپس پيش آمده و گفتند: السلام عليك يابن رسول الله. حضرت فرمود: و عليكما السلام و رحمة الله و بركاته. آن دو به جنگ رفتند و آنقدر جنگيدند كه به شهادت رسيدند.

محمد بن ابي طالب مي گويد: سپس غلام ترك امام حسين عليه السلام به جنگ رفت. او قاري قرآن بود، به جنگ پرداخت و اين چنين رجز مي خواند:



البحر من طعني و ضربي يصطلي

و الجو من سهمي و بنلي يمتلي



اذا حسامي في يميني ينجلي

ينشق قلب الحاسد المبجلي



و جماعتي از دشمن را به قتل رساند پس مجروح به زمين افتاد و ناله مي كرد. امام حسين عليه السلام بر بالين او آمد و گريست و صورت بر صورت او نهاد. آن غلام ترك چشمانش را باز كرد و امام حسين عليه السلام را ديد پس لبخندي زد و به سوي پروردگارش شتافت. پس از آن مردي بنام يزيد بن زياد شعثا به سوي دشمن هشت تير انداخت كه پنج تير او به هدف اصابت نمود وقتي كه او تير مي انداخت امام حسين عليه السلام مي فرمود: خداوندا تيرهاي او را به هدف برسان و ثواب و جزاي او را بهشت قرار بده. پس دشمنان به او حمله كردند و او را نيز به شهادت رساندند.

ابن نما مي گويد: مهران غلام بني كاهل گفت: در كربلا همراه امام حسين عليه السلام بودم، مردي را ديدم كه بسيار شديد جنگ مي نمود بطوريكه دشمن از برابر او مي گريخت سپس آن مرد به نزد امام حسين عليه السلام باز مي گشت و رجز گونه چنين


مي گفت:



أبشرت هديت الرشد نلقي أحمدا

في جنة الفردوس تعلوا اصعدا



گفتم: او كيست؟ گفتند: ابوعمرو نهشلي (بعضي او را ابوعمرو خثعمي گفتند) پس عامر بن نهشل از بني لات از ثعلبه به او حمله آورد و او را به شهادت رسانيده و سر از تنش جدا نمود. ابوعمرو مردي بسيار عابد و نمازگزار بود. پس از او يزيد بن مهاجر به معركه رفت و پنج نفر از اصحاب عمر سعد را با تير و كمان به هلاكت رسانيد وي چنين رجز مي خواند:



أنا يزيد و أبي مهاجر

كأنني ليث بغيل حادر



يا رب اني للحسين ناصر

و لابن سعد تارك و هاجر



كنيه يزيد بن مهاجر أباشعثا از بني بهدلة از كندة بود.

سپس سيف بن ابي الحرث بن سريع و مالك بن عبدالله بن سريع جابريان از همدان كه به فرزندان جابر معروف بودند به محضر حضرت آمدند و عرضه داشتند: عليك السلام يابن رسول الله، حضرت فرمود: و عليكما السلام. سپس آنها به ميدان بازگشته و آنقدر جنگيدند تا كشته شدند.

فاضل (قدس سره) گفت: محمد بن ابي طالب و عده اي ديگر مي گويند: اصحاب امام حسين عليه السلام يكي پس از ديگري نزد حضرت مي آمدند و مي گفتند: السلام عليك يابن رسول الله حضرت در جوابشان مي فرمود: و عليك السلام، ما نيز به تو مي پيونديم سپس اين آيه را قرائت مي نمودند: (فمنهم من قضي نحبه و منهم من ينتظر) تا اينكه همه مردان و جنگ آوران از ياران حضرت به جنگ رفته و شهيد شدند و هيچ كس براي امام حسين عليه السلام باقي نماند مگر اهل بيتش.

و اينگونه است كه مؤمن دينش را بر دنيا برمي گزيند و مرگ در راه خدا را به زندگاني


ترجيح مي دهد تا حق را ياري نمايد حتي اگر كشته شود و خداوند مي فرمايد (و لا تحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا بل احيا و عند ربهم يرزقون).

در جنگ احد هنگامي كه رسول الله صلي الله عليه و آله بالاي سر جنازه شهداي جنگ احد مخصوصا حمزه عليه السلام ايستاده بود فرمود: من شهادت مي دهم كه اين شهيدان در راه خدا به خون خود غلتيدند، و روز قيامت در حالي محشور مي شوند كه خون از رگهاي بريده شان جاري است و رنگ آن مانند خون است و بوي آن بوي مشك و چه خوب شاعر سروده آنجا كه مي گويد:



ما أنس لا أنس مسراهم غداة غدوا

الي الكريهة في جد و تشمير



ثاروا و قد ثوب الداعي كما حملت

أسد العرين علي سرب اليعافير



من كل معتصم بالحق ملتزم

بالصدق متسم بالخير مذكور



فلا تعاين منهم غير مندفع

كالسيل يخبط مثبورا بمثبور



كل يري العز كل العز مصرعه

بالسيف كل لا يعاني ذل مأسور



و حين جاء الردي يبغي القري

سقطوا علي الثري بين مذبوح و منصور



طوبي لهم فقد نالوا بصبرهم

أجرا و أي صبور غير مأجور



كريهة شكر الباري مساعيهم

فيها و يا رب سعي غير مشكور



مبرئين عن الأثام طهرهم

دم الشهادة منها أي تطهير