بازگشت

آنچه از شب تا صبح عاشورا واقع شد


شيخ مفيد در ارشاد مي گويد: امام حسين عليه السلام نزديكي شب يارانش را جمع كرد امام زين العابدين عليه السلام مي گويد خود را نزديك پدرم كشاندم تا آنچه مي گويد بشنوم در حاليكه بيمار بودم، شنيدم پدرم به يارانش مي گفت: خداوند را سپاسگذارم به بهترين سپاسگذاري و او را در خوشيها و ناخوشيها سپاسگذارم، پروردگارا تو را ستايش مي كنم كه ما را به نبوت اكرام كردي و قرآن رابه ما آموختي و ما را در دين فهيم كردي و به ما گوش و چشم و قلب عنايت كردي و ما را از جمله بندگان شاكر قرار داده.

اما بعد: من باوفاتر و بهتر از يارانم سراغ ندارم و اهل بيتي نيكوتر و به حق نزديكتر از اهل بيتم نديده ام خداوندا از من به شما جزاي خير بدهد، آگاه باشيد كه من يك همچون روزي را از طرف اينان پيش بيني مي كردم، من اكنون به شما اجازه مي دهم همگي برويد و از طرف من هيچ حرجي بر شما نيست، من ذمه ام را از شما برداشتم حال شب است تاريكي شب را پرده قرار دهيد و همگي برويد.

شيخ صدوق (ره) اضافه مي كند امام فرمود: در تاريكي شب متفرق شويد اين جماعت فقط مرا مي خواهند هر گاه بر من پيروز شوند از بقيه دست بر ميدارند.

مرحوم مفيد (ره) آورده كه: برادران، برادر زاده ها، فرزندانش و فرزندان عبدالله بن جعفر به امام عرض كردند: چرا چنين كنيم تا بعد از شما زنده بمانيم؟ خداوند


هيچگاه آن روز را نياورد. ابتداء عباس بن علي عليه السلام اين سخنان را آغاز كرد و ديگران نيز به تبعيت از او سخناني به همين مضمون گفتند. آنگاه حضرت فرمود: اي فرزندان عقيل شهادت مسلم كافي است شما برويد من به رفتن شما اجازه دادم گفتند: سبحان الله آن وقت مردم به ما چه مي گويند و ما چه بگوئيم، شما را كه بزرگ ما و آقاي ما و پسر عموي ما هستي ترك كنيم بسوي دشمن يك تير هم نيندازيم و شمشيري نزنيم و كاري نداشته باشيم كه چه مي كنند؟ بخدا قسم ما هيچگاه اين كار را نمي كنيم، جان و مال و اولاد خودمان را فداي شما مي كنيم و همراه شما مي جنگيم تا در گرفتاري هاي شما شركت داشته باشيم. خداوند زندگي بدون شما را زشت بگرداند.

مسلم بن عوسجه برخاست و گفت: ما از شما دور شويم آنگاه در اداء حق شما براي خدا چه عذري بياوريم بخدا قسم دست از نبرد بر نمي دارم تا اينكه تيرم را بر سينه هايشان بنشانم و با شمشيرم آنها را بزنم ماداميكه دستم توان گرفتن شمشير را دارد، اگر شمشير هم نداشته باشم با سنگ آنها را خواهم زد بخدا قسم از شما دور نمي شويم تا خداوند شاهد باشد كه در نبود رسول خدا صلي الله عليه و آله ما شما را تنها نگذاشتيم، بخدا قسم اگر بدانم كشته مي شوم و بعد مرا آتش مي زنند و هفتاد بار اين بلا را سرم بياورند باز هم از شما دور نمي شوم حال آنكه مرگ يكبار بيشتر نيست و كرامت و ارزشي كه از اين مرگ بدست مي آورم تمام شدني نيست. زهير بن قين برخاست و گفت: دوست دارم مرا بكشند و دوباره زنده شوم باز مرا بكشند تا هزار بار مرا بكشند و با اين وسيله خداوند كشته شدن را از شما و جوانان اهل بيت شما دور كند، ديگران نيز هر كدام به نوبه خود مطالبي شبيه اين را گفتند.

سيد (ره) آورده كه: به محمد بن بشير حضرمي در آن موقع گفتند، پسرت در سر


حدات منطقه ري اسير است گفت: خداوند براي من و او كفايت مي كند، دوست ندارم او اسير باشد و من بعد از او بمانم. امام حسين عليه السلام سخن او را شنيد و فرمود: من بيعتم را از تو برداشتم برو دنبال آزادي فرزندت، گفت: درنده ها مرا زنده زنده بخورند اگر من از شما دور شوم، امام عليه السلام فرمود: پس اين لباسها را براي فديه فرزندت بده حضرت پنج تكه لباس به او داد كه قيمتشان هزار دينار بود.

امام حسين عليه السلام و يارانش آنشب را به راز و نياز مشغول شدند و صداي راز و نياز همانند صداي زنبور عسل از خيمه ها بلند بود بعضي در حال ركوع و بعضي در حال سجده يكي ايستاده و ديگري نشسته مشغول مناجات بودند، در آن شب سي و دو نفر از لشگر عمر سعد به امام حسين عليه السلام پيوستند.

در تفسير امام حسن عسگري عليه السلام نقل شده: وقتي امام حسين عليه السلام از لشگر دشمن مهلت گرفت، امام عليه السلام به لشگرش فرمود: بيعت خود را از همه شما برداشتم برگرديد به ميان قبيله ها و اقوامتان و به اهل بيتش فرمود: من شما را حلال كردم مي توانيد برويد شما تحمل و توان مقاومت در مقابل اين لشگر را نداريد و آنها هم جز من با كسي ديگر كاري ندارند، پس مرا با اينان بگذاريد و برويد خداوند مرا ياري مي كند و از نظر رحمتش دور نمي دارد همچنانكه اجداد پاكم را ياري نمود.

لشگر آن حضرت رفتند، اما اهل بيت و خويشان نزديك آن حضرت از رفتن خودداري كردند و گفتند: ما از شما جدا نمي شويم هر چه براي شما پيش آيد براي ما هم پيش مي آيد و هر چه شما را محزون كند ما را هم محزون مي كند، وقتي با شما هستيم به خدا نزديكتريم، حضرت فرمود: شما خود را فدا مي كنيد به خاطر آنچه من خود را براي آن فدا مي كنم، پس بدانيد خداوند به بندگانش منازل عالي هديه مي دهد كه با تحمل سختي ها بدست مي آيد گرچه خداوند مرا با گذشتگانم


(اصحاب كساء) بطور خاص مورد عنايت قرار داده من آخرين آنان در دنيا هستم و رسيدن به آن كرامات را براي من آسان قرار داده است، براي شما نيز قسمت كوچكي از كرامتهاي خدا هست: بدانيد شيريني و تلخيهاي دنيا چون خواب است و بيداري و هوشياري در آخرت است، رستگار كسي است كه در آخرت رستگار باشد و شقي كسي است كه در آخرت شقي باشد.

مؤيد اين روايت، روايتي است كه مؤلف كتاب نور العيون از حضرت سكينه دختر امام حسين عليه السلام نقل كرده مي گويد: من در يك شب مهتابي در ميان خيمه نشسته بودم كه صداي گريه و ناله اي بيرون خيمه شنيدم ترسيدم زنان خيمه دنبال من بگردند از خيمه خارج شدم ديدم پدرم عليه السلام نشسته و يارانش اطرافش هستند، پدرم گريه مي كرد و به آنان مي فرمود: شما با من خارج شديد با علم به اينكه من به سوي قومي مي روم كه با زبانشان و قلبشان با من بيعت كرده اند و اكنون كار برعكس شده و شيطان به آنها مسلط شده و آنها خدا را فراموش كرده اند اكنون هيچ راهي جز كشته شدن من و كساني كه پيش روي من جهاد كنند نمانده، حرم من پس از غارت شدن اسير خواهد شد من مي ترسم شما اين موضوع را بدانيد و خجالت بكشيد از رفتن و بدانيد كه حيله زدن براي ما اهل بيت حرام است، هر كدام از ماندن و كشته شدن اكراه دارد باز گردد زيرا تاريكي شب پوشش است و راه بي خطر و زمان هم تنگ نيست و هر كس ما را با جانش ياري كند فردا در بهشت همراه ما خواهد بود و از خشم خدا نجات خواهد يافت، جدم محمد صلي الله عليه و آله فرموده: پسرم حسين غريب، تنها، تشنه و بي كس در سرزمين كربلا كشته مي شود هر كس او را ياري كند مرا ياري كرده است و فرزندش قائم (عجل الله تعالي فرجه الشريف) را ياري نموده و هر كس با زبانش ما را ياري كند او روز قيامت در حزب ما است.


حضرت سكينه مي فرمايد: بخدا قسم كلام امام تمام نشده بود كه مردم در دسته هاي ده و بيست از اطراف حضرت پراكنده شدند، جز هفتاد و يك نفر كه كنار حضرت باقيماندند در اين زمان به پدرم نگاه كردم و بغض گلويم را مي فشرد ترسيدم پدرم صداي گريه مرا را بشنود نگاهي به سوي آسمان كردم و گفتم: پروردگارا، آنها ما را خوار كردند خوارشان كن و دعاي آنها را قبول نكن فقر را بر آنها مسلط كن و شفاعت جدم را روزي ايشان قرار مده، بازگشتم در حالي كه اشك بر چهره ام جاري بود، عمه ام ام كلثوم مرا ديد و گفت: چه شده دخترم؟ موضوع را گفتم، عمه ام فرياد كشيد و گفت: واجداه واعلياه واحسناه واحسيناه اي واي بر كمي يارانمان، چگونه مي توانيم از دشمني كه جز به كشتن ما قانع نيست خلاصي پيدا كنيم، جوار جدت را ترك كردي و راههاي دور را پيش گرفتي و اكنون گريه و شيون ما بلند است.

پدرم صداي عمه ام را شنيد به سوي ما آمد در حاليكه لباسهايش به پايش مي پيچيد و اشكش جاري بود فرمود: اين گريه براي چيست؟ عمه ام گفت: برادر ما را به حرم جدمان باز گردان پدرم فرمود: خواهرم راه برگشتي براي ما نيست، گفت: مي دانم مقام جد، پدر، مادر و برادرت را به آنها ياد آور شو، فرمود: گفتم اما بگوششان نرفت، نصيحت كردم نپذيرفتند، سخنانم را نشنيده گرفتند و جز به كشتن ما راهي ديگر نپذيرفتند ناگزير بايد بدن مرا روي خاكها ببيني اما توصيه مي كنم شما را به رعايت تقواي پروردگار و صبر بر گرفتاريها و بردباري بر سرزنشها، جدتان اين مصيبت ها را فرموده و وعده او تخلف پيدا نمي كند و خداوند يكتاي بي نياز است و او شما را دوست دارد، سپس لحظاتي گريه كرديم در حاليكه امام عليه السلام مي فرمود: (و ما ظلمونا و لكن كانوا انفسهم يظلمون).


از مرحوم شيخ مفيد (ره) نقل شده: از وقتي كه امام حسين عليه السلام در كربلا فرود آمد صميمي ترين اصحابش و بيشترين ملازمش هلال بن نافع بود كه در امور جنگ و سياست بيشتر آشنا بود، هلال مي گويد: شبي امام حسين عليه السلام بيرون از خيمه ها رفت و مقداري از خيمه ها دور شد، من شمشير را حمايل كرده به دنبال آن حضرت رفتم تا به آن حضرت رسيدم ديدم آن حضرت راه هاي مشرف به خيمه ها را بررسي و از خار و خاشاك تميز مي كند سپس به پشت سرش متوجه شد مرا ديد فرمود: كيستي، هلال هستي؟ گفتم فدايت شوم، بلي شبانه بيرون آمدن شما به سوي لشگر دشمن ياغي مرا بي قرار كرد، فرمود: آمدم اين مسير را بررسي كنم تا سنگ و خار و اينها در مسير نباشد چون موقعي سوارها بر خيمه ها حمله كنند، (كودكانم با پاهاي برهنه از خيمه ها بيرون مي آيند مبادا به پايشان خار برود) سپس حضرت برگشت در حاليكه بر سمت چپ من تكيه داده بود و مي فرمود: بخدا قسم اين وعده اي است كه تخلف بردار نيست، بعد فرمود: اي هلال چرا آهسته از ميان اين دو كوه برنمي گردي، خودت را نجات بده، هلال خودش را به پاي حضرت انداخت و گفت: آن وقت بايد بگويند اي هلال مادرت به عزايت بنشيند، مولاي من شمشيرم هزار درهم و اسبم هزار درهم ارزش دارد، قسم به خدايي كه با محبت و ولايت شما بر من منت گذاشته از شما جدا نمي شوم تا خونم ريخته شود، آنگاه حضرت از من جدا شد و به خيمه خواهرش وارد شد به اميد آنكه حضرت زود خارج شود كناري ايستادم، از حضرت استقبال كردند برايش پشتي گذاشتند، نشست آهسته صحبت مي كردند پس زينب نتوانست جلوي گريه اش را بگيرد مي گفت: واي بر برادرم آيا شاهد كشته شدن شما و گرفتار ترس و وحشت اهل حرم خواهم بود اين مردم همانطور كه ميداني با ما كينه قديمي دارند اين حادثه بزرگي است، براي من كشته


شدن اين جوانها و آرميدن قمرهاي بني هاشم بر روي خاكها سخت است، پس از آن گفت: اي برادر آيا از نيات دروني اصحاب خود اطلاع داري؟ من مي ترسم هنگام گرفتاري و سختي شما را به دشمن تسليم كنند، حضرت گريه كرد، فرمود: بخدا قسم، آنها را امتحان كردم و گفتم بروند در ميان آنان فاسد خود سر نيست، انس آنان به مرگ بيش از انس كودك به شير مادرش است، وقتي هلال اين سخن را از امام عليه السلام شنيد از خوشحالي گريه كرد به خيمه حبيب بن مظاهر رفت او را ديد نشسته و در دستش شمشير عرياني است، سلام گفت و بر در خيمه نشست حبيب گفت: اي هلال چه باعث شده كه اين موقع از خيمه ات بيرون بيايي؟ هلال ماوقع را گفت، حبيب گفت: كه اگر والله حقا انتظار امر حضرت نبود همين امشب با اين شمشير بر آنان مي تاختم، هلال گفت: اي حبيب، الآن حسين عليه السلام در خيمه خواهرش رفت من فكر مي كنم زنان گريه و زاري مي كنند و در غم و حزن با زينب عليهاالسلام مشاركت دارند، به نظر تو صلاح نيست برويم و با ياران خود تجمع كنيم؟ تا با سخنان خود آرامش را بر قلب آنها برگردانيم و ترس و وحشت را بزدائيم حبيب گفت: موافقم. آنگاه حبيب از يك طرف و هلال از طرف ديگر راه افتادند و اصحاب حضرت را باخبر كردند. از خيمه هايشان بيرون آمدند وقتي دور هم جمع شدند، حبيب به بني هاشم گفت: شما به خيمه هايتان برگرديد تا چشمان شما بيداري نكشد، سپس به ياران گفت: اي ياران باوفا و غيرتمند و اي شيران جنگ، هلال لحظاتي پيش جرياني را به من گفت و گريه كرد، خواهر مولايمان و ساير اهل بيت از جريان آگاه شده و شكوه و گريه مي كنند، به من بگوئيد چه نظري داريد؟ آنها صداهايشان را بلند كرده و عمامه هايشان را انداختند و گفتند: به خدايي كه ما را به آمدن به اين مكان منت گذاشته اگر اين قوم قصد حمله داشته باشند سرهايشان را از تنشان جدا مي كنيم و


به اجداد ذليلشان ملحق مي كنيم و سفارش پيامبر صلي الله عليه و آله را در مورد فرزندانش رعايت مي كنيم، آنگاه گفت: با من بيائيد، و حركت كرد و ديگران پشت سر او در لابلاي طنابهاي خيمه ها و فرياد زد: اي عزيزان ما و اي سروران ما و اي عزيزان رسول خدا صلي الله عليه و آله، اين شمشيرهاي برنده غلامان و جوانان شماست كه آنها را بر گردن كسانيكه سوء قصد به شما داشته باشند فرود مي آوريم و اين نيزه هاي غلامان شماست قسم ميخوريم كه بر سينه دشمنان شما فروكنيم.

امام حسين عليه السلام به اهل بيت خود فرمود: اي آل الله، (براي تشكر از آنها) از خيمه خارج شويد. از خيمه خارج شدند، در حاليكه مي گفتند اي بندگان پاك خدا از فرزندان فاطمه حمايت كنيد تا نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله سربلند باشيد و آن روز ما به رسول خدا صلي الله عليه و آله شكايت مي كنيم از كساني كه به ما ستم كردند، امام فرمود: آيا حبيب و اصحاب حبيب حاضر بودند مي شنيدند و مي ديدند، فرمود: بخدايي كه جز او خدايي نيست آنچنان ضجه كردند كه زمين از آن موج زد و مركبهايشان گرد آمد و اسبان شيهه مي كشيدند گوئي هر اسبي صاحب و سوار كارش را صدا مي زند.

شيخ صدوق (ره) در امالي نقل كرده علي بن الحسين عليه السلام فرمود: وقتي شب دهم محرم شد پدرم دستور داد اطراف خيمه ها خندقي كندند و آنها را پر از هيزم نمودند و پسرش علي اكبر را با سي سوار و بيست پياده براي آوردن آب فرستاد، سپس به اصحاب فرمود: برخيزيد و همگي آب بخوريد كه آخرين غذاي شماست. وضو بگيريد و لباسهايتان را بشوئيد كه كفن شما خواهد شد.

شيخ مفيد (ره) مي گويد: حضرت علي بن الحسين عليه السلام فرمود: در شبي كه فرداي آن پدرم كشته شد، نشسته بودم عمه ام زينب در كنارم پرستاري مي كرد پدرم نشسته بود و جون غلام ابوذر غفاري در كنارش بود و او شمشيرش را تعمير مي كرد آنگاه


پدرم اين ابيات را مي خواند:



يا دهر اف لك من خليل

كم لك بالاشراق و الأصيل



من صاحب أوطالب قتيل

و الدهر لا يقنع يالبدل



و انما الأمر الي الجليل

و كل حي سالك سبيل



دو يا سه بار اين ابيات را تكرار كرد تا به ما بفهماند ما منظور امام را دانستيم، بغض گلويم را گرفت اما خودم را كنترل كردم و سكوت را رعايت نمودم من دانستم كه بلا نازل شده است.

اما وقتي عمه ام آن سخنان را كه من شنيدم از آنجا كه زنان رقيق القلب هستند نتوانست خود را نگه دارد دامن كشان و ناله كنان نزد پدرم رسيد و گفت: واي بر من كاش مرگ مرا از اين زندگي خلاص مي كرد مرگ مادرم فاطمه، پدرم علي، برادرم حسن را ديده ام اي جانشين گذشتگانم و آرامش دهنده بازماندگان، امام حسين عليه السلام نگاهي به خواهرش نمود و فرمود: شيطان به صبر و حلم تو راه پيدا نكند، چشمانت را پر از اشك نكن، فرمود: اگر مرغ قطا را به حال خود مي گذاشتند در لانه اش مي آرميد، زينب عليهاالسلام گفت: واي بر من آيا خود را براي مرگ آماده كرده اي، اين امر بر دل من خيلي سنگين و سخت است، سپس به صورتش زد و يقه اش را پاره كرد و بيهوش افتاد، امام حسين عليه السلام برخاست و آب بصورت خواهرش زد و فرمود: خواهرم تقواي الهي را پيشه ساز و صبور باش و بدان كه تمام مردم زمين خواهند مرد حتي آسمانيان هم باقي نخواهند ماند همه چيز جز خداوند متعال مي ميرد، خداوند مخلوقات را با قدرت خود آفريده و مردم را مبعوث نموده و برمي گردند، خداوند يكتاست و شريكي ندارد، جدم بهتر از من بود، پدرم، مادرم و برادرم بهتر از من بودند پيامبر صلي الله عليه و آله براي من و همه مسلمانان اسوه و الگو است از


دنيا رفتند. خواهرم تو را به جان خودم قسم مي دهم بخاطر من گريبان چاك نكن، به صورتت لطمه نزن و آه و ناله منما، سپس عمه ام زينب عليهاالسلام را آورد و در كنار من نشاند.

مرحوم سيد (ره) مي گويد: وقتي زينب عليهاالسلام اين سخنان را از امام حسين عليه السلام شنيد گفت: برادر اين سخنان خبر از مرگ مي دهد، فرمود: بلي خواهرم، زينب گفت: واي بر من اين حسين من است كه مرگ خود را به من خبر مي دهد، زينب گريه كرد و زنان نيز گريه كردند و به صورتهايشان زدند و گريبان چاك كردند، ام كلثوم فرياد كشيد: وامحمدا واعليا وااماه وااخاه واحسينا، اي واي بر ما، امام حسين عليه السلام به آنها تسلي داد و فرمود: خواهرم صبور باش بدان ساكنان آسمانها هم فاني مي شوند و تمام اهل زمين مي ميرند و تمام وحوش بيابانها هلاك مي شوند.

فرمود: خواهرم اي ام كلثوم و تو اي زينب و تو اي فاطمه و تو اي رباب مواظب باشيد، وقتي كشته شدم براي مرگ من گريبان خود را چاك نكنيد به صورت خود چنگ نيندازيد و ناسزا نگوييد.

شيخ مفيد (ره) مي گويد: سپس امام حسين عليه السلام به نزد اصحابش رفت و دستور داد خيمه هايشان را نزديك يكديگر قرار داده و طنابها را از لابلاي يكديگر عبور دهند و ميان خيمه ها باشند، تا از روبرو با دشمن مقابله كنند و خيمه ها پشت سر آنان قرار بگيرد سمت راست يا چپ و پيش رويشان چيزي غير از دشمن نباشد، بعد حضرت به خيمه خود بازگشت و تمام شب را به نماز و استغفار و دعا و تضرع گذراند و اصحاب آن حضرت نيز همين حال را داشتند.

در بحار از مناقب نقل است: سحرگاه كه شد امام حسين عليه السلام مدت كوتاهي به خواب رفت، از خواب كه بيدار شد فرمود: ميدانيد الآن چه خوابي ديدم؟ گفتند:


چه خوابي ديدي اي پسر پيامبر صلي الله عليه و آله؟ فرمود: ديدم سگهايي به شدت به من حمله كردند و در ميان آنها سگي ابلق (سياه و سفيد) بود كه بيش از بقيه به من حمله مي كرد گمان كنم مردي ابرص از ميان اين قوم قاتل من خواهد بود، پس از آن جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله را ديدم كه عده اي از اصحابش همراه او بودند به من مي فرمود: پسرم تو شهيد آل محمد صلي الله عليه و آله هستي، اهل آسمانها و اهل بهشت به تو تبريك مي گويند، امشب افطار را پيش من خواهي بود عجله كن اين فرشته ايست كه از آسمان نازل شده تا خون ترا در يك شيشه سبز بريزد اين خوابي بود كه ديدم معلوم مي شود امروز مقدر شده و وقت رفتن از اين نزديك است و شكي در اين نيست.

شيخ مفيد (ره) گويد، ضحاك بن عبدالله مي گويد: لشگر ابن سعد به سوي ما آمد تا ما را بترسانند امام حسين عليه السلام اين آيه را خواند «فلا تحسبن الذين كفروا انما نملي لهم خير لانفسهم انما نملي لهم ليزدادوا اثما و لهم عذاب مهين، ما كان الله ليذر المؤمنين علي ما انتم عليه حتي يميز الخبيث من الطيب» مردي در ميان لشگر ابن سعد كه نامش عبدالله بن سمير بود شنيد و گفت: به خداي كعبه ما (طيبون) هستيم ما را از شما جدا نموده است، برير بن خضير به او گفت: اي فاسق خداوند تو را از طيبين قرار داده، گفت: واي بر تو مگر تو كيستي؟ گفت: من برير بن خضير هستم پس يكديگر را ناسزا گفتند.

در روايت سيد (ره) آمده از لشگر عمر سعد در آن شب 32 نفر به اصحاب امام حسين عليه السلام ملحق شدند و هنگامي كه فردا شد حضرت دستور داد خيمه اي نصب كردند دستور دادند كاسه ي بزرگي را پر از مشگ و عطر كردند و در ظرف ديگري نوره قرار دادند سپس داخل شد و خود را تميز و خوشبو كرد.


روايت آورده اند كه برير بن خضير همداني و عبدالرحمن بن عبدربه انصاري درب خيمه ايستادند تا بعد از حضرت نوبت آنها شود برير، عبدالرحمن را مي خندانيد، عبدالرحمن گفت: اي برير حالا چه وقت خنديدن است؟ برير گفت: طايفه من مي دانند من اهل طنز گويي نبوده و نيستم نه در جواني نه در پيري، اما اين شوخيهاي من از خوشحالي آن جايگاهي است كه به سوي آن روان هستيم، بخدا قسم خوشحالي من براي اين است كه با ظالمان برخورد كنم و ساعاتي بوسيله اين شمشيرم با آنها مبارزه كنم و پس از آن در بهشت كنار حور العين قرار بگيرم.

ابن قولويه در كامل از امام صادق عليه السلام نقل كرده: روز عاشورا امام حسين عليه السلام با اصحابش نماز را بجا آورد سپس فرمود: شهادت مي دهم كه قتل شما اذن داده شده، اي قوم تقوي الهي را رعايت كنيد و صبور باشد.