بازگشت

بعضي از حالات حضرت هنگام تصميم بر خروج از مكه


مرحوم شيخ مفيد مي گويد: امام حسين عليه السلام سال شصت هجري روز سه شنبه هشتم ماه ذي الحجه كه روز ترويه بود از مكه حركت كرد حضرت ماه شعبان، رمضان، شوال و ذي القعده و هشت روز از ذي الحجه در مكه اقامت داشت. در مدت اقامت امام حسين عليه السلام در مكه گروهي از اهل حجاز و گروهي از اهل بصره به حضرت ملحق شدند وقتي حضرت تصميم گرفت به سوي عراق حركت كند، كعبه را طواف نمود سعي صفا و مروه را بجا آورد و از احرام خارج و حجش را عمره قرار داد زيرا در مكه اتمام حج برايش ممكن نبود مي ترسيد نفوذيها و جاسوسان يزيد بن معاويه آن حضرت را در مكه به شهادت برسانند، حضرت به همراه اهل و عيال و فرزندان و شيعياني كه به او ملحق شده بودند حركت كرد و اين در حالي بود كه خبر شهادت حضرت مسلم عليه السلام به آن حضرت نرسيده بود.


در منتخب آمده: خروج حضرت در روز هشتم ذي الحجه براي اين بود كه يزيد ملعون، عمرو بن سعيد بن عاص را با سپاه بزرگي به مكه فرستاده بود و او را امير الحاج نموده و به او دستور داده بود مراسم حج را انجام و خود را حاجي قرار دهد و مخفيانه حسين عليه السلام را دستگير كند و اگر امكان نداشت او را به قتل برسانند (و اگر توانستند با مكر و فريب او را از بين ببرند) سپس آن ملعون سي نفر از شياطين بني اميه را همراه حجاج فرستاد به آنها دستور داد به هر شكل ممكن آن حضرت را از بين ببرند، لذا امام حسين عليه السلام وقتي از اين دسيسه باخبر شد از احرام حج خارج شد و آن را مفرده تغيير داد.

مرحوم سيد (ره) در لهوف مي گويد: امام حسين عليه السلام روز سوم ذي الحجه سال شصت هجري قبل از اينكه از شهادت مسلم عليه السلام مطلع شود از مكه خارج شد زيرا او در همان روز كه مسلم به شهادت رسيده بود از مكه خارج شد.

سيد مي گويد، وقتي آن حضرت تصميم گرفت به سوي عراق حركت كند خطبه اي خواند و فرمود: الحمد الله و ما شاء الله و لا قوة الا بالله و صلي الله علي رسوله، خط مرگ براي فرزندان آدم همانند گردنبندي است در گردن دختران جوان و علاقه من براي رسيدن به گذشتگانم بيش از علاقه يعقوب به يوسف عليه السلام است.

خير من در جاي بزمين افتادنم است كه آنرا ملاقات مي كنم. گويا مي بينم گرگان بيابان ها بين نواويس و كربلا بندهايم را از يكديگر جدا مي كنند و شكمبه هاي تهي و انبان هاي خالي را از من پر مي كنند چاره اي از آن روز نيست و نمي توان از سرنوشتي كه مقدر شده دوري جست، رضاي خدا رضاي ما اهل بيت است. به بلاهايش صبر مي كنيم و پاداش صابرين را بدست مي آوريم، هرگز پاره ي تن رسول خدا صلي الله عليه و آله از او جدا نشود بلكه آنان در خظيرة القدس بهشت گرد او خواهند بود كه چشم آن


حضرت به آنها روشن مي شود و وعده ي او محقق مي شود كسي كه جانش را براي ما بذل نموده و نفس خود را براي ديدار خدا آماده كرده همراه ما حركت كند زيرا من ان شاء الله صبحگاهان عازم هستيم.

در همان كتاب از ابوجعفر محمد بن جرير طبري در كتاب دلايل الامامه از ابومحمد بن سفيان بن وكيع از پدرش از اعمش نقل كرده: ابومحمد واقدي و زرارة بن صالح مي گويند: حسين بن علي عليه السلام را روز سه شنبه پيش از آنكه از مكه به سوي عراق حركت كند ملاقات كرديم او را از ضعف مردم كوفه آگاه ساختيم و گفتيم: دلهايشان با شماست و شمشيرهايشان عليه شما، حضرت دستش را به سوي آسمان گرفت ناگاه درهاي آسمان باز شد و بحدي ملائك نازل شدند كه قابل شمارش نبودند، آنگاه فرمود: اگر تقارب اشياء و از بين رفتن پاداش نبود آنها را با همين ملائك نابود مي كردم اما به علم يقين ميدانم محل پرواز من و شهادت يارانم آنجاست و از اين پيش آمد جز پسرم علي عليه السلام فرد ديگري نجات پيدا نمي كند.

اين روايت در كتاب اصل نوشته احمد بن داود قمي به سند خودش از امام صادق عليه السلام نيز نقل شده.

در منتخب نيز شبيه همين روايت آمده كه خلاصه اش اين است: وقتي محمد بن حنفيه شنيد حضرت حسين عليه السلام تصميم دارد فردا صبح از مكه خارج شود، پيش رويش طشتي بود كه در آن وضو مي گرفت، بحدي گريه كرد كه اشك چشمانش همانند باران داخل طشت مي ريخت نماز مغرب را خواند و به سوي برادرش حضرت حسين عليه السلام رفت و گفت: برادر شما مكر و حيله مردم كوفه را نسبت به پدرت و برادرت ميداني مي ترسم وضع تو نيز مانند پدر و برادرم شود اگر صلاح بداني در حرم اقامت كني، حضرت فرمود: برادر، مي ترسم يزيد بن معاويه، مرا در


حرم غافلگير به قتل برساند و با قتل من در حرم، حرمت آن شكسته شود، ابن حنفيه گفت: پس به سوي يمن يا نقطه اي ديگر سفر كن چون در اين صورت نمي توانند خطري به تو برسانند، حضرت فرمود: در مورد سخنانت فكر مي كنم وقتي سحرگاهان شد امام حسين عليه السلام سفر خود را آغاز كرد، محمد حنفيه آمد افسار مركب حضرت را گرفت و گفت: برادر مگر نگفتي نسبت به پيشنهادم مي انديشي فرمود: بلي، گفت: پس چرا با اين عجله حركت مي كني؟ فرمود: پس از جدا شدن از تو رسول خدا صلي الله عليه و آله در خواب نزد من آمد و فرمود: اي حسين، حركت كن خداوند مي خواهد تو را كشته ببيند، محمد بن حنفيه گفت: انا لله و انا اليه راجعون، پس چه معنايي دارد اين زنان و كودكان را با خودت ببري در حاليكه تو با اين ديدگاه حركت مي كني؟ امام فرمود: پيامبر صلي الله عليه و آله به من فرمود: خداوند ميخواهد زنان و فرزندان تو را اسير ببيند حضرت با او خداحافظي كردند و حركت نمودند.

در آن كتاب از حمزة بن حمران نقل شده: نزد امام صادق عليه السلام موضوع حركت امام حسين عليه السلام و همراهي نكردن محمد بن حنفيه با امام را مطرح كرديم، حضرت فرمود: اي حمزه، براي تو حديثي را نقل كنم كه پس از اين مجلس از آن سوال نكن، آنگاه كه امام حسين عليه السلام خواست حركت كند فرمود برايش كاغذ آوردند نوشت:

بسم الله الرحمن الرحيم از حسين بن علي عليه السلام به بني هاشم، اما بعد هر كس از شما با من حركت كند شهيد خواهد شد و هر كس از همراهي من خودداري كند به اين فتح نمي رسد والسلام.

علامه مجلسي (ره) مي فرمايد: عبدالله بن عباس و عبدالله بن زبير خدمت حضرت رسيده و از ايشان خواستند در مكه بماند، فرمود: پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله مرا به موضوعي دستور داده و من هم براي انجام آن مي روم.


مي گويد: ابن عباس خارج شد در حاليكه مي گفت: وا حسيناه، سپس عبدالله بن عمر آمد و به امام گفت: با اهل ضلالت صلح كن و با آنها جنگ نكن، حضرت فرمود: اي ابوعبدالرحمن، آيا ميداني از پستي دنيا بر خدا اين است كه سر حضرت يحيي را به يكي از ستمگران بني اسرائيل هديه كردند، آيا ميداني بني اسرائيل در يك روز از طلوع فجر تا طلوع خورشيد هفتاد پيامبر خدا را به قتل رساندند سپس در بازار نشستند و به خريد و فروش مشغول شدند كأنه هيچ كار خلاف و زشتي مرتكب نشده اند خداوند در مجازاتشان عجله نكرد اما بعد از آن انتقام سختي از آنان گرفت، از خدا بترس اي ابوعبدالرحمن و از ياري من غفلت نكن.

مرحوم شيخ مفيد (ره) مي فرمايد: از فرزدق نقل شده مي گفت: سال شصت هجري همراه مادرم به حج رفتم من مركب او را ميراندم وارد حرم شديم در اين هنگام امام حسين عليه السلام را در حال بيرون رفتن از مكه همراه يارانش مسلح ديدم، پرسيدم اين قطار و غافله براي كيست؟ گفتند: براي حسين عليه السلام است پيش رفتم و به حضرت سلام نموده عرض كردم: خداوند خواسته هايت را برآورد و تو را به هر آرزويي كه داري برساند، پدر و مادرم فداي شما اي پسر پيامبر چرا حج خود را ناتمام گذاشتي و در اتمام آن عجله كردي؟ فرمود: اگر عجله نمي كردم دستگير مي شدم، سپس فرمود: تو كه هستي؟ گفتم: مردي از عرب هستم، بخدا قسم پرسش ديگري درباره ي من ننمود.

سپس فرمود: از مردمي كه پشت سر گذاشتي و آمدي به من خبر بده، عرض كردم: قلبهاي مردم با شماست اما شمشيرهايشان عليه شماست و قضا و قدر هم كه از آسمان نازل مي شود و خداوند هر چه اراده كند همان مي شود.

فرمود: راست گفتي، تمام امور گذشته و آينده دست خداست، خداوند هر روز


اراده ي خاصي دارد و هر چه از خداوند قضا و قدر نازل شود ما دوست داريم و خدا را سپاسگذاريم بخاطر تمام نعماتش و او هم براي بجا آوردن شكرش ما را ياري مي كند، هر گاه قضاء الهي نازل شود اميد به چيز ديگري نيست و كسي كه قصد او حق و تقوي سيرت او باشد از راه خدا غفلت نمي كند.

عرض كردم: اميدوارم خداوند شما را به آنچه دوست داريد برساند و از آنچه گريزانيد خداوند شما را كفايت كند، سپس درباره ي چيزهايي از قبيل نذر و مناسك از حضرت پرسيدم و جواب فرمودند، غافله را حركت دادند و فرمودند: السلام عليك و دور شدند.

وقتي امام حسين عليه السلام از مكه خارج شد يحيي بن سعيد بن العاص و عده اي كه همراه او بودند عمرو بن سعيد سر راه او را گرفتند و گفتند: حسين بازگرد كجا ميروي؟ حضرت به آنها اعتنايي نكرد و گذشت دو گروه درگير شدند و با تازيانه به يكديگر زدند، امام و يارانش دفاع خوبي نمودند و به راه ادامه دادند تا به قفيم رسيدند.

ابن نما مي گويد: حضرت از آنها گذشت اما آنها پيش روي حضرت ايستاده و گفتند:

اي حسين از خدا نمي ترسي از جماعت خارج مي شوي و بين امت تفرقه مي اندازي؟ حضرت فرمود: كار من به من مربوط است و كار شما به شما، شما از كار من برائت مي جوئيد و من از كار شما برائت مي جويم.

مرحوم شيخ مفيد (ره) مي فرمايد: آنگاه امام كارواني را ديدند كه از يمن مي آمد از او شتراني را براي حمل افراد و وسايل خود اجاره كردند، حضرت به آنان فرمود: هر كس بخواهد همراه ما به عراق بيايد كرايه اش با من و هم صحبت بودنش را


گرامي مي داريم و هر كس هم بخواهد از ما جدا شود كرايه اش را تا آنجا كه مي آيد پرداخت مي كنيم، عده اي با حضرت رفتند و عده اي جدا شدند.

نامه ي عبدالله بن جعفر (همسر حضرت زينب عليهاالسلام) همراه فرزندانش عون و محمد به حضرت حسين عليه السلام رسيد در آن نوشته بود: اما بعد، شما را به خدا تا به نوشته ي من نگاه كردي برگرد، من به شما خيلي مهربانم، مي ترسم هلاكت شما و اسارت اهل بيت شما در اين سفر واقع شود و اگر شما امروز از دنيا بروي نور زمين خاموش مي شود زيرا كه شما پرچم هدايت جويان و اميد مؤمنان هستي براي اين سفر عجله نكن و من پيگير اين نامه هستم.

عبدالله بن جعفر نزد عمرو بن سعيد رفت از او خواست نامه اي بحضرت حسين عليه السلام بنويسد به او امان دهد. وعده كند در صورت بازگشت مشكلات او را حل مي كند، عمرو بن سعيد نامه اي نوشت كه در آن قصد نيكي به امام حسين عليه السلام دارد و او را امان داد نامه را توسط برادرش يحيي بن سعيد فرستاد:

يحيي بن سعيد و عبدالله بن جعفر وقتي رسيدند كه فرزندان جعفر رسيده و نامه را به حضرت داده بودند و تلاش مي كردند حضرت را به برگشتن وادار كنند، حضرت فرمود: من رسول خدا صلي الله عليه و آله را در خواب ديدم او به من دستوري داده و من در پي آن دستور مي روم، گفتند: اين خواب چيست؟ فرمود: كسي به آن آگاهي ندارد و من نيز كسي را به آن آگاه نمي كنم تا اينكه پروردگار را ملاقات نمايم.

وقتي عبدالله بن جعفر از منصرف كردن حضرت نااميد شد به فرزندانش عون و محمد دستور داد همه جا در خدمت امام باشند و در ركاب او جنگ كنند و با يحيي بن سعيد به مكه برگشت و امام عليه السلام به سوي عراق حركت كرد به هيچ چيز توجه نمي كرد، (به هيچ جهتي ميل نكرد) تا در ذات عرق فرود آمد.


مرحوم سيد (ره) مي گويد: بشر بن غالب كه از عراق مي آمد با حضرت ملاقات نمود از او درباره مردم عراق پرسيدند، گفت: آنها را ترك كرده ام در حاليكه قلبهايشان با شما بود و شمشيرهايشان با بني اميه، فرمود: اي برادر اسدي درست ميگويي، خداوند هر چه اراده كند همان خواهد شد و به آنچه اراده كند حكم مي نمايد، سپس حضرت حركت كرد تا وارد ثعلبيه شد و اين هنگام ظهر بود، خواب سبكي حضرت را گرفت بيدار شدند فرمودند: هاتفي را ديدم مي گفت: شما عجله مي كنيد و قضاء و قدر هم شما را به بهشت نزديك تر مي نمايد، پسرش علي به امام گفت: پدر مگر ما بر حق نيستيم؟ فرمود چرا به خدايي كه مرجع تمام بندگان است ما بر حق هستيم، گفت: پدر جان، پس هيچ ترسي از مرگ نداريم، فرمود: خداوند به تو پاداش خير بدهد بهترين پاداش از پدر به پسر، سپس در آن مكان اردو زدند.

وقتي صبح شد، مردي بنام ابوهرة ازدي از كوفه آمد به حضرت سلام گفت و عرض كرد: اي پسر پيامبر چه باعث شد از حرم خدا و از حرم جدت خارج شدي؟ فرمود: اي ابوهرة، بني اميه اموال مرا گرفتند صبر كردم، به من ناسزا گفتند صبر كردم خواستند خون مرا بريزند فرار كردم، بخدا قسم گروه ستمگر مرا مي كشند و به ذلت ابدي و شمشير بران گرفتار مي شوند و خداوند پست ترين آنها را به ايشان مسلط مي كند آنان را بشدت خوار خواهد كرد بطوري كه از قوم سبا خوارتر خواهند شد زني بر آنان حكومت مي كرد و در مال و جانشان نظر مي داد.

در امالي مرحوم شيخ صدوق (ره) از علي بن الحسين عليه السلام نقل مي كند: عبدالله بن عمر باخبر شد حضرت از مكه خارج شده به سرعت دنبال حضرت رفت تا به ايشان رسيد آنگاه گفت: تصميم گرفتي كجا بروي اي پسر پيامبر؟ فرمود: به عراق،


گفت: برگرد به حرم جدت رسول خدا صلي الله عليه و آله وقتي ديد امام حسين عليه السلام قبول نمي كند گفت: اجازه بده جائي را كه پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله مي بوسيد ببوسم آنگاه سه بار از موضعي كه پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله امام حسين عليه السلام را مي بوسيد، بوسيد و گريه كرد و گفت: اي ابوعبدالله خداوند به تو وعده داده و تو در راه خدا كشته مي شوي.

پس حسين عليه السلام و يارانش حركت كردند چون به ثعلبيه رسيدند، مردي كه نامش بشر بن غالب بود وارد شد و گفت: اي پسر پيامبر درباره ي اين آيه كه خداوند مي فرمايد: (فريق في الجنة و فريق في السعير تا يوم تدعوا كل اناس بامامهم) برايم توضيح دهيد، فرمود: يك پيشوايي است كه مردم را به راه حق دعوت مي كند عده اي مي پذيرند و پيشوايي هم هست كه مردم را به گمراهي دعوت مي كند و عده اي مي پذيرند، گروه اول در بهشت و گروه دوم در جهنم خواهد بود و اين معناي كلام خداي تعالي است كه مي فرمايد: (فريق في الجنة و فريق في السعير)

سپس از آنجا حركت كردند تا وارد عذيب شدند حضرت لحظاتي را خوابيد سپس با گريه از خواب بيدار شد، پسرش گفت: پدر براي چه گريه مي كني؟ فرمود: پسرم اين زماني بود كه خواب در آن دروغ نمي باشد آشكارا در خواب شخصي به من گفت شما با شتاب مي رويد و قضاء و قدر شما را به سوي بهشت مي برد، سپس حركت كردند تا به رهيمه رسيدند.

در بحار از رياشي از راوي حديثش نقل مي كند كه: حج بجا آوردم همراهانم را ترك كردم و به تنهايي راه افتادم به چادرهايي رسيدم و باز ادامه دادم تا به پايين آن رسيدم: پرسيدم اين بناها يا چادرها از آن كيست؟ گفتند: براي حسين عليه السلام است گفتم: پسر علي و فاطمه عليهاالسلام؟ گفتند: آري پرسيدم: در كداميك آنحضرت هست؟ گفتند در آن خيمه سپس به حضور حضرت رسيدم، حضرت به در خيمه تكيه داده


و نوشته اي را مي خواند، سلام كردم جوابم را داد، گفتم: اي پسر رسول خدا صلي الله عليه و آله پدر و مادرم فداي شما، براي چه در اين سرزمين بي آب و علف فرود آمدي كه حتي يك چراگاه هم ندارد و هيچ خوشي و لذتي هم براي شما نيست؟ فرمود: اينجا حق مرا ضايع مي كنند و اين نامه هاي كوفيان است و آنها مرا مي كشند وقتي كه چنين كاري بكنند و براي خدا حرمتي باقي نگذارند مگر اينكه آن را هتك كنند، خداوند كسي از آنها را بر آنها مسلط مي كند تا اينكه ذليل ترين اين امت مي شوند.

در مثير الاحزان شيخ ابن نما نقل شده: طرماح بن حكم مي گويد: براي اهل و عيالم مقداري آذوقه تهيه كرده بودم، حضرت حسين عليه السلام را ملاقات كردم عرض كردم: بخاطر خدا به فكر جان خودت باش مبادا فريب مردم كوفه را بخوري بخدا قسم اگر وارد كوفه شوي حتما تو را مي كشند و من مي ترسم حتي به كوفه هم نرسي، اگر براي جنگ با آنان مصمم هستي در اجاء فرود آي كه آنجا كوهي بلند است و موقعيت را به نفع شما تغيير دهد، بخدا قسم تاكنون ذلتي در آنجا به ما نرسيده عشيره من همه پيروزي شما را مي خواهند و اگر در بين آنان باشي ياريت مي كنند.

حضرت فرمود: بين من و مردم كوفه قراري هست كه اكراه دارم خلف وعده كنم. اگر خداوند شر آنها را از ما برطرف كرد خداوند هميشه به ما نعمت بخشيده و كافي است و اگر ناگزير گرفتار توطئه آنها شويم شهادت و رستگاري نصيب ما خواهد شد ان شاء الله، سپس آذوقه اي كه براي خانواده ام تهيه كرده بودم به خانواده ام رساندم و توصيه ها و سفارشات لازم را به آنها گفتم و حركت كردم تا خود را به حضرت حسين عليه السلام برسانم بين راه با سماعة بن يزيد تيهاني برخورد كردم كه خبر كشته شدن امام حسين عليه السلام را به من داد و من برگشتم.

در بحار از قول محمد بن ابيطالب موسوي (ره) مي نويسد: خبر حركت حضرت


حسين عليه السلام به سوي عراق به وليد بن عتبة والي مدينه رسيد او به ابن زياد نوشت، اما بعد: بدرستيكه حسين عليه السلام به سوي عراق حركت كرده او پسر فاطمه و فاطمه عليهاالسلام دختر پيامبر خدا صلي الله عليه و آله است، مبادا با او بدرفتاري كني، مبادا تصميمي براي خود و قومت بگيري كه نتوان از آن جلوگيري كرد و تا دنيا دنياست تمام مردم آن واقعه را فراموش نكنند اما ابن زياد به اين نامه توجهي نكرد.

در ارشاد المفيد نقل است: وقتي ابن زياد باخبر شد امام حسين عليه السلام به سوي كوفه در حركت است، به حصين بن نمير رئيس نگهبانان خود دستور داد به قادسيه برود و سواراني بين قادسيه و خفان، بين قادسيه تا قطقطانية قرار دهد و به مردم گفت اين حضرت حسين عليه السلام است كه قصد عراق را كرده.

وقتي امام حسين عليه السلام از «بطن الرمة» به «حاجز» آمد قيس بن مسهر صيداوي را فرستاد و بعضي ها مي گويند برادر رضاعيش عبدالله يقطر را به سوي اهل كوفه فرستاد و از موضوع شهادت مسلم بن عقيل بي اطلاع بود، به آنها نوشت:

بسم الله الرحمن الرحيم از حسين بن علي به برادران مؤمن و مسلمان، سلام عليكم: من درود خداي را كه به جز او خدايي نيست به شما ميفرستم اما بعد: نوشته مسلم بن عقيل به من رسيد كه در آن حسن نظر شما و اجتماع شما را براي ياري من و مطالبه ي حقوق ما نوشته بود، از خدا مي خواهيم براي ما خير پيش بياورد و به شما اجر عظيم عنايت نمايد، روز سه شنبه هشتم ذي الحجه براي رسيدن به شما از مكه خارج شدم، وقتي فرستاده من پيش شما برسد در كارها و امور خود جدي باشيد زيرا من در اين روزها به نزد شما خواهم رسيد والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته.

حضرت مسلم بيست و هفت روز قبل (پيش از آنكه به شهادت برسد) به امام


نوشته بود و مردم كوفه هم نوشته بودند: «اينجا براي شما صد هزار شمشير زن وجود دارد تأخير نكنيد، قيس بن مسهر با نامه حضرت امام حسين عليه السلام به سوي كوفه حركت كرد به قادسيه رسيد. حصين بن نمير او را دستگير و به سوي عبيدالله بن زياد فرستاد ابن زياد از او خواست به منبر رود و امام حسين عليه السلام را تكذيب و بدگويي كند.

مرحوم سيد (ره) مي نويسد: وقتي قيس نزديك كوفه شد حصين بن نمير خواست او را دستگير نمايد، قيس نامه را درآورد و بلعيد (خورد) حصين بن نمير او را نزد ابن زياد فرستاد، وقتي قيس، نزد ابن زياد رسيد، ابن زياد پرسيد تو كه هستي؟ گفت: من از شيعيان اميرالمومنين علي بن ابيطالب عليه السلام و پسرش عليه السلام هستم، گفت: چرا نامه را بلعيدي؟ گفت: تا نداني در آن چه نوشته بود، پرسيد: نامه از كه و به سوي چه كسي بود؟ گفت: از حسين بن علي عليه السلام به عده اي از مردم كوفه كه اسمهايشان را نمي دانم، ابن زياد عصباني شد و گفت: بخدا قسم از اينجا نمي روي مگر اينكه نام افراد را به من بگويي يا اينكه به منبر رفته حسين بن علي و پدر و برادرش را لعن كني والله تكه تكه ات مي كنم، قيس گفت: اما نام آن جماعت را به تو نمي گويم ولي بالاي منبر، حسين و پدر و برادرش را لعن مي گويم، قيس به منبر رفت شكر خدا و درود بر پيامبر صلي الله عليه و آله را بجاي آورد براي علي و اولاد علي از خداوند طلب رحمت نمود و عبيدالله بن زياد و پدرانش را لعن كرد و تمام بني اميه را لعنت فرستاد، سپس گفت: من فرستاده ي حسين عليه السلام به سوي شما مردم هستم كه حضرت به فلان جا رسيد او را لبيك گوييد.

مرحوم شيخ مفيد (ره) مي گويد: ابن زياد ملعون دستور داد، قيس را از بالاي قصر پايين انداختند و بعضي گفته اند قيس با كتف به زمين خورد و استخوانهايش


شكست اما رمقي از زندگي براي او مانده بود، مردي كه به او عبدالملك بن عمير لحمي مي گفتند سر قيس را از بدن جدا كرد، بعضي ها اين كار را بر او ايراد گرفتند، گفت: خواستم راحتش كنم.

حضرت حسين عليه السلام از حاجز به سوي كوفه حركت كرد و به آباداني و آبي رسيد در اين هنگام عبدالله بن مطيع عدوي آنجا اطراق كرده بود. وقتي امام حسين عليه السلام را ديد نزد حضرت آمد و گفت: پدر و مادرم فداي شما چه باعث شد تا به اينجا سفر كنيد در اينجا نزول اجلال نمائيد. حضرت فرمود: خبر مرگ معاويه به تو رسيده، مردم عراق به من نامه نوشته و مرا دعوت كرده اند، عبدالله بن مطيع گفت: اي پسر رسول خدا، خدا را به ياد بيار و حرمت اسلام را در نظر بگير شما را به خداوند قسم و به حرمت قريش، و حرمت عرب، اگر آنچه را در بني اميه است مطالبه كني شما را مي كشند و اگر شما را بكشند بعد از شما ديگر از هيچ كس حساب نمي برند، بخدا قسم با كشته شدن شما حرمت اسلام و حرمت قريش و حرمت عرب هتك مي شود، اين كار را نكن و به كوفه نيا و خودت را در دام بني اميه مينداز، امام حسين عليه السلام سخنان او را قبول نكرد و تصميم به ادامه راه گرفت عبيدالله بن زياد هم دستور داده بود بين واقصه تا مسير شام و مسير بصره را تحت كنترل داشته باشند اجازه نمي دادند كسي خارج شود يا داخل گردد.

امام حسين عليه السلام آمد و از چيزي باخبر نبود تا اينكه عربهايي را ملاقات كرد از آنان درباره ي اوضاع سوال كرد، جواب دادند: بخدا قسم چيزي نمي دانيم جز اينكه نمي توانيم خارج يا داخل شويم پس به راه خود ادامه داد.

عده اي از فزارة از بجيله نقل كرده اند گفتند: وقتي زهير بن قين بجلي از مكه باز مي گشت ما همراه او بوديم، ما با حسين عليه السلام هم مسير بوديم و هيچ چيز براي ما


سخت تر از اين نبود با حسين عليه السلام يك جا منزل كنيم، لذا هر جا امام حسين عليه السلام فرود مي آمد ما در جايي منزل مي كرديم كه در مقابل ديد آنها نباشيم در يكي از اين منزلها نشسته بوديم غذا مي خورديم كه فرستاده ي امام حسين عليه السلام آمد به ما سلام كرد و گفت: اي زهير بن قين مرا حسين عليه السلام فرستاده از تو بخواهم پيش او بروي، ما هر چه دستمان بود افتاد (يا انداختيم) كانه بالاي سرمان پرنده است هيچ تكاني نخورديم، زن زهير به همسرش گفت: سبحان الله، پسر پيغمبر صلي الله عليه و آله از دنبال تو فرستاده تو حاضر نيستي بروي؟ اگر نمي خواهي با او همراه شوي لااقل سخنانش را گوش بده زهير با او رفت وقتي برگشت بسيار خوشحال بود و چهره اش از خوشحالي مي درخشيد دستور داد چادر، وسايل و آذوقه اش را جمع كرديم و همه آنها را به سوي اردوي حسين عليه السلام حمل كرد، سپس به همسرش گفت: تو را آزاد كردم (طلاق دادم) برو پيش اقوامت نمي خواهم بخاطر من گرفتار شوي.

مرحوم سيد (ره) اضافه كرده: زهير گفت: تصميم گرفتم همراه حسين عليه السلام باشم تا جانم را فداي او كنم، سپس عطايايي به همسرش داد و او را به اقوامش سپرد تا نزد قبيله اش برسانند، همسرش بلند شد و گريه كرد و با زهير وداع كرد و گفت: خداوند به تو خير دهد از تو مي خواهم روز قيامت نزد جد حسين عليه السلام مرا فراموش نكني.

مرحوم شيخ مفيد (ره) مي گويد، زهير به يارانش گفت: هر كس دوست دارد با من بيايد و گرنه اين آخرين ديدار ما خواهد بود، قضيه اي را براي شما بگويم: در يكي از غزوات پيروز شديم و خداوند به غنايم بزرگي ما را رساند، روزي حضرت سلمان به ما گفت: آيا خوشحال شديد؟ از چيزي كه خداوند به شما رساند و غنايم فراواني كه بدست آورديد؟ گفتيم: بلي، گفت: هر گاه آقاي جوانان آل محمد صلي الله عليه و آله را دريافتيد از كشته شدن همراه او بسيار خوشحال باشيد روزي است كه بزرگترين غنايم را


دريافت كرده ايد من شما را به خدا مي سپارم.

آورده اند كه: زهير از امام حسين عليه السلام جدا نشد تا به شهادت رسيد.

در بحار از مناقب نقل شده: وقتي وارد خزيميه شدند يك شبانه روز آن جا اقامت كردند صبح خواهرش زينب نزد امام حسين عليه السلام رفت و گفت: برادر، چيزي را كه ديشب شنيدم بگويم، حسين عليه السلام فرمود: چيست آن سخن؟ گفت: نيمه شب از خيمه ام بيرون شده بودم از هاتف غيبي شنيدم كه گفت:



ألا يا عين فاحتفلي بجهد

و من يبكي علي الشهداء بعدي



علي قوم تسوقهم المنايا

بمقدار الي انجاز وعدي



امام حسين عليه السلام فرمود: خواهرم هر آنچه كه مقدر است واقع خواهد شد.



أفدي الذين غدت تسري ركائبهم

و الموت خلفهم يسري علي الأثر



ما أبرقت في الوغا يوما سيوفهم

الا و فاض سحاب الهلم بالمطر



ثاروا و لولا قضاء الله يمسكهم

لم يتركوا لبني سفيان من أثر