بازگشت

وقايعي كه در مدينه بر ايشان گذشت






لو كان في الربع المحيل

برء العليل من الغليل



ربع الشباب و منزل

الأحباب و الخل الخليل



لعب الشمال به كما

لعبت شمؤول بالعقول



طلل يضيف النازلين

شجائه قبل النزول



مستأنسا بالوحش بعد

أوانس الحي الحلول



مستبدلا ريما بريم

آخذا غيلا بغيل



لا يقتضي عذرا و لا ير

تاع من عذل العذول



و مريعة باللوم تلحوني

و ما تدري ذهولي



حلي اميمة عن ملامك

ما العزي كالثكول



ما الراقد الوسنان مثل

معذب القلب العليل



سهران من ألم و هذا

نائم الليل الطويل






ذوقي أميمة ما أذوق

و بعدها ما شئت قولي



أوما علمت الماجدين

غداة جدوا بالرحيل



عشقوا العلي ففنوابها

و الغصن يرمي بالذبول



عقدوا علي البين النكاح

و طلقوا سنن الفضول



هيهات ما الصبر الجميل

هناك بالصبر الجميل



آل الرسول و نعم أكفاء

العلي آل الرسول



خير الفروع فروعهم

و أصولهم خير الأصول



و مهابط الأملاك تتري

بالبكور و بالأصيل



ذللا علي الأبواب لا

يعدون اذنا للدخول



أبدا بسر الوحي يهتف

بالصعود و النزول



ركبوا الي العز المنون

و جانبوا عيش الذليل



و ردوا الوغا فقضوا

و ليس تعاب شمس بالأفول



أوما سمعت ابن البتولة

لو دريت ابن البتول



اذا قادها شعث النواصي

عاقدات للذيول



طلق الأعنه عاطفات

بالرسيم علي الذميل



يطوي بها متن الوعور

معارضا طي السهول



متنكب الورد الذميم

مجانب المرعي الوبيل



متطلبا أقصي المطالب

خاطب الخطب الجليل



طلاب مجد بالحسام

العضب و الرمح الطويل



يحدو مآثر قاصرا

عن منتها هاكل طول



شرفا تفزع عن وصي

أو أخي وحي الرسول






من مشعر ضربوا الخبا

في مفرق المجد الأثيل



و عصابة عقدت عصابة

عزهم كف الخليل



عرف الذبيح بهم و ما

عرفت قريش بالفصول



من مالك خير البطون

و صنوه خير القبيل



من هاشم البطحاء لا

سلفي نمير أوسلول



من راكبي ظهر البراق

و ممتطي قب الفحول



من خارق السبع الطباق

و مخرسي العشر العقول



من آل احمد رحمه الأدني

و مغرسه الأصيل



ضلت أمية ما تريد

غداة مقترع النصول



رامت تسوق المغضب الهدا

رمستاق الذليل



و يروح طوع يمينها

قود الجنيب أبوالشبول



رامت لعمر ابن النبي

الطهر ممتنع الحصول



تيممت قصد المجال

فمارعت غير المحول



علامه مجلسي (ره) در بحار، شيخ مفيد (ره) در «ارشاد»، سيد بن طاووس (ره) در ملهوف و غيره نقل كرده اند: وقتي معاويه در پانزدهم ماه رجب سال شصت هجرت مرد و امر حكومت را پس از خود به پسرش يزيد لعنة الله عليه واگذار كرد، يزيد به وليد بن عقبة بن ابي سفيان كه از طرف معاويه والي مدينه بود، نوشت: از اهل مدينه براي يزيد بيعت بگيرد مخصوصا از امام حسين عليه السلام و در اين امر به او مهلت ندهد و اگر خودداري كرد گردنش را بزند و سرش را براي او بفرستد، وليد مروان را خواست با او مشورت كرد مروان گفت: اگر حتي گردنش را هم بزني بيعت نمي كند، وليد گفت: اي كاش بدنيا نيامده بودم.


ابن بابويه (ره) در امالي از عبدالله بن منصور نقل مي كند: به امام صادق عليه السلام عرض كردم: از شهادت فرزند پيامبر صلي الله عليه و آله حسين عليه السلام بفرمائيد، فرمود: پدرم از پدرانش عليهم السلام نقل كرده: وقتي زمان مرگ معاويه رسيد پسرش يزيد را خواست و گفت: پسرم گردنهاي سركش را رام كردم و كشور را براي حكومت تو آماده كرده ام و حكومت را براي تو همانند يك لقمه قرار داده ام ولي از سه نفر عبدالله بن عمر بن الخطاب و عبدالله بن الزبير و حسين بن علي. براي تو نگرانم حتما با تو مخالفت مي كنند. عبدالله بن عمرو بن خطاب با تو همراهي مي كند او را همراه خودت قرار بده با او جنگ نكن، اما عبدالله بن زبير اگر تسلط پيدا كردي او را قطعه قطعه كن زيرا اگر او به تو قدرت پيدا كند تو را تكه تكه خواهد كرد همانطور كه شير شكارش را تكه تكه مي كند و تو را همانند روباهي كه سگ را فريب مي دهد گمراه خواهد ساخت.

امام حسين، ميداني او منزلتي از رسول خدا صلي الله عليه و آله دارد و گوشت و خونش از رسول خدا صلي الله عليه و آله است ميداني (اگر لازم شد) مردم عراق او را وادار به خروج مي كنند سپس باعث شكست او مي شوند اگر به او برتري پيدا كردي حق او را رعايت كن و جايگاه او را نسبت به رسول خدا صلي الله عليه و آله فراموش نكن و او را به خاطر مخالفتش مجازات نكن و با همه اين احوال ما با آنها خويشاوندي داريم مبادا با او بد برخورد كني يا او از تو رفتار ناپسندي ببيند.

امام صادق عليه السلام فرمود: وقتي معاويه مرد و حكومت بدست يزيد لعنة الله عليه افتاد كارگزار خود، عمويش عتبة بن ابي سفيان را به مدينه فرستاد، حاكم مدينه مروان بن حكم بود عتبة، جانشين مروان شد مروان گريخت و عتبة نتوانست به او دسترسي پيدا كند عتبة كسي را دنبال امام حسين عليه السلام فرستاد حضرت حضور پيدا كرد عتبة گفت: اميرالمؤمنين امر كرده كه با او بيعت كني حضرت فرمود: اي عتبة، ما


اهل بيت كرامت و كانون رسالت و پرچمدار حق هستيم كه خداوند در دل ما حق را قرار داده، و زبان ما را به آن گويا و با اذن خدا سخن ميگوئيم، من از جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم مي فرمود: خلافت بر فرزندان ابوسفيان حرام است من چگونه با چنين خانداني كه پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله درباره آنها اينطور فرموده بيعت كنم؟ وقتي عتبة اين سخن را شنيد كاتب را خواست و نوشت:

(بسم الله الرحمن الرحيم به بنده خدا يزيد اميرمؤمنان از عتبة بن ابي سفيان: اما بعد حسين بن علي تو را شايسته خلافت و بيعت نمودن نمي داند، نسبت به حسين دستور تو چيست؟ والسلام).

وقتي نامه به يزيد ملعون رسيد در جواب به عتبة نوشت:

همينكه نامه من به تو رسيد سريع جوابش را به من بفرست و تمام كساني را كه بيعت مرا پذيرفته اند يا مخالفت كرده اند برايم بنويس اما سر حسين بن علي را نيز همراه جواب برايم بفرست، وقتي امام حسين عليه السلام از اين موضوع مطلع شد تصميم گرفت به سوي عراق حركت كند.

مرحوم شيخ مفيد (ره) در ارشاد نوشته: وليد شبانه نامه اي به حسين عليه السلام نوشت و او را خواست حضرت فهميد وليد چه قصدي دارد عده اي از خويشان خود را خواست و دستور داد با خود سلاح بردارند و فرمود: وليد اين موقع مرا خواسته مي خواهد كاري را بر من تحميل كند و من نمي خواهم بپذيرم زيرا قابل اطمينان نيست، همراه من باشيد وقتي به مجلس وليد وارد شدم منتظر بنشيند اگر صداي من بلند شد وارد شويد تا نتواند به من گزندي برساند، حضرت به سوي وليد حركت كرد. مروان بن حكم نيز آنجا بود، وليد خبر مرگ معاويه را اطلاع داد حضرت كلمه استرجاع را گفت، سپس نامه يزيد و آنچه درباره بيعت گرفتن نوشته بود


خواند، حضرت فرمود: گمان نمي كنم بخواهي مخفيانه با يزيد بيعت كنم، مي خواهي اين كار آشكارا و در حضور مردم باشد، وليد گفت: وقت تعيين كن، فرمود: صبح بشود تا ببينم تصميم چيست، وليد گفت: بنام خدا برو تا مردم هم باشند مروان ملعون گفت: اگر حسين عليه السلام الان بيعت نكند هيچ كس نمي تواند بر او قدرت پيدا كند تا اينكه كشته ها بين ما و او بيشتر گردد، او را بازداشت كن يا بيعت كند يا گردنش را بزن، حضرت حسين عليه السلام به سوي مروان حكم حمله كرد و فرمود: اي پسر زرقاء تو مي خواهي مرا بكشي يا او؟ بخدا قسم دروغ مي گويي و بيراهه مي روي.

در كتاب تظلم الزهرا عليهاالسلام ابن شهر آشوب نقل مي كند: مروان شمشيرش را كشيد و به وليد گفت: به شمشير دارانت بگو پيش از آنكه حسين عليه السلام خارج شود گردنش را بزنند خونش به گردن من، صداي امام عليه السلام بلند شد آنگاه نوزده نفر از مردان اهل بيت عليهم السلام به داخل حمله ور شدند در حاليكه شمشيرهايشان آماده بود، امام حسين عليه السلام همراه آنان خارج شد، خبر به يزيد رسيد، يزيد وليد را عزل و مروان را به جاي او حاكم مدينه گرداند.

مرحوم سيد (ره) در ملهوف نقل مي كند: امام عليه السلام به سوي وليد برگشت و فرمود: اي امير، من از اهل بيت نبوة و معدن رسالت و خانه ما محل رفت و آمد ملائك است و خداوند براي ما رسالت را آغاز و آن را در ما ختم نمود، در حاليكه يزيد فردي فاسق و شرابخواري است، نفوس محترمه را به قتل رسانده و بخاطر فسقش ملعون است و شخصي مثل من نبايد به او بيعت كند پس بگذار صبح شود ما و شما ببينيم چه كسي شايسته ي خلافت و بيعت است.

مرحوم شيخ مفيد (ره) مي گويد: حضرت خارج شد و همراهان حضرت با او


بودند تا رسيدند به منزلش، مروان به وليد گفت: نظر مرا قبول نكردي بخدا قسم ديگر نمي تواني به همچون كسي تسلط پيدا كني، وليد گفت: واي بر غيرتت براي من راهي را پيشنهاد كردي كه هلاكت دنيا و آخرتم در آن است بخدا قسم راضي نيستم تمام آنچه در مشرق و مغرب است از آن من باشد و من حسين عليه السلام را كشته باشم، سبحان الله، حسين عليه السلام را بكشم براي اينكه او مي گويد بيعت نمي كنم؟

بخدا قسم گمان نمي كنم كسي بتواند روز قيامت نزد خداوند بار خودش را از خون حسين عليه السلام سبك كند، مروان گفت: پس اگر نظرت اين باشد، نتيجه كارهايت را هم مي بيني، او اين حرفها را گفت و بخاطر نظراتش مورد ستايش قرار نگرفت.

مرحوم سيد (ره) مي فرمايد: وقتي صبح شد، حضرت از منزلش خارج شد اخباري را از اين و آن مي شنيد، مروان بن حكم ملعون با حضرت ديدار كرد و گفت: اي اباعبدالله، من خير خواه شما هستم راهنمائيهاي مرا قبول كن، حضرت فرمود: اين خير خواهي و راهنمائي تو چيست؟ بگو تا بشنوم، مروان گفت: من تو را امر مي كنم به بيعت با يزيد كه هم خير دنيا و هم خير آخرت توست، حضرت فرمود: (انا لله و انا اليه راجعون و علي الاسلام السلام) مردم گرفتار چوپاني همانند يزيد شده اند، من از جدم رسول خدا شنيدم مي فرمود: خلافت بر اولاد ابوسفيان حرام است، سخن بين حضرت و مروان ملعون بطول كشيد تا اينكه مروان با عصبانيت برگشت.

در بحار از محمد بن ابي طالب الموسوي نقل شده كه: حضرت حسين عليه السلام شبي از منزلش خارج شد و به سوي قبر جدش رسول خدا صلي الله عليه و آله رفت و گفت: السلام عليك يا رسول الله، من حسين پسر فاطمه فرزندت هستم همان كه مرا در ميان امت خود جانشين قرار دادي، شاهد باش بر آنها اي پيامبر خدا كه آنها مرا خوار و حق مرا


ضايع كردند و حرمت مرا نگه نداشتند. و اين شكايت من نزد شماست تا به شما ملحق شوم، سپس برخاست و همچنان نماز مي خواند، وليد به خانه حسين عليه السلام كسي را فرستاد ببيند از مدينه خارج شده يا نه، او را در منزلش نيافت، پس گفت: خدا را شكر كه از مدينه خارج شد و دست من به خون او آلوده نشد.

راوي مي گويد: حسين عليه السلام نزديك صبح به خانه برگشت، شب دوم هم كنار قبر پيامبر رفت چند ركعت نماز خواند بعد از نماز گفت: پروردگارا اين قبر پيامبر تو محمد صلي الله عليه و آله است و من پسر دختر پيامبرت هستم ميداني براي من چه موضوعي پيش آمده. پروردگارا، من معروف را دوست دارم و از منكر گريزانم به حق جلال و كرامت از تو مي خواهم باحترام اين قبر و باحترام صاحب اين قبر مرا به آنچه رضايت تو و رضايت رسول توست راهنمايي فرما، سپس كنار قبر گريه مي كرد نزديك صبح سرش را روي قبر گذاشت و به خواب سبكي رفت، رسول خدا صلي الله عليه و آله را ديد در ميان گروهي از ملائك كه او را از راست و چپ و پيش رو احاطه كرده بودند، پيامبر صلي الله عليه و آله حسين عليه السلام را به سينه چسباند و ميان دو چشمش را بوسيد و فرمود: عزيزم اي حسين تو را مي بينم بزودي در سرزمين كربلا به خونت آغشته مي شوي در ميان گروهي از امتم با لب تشنه كشته مي شوي كسي تو را سيراب نمي كند و آنها با اين حال اميدوار شفاعت من هستند! خدا روز قيامت آنانرا از شفاعت من محروم كند. اي عزيزم حسين، من، پدرت، مادرت و برادرت پيش از تو آمديم و انتظار تو را مي كشيم براي تو در بهشت جايگاهي است كه جز از راه شهادت به آن نميرسي، امام حسين عليه السلام در عالم رؤيا به جدش صلي الله عليه و آله نگاه مي كرد و مي گفت: يا جدا، من نمي خواهم ديگر به دنيا برگردم دست مرا بگير و با خودت داخل قبرت كن، حضرت صلي الله عليه و آله به او فرمود: تو بايد به دنيا برگردي تا شهادت و آنچه خدا در پاداش


عظيم شهادت براي تو نوشته است روزيت شود تو، پدرت، برادرت، عمويت و عموي پدرت روز قيامت همگي در يك رديف محشور شده و داخل بهشت مي شويد.

حضرت بيدار شد در حاليكه نگران و گريان بود، خوابش را به اهل بيتش و فرزندان عبدالمطلب نقل كرد در اين ايام در شرق و غرب عالم كسي اندوهگين و غمناكتر از اهل بيت پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله نبود و هيچكس باندازه آنها گريان نبود، حسين عليه السلام براي خروج از مدينه آماده شد و نيمه شب كنار قبر مادرش حاضر شد با او خداحافظي كرد سپس كنار قبر بردارش حسن عليه السلام رفت و آنجا نيز چنين رفتار نمود صبح به منزلش برگشت، برادرش محمد بن حنفيه جلو رفت و گفت: اي برادر! عزيزترين مردم برايم تو هستي، بخدا قسم به هيچكس باندازه تو آرزوي خير ندارم و هيچكس هم باندازه تو شايسته خير نيست زيرا تو و من از يك نسل هستيم تو جان و روح و چشم من و بزرگ خاندان ما هستي و بزرگ همه كسانيكه اطاعت آنها بر گردن من است مي باشي زيرا خداوند تو را بر من برتري داده و شما را آقاي اهل بهشت قرار داده (همچنان صحبت كرد تا گفت) حال كه مي خواهي خارج شوي، به سوي مكه برو اگر آنجا برايت خانه امن بود بمان و اگر خواستي از آنجا به سوي يمن برو، زيرا آنها ياران جد تو و ياران پدرت هستند آنها بيش از ساير مردم مهربان و دلسوز مي باشند و كشورشان هم وسيع است اگر مطمئن شدي خانه اي تهيه مي كني و گرنه در بيابانها و كوهها و از شهري به شهري كوچ مي كني تا ببيني كار مردم به كجا مي رسد و خداوند بين تو و اين گروه فاسق حكم كند.

امام حسين عليه السلام فرمود: اي برادر بخدا قسم اگر در دنيا هيچ جائي و پناهگاهي نداشته باشم باز هم با يزيد بن معاويه بيعت نمي كنم، محمد بن حنفيه سخن


حضرت را قطع كرد و گريه نمود و حسين عليه السلام نيز لحظاتي با او گريه كرد، سپس فرمود: اي برادر خداوند به تو پاداش خير دهد تو براي من خير خواهي كردي و حقيقت را گفتي، من قصد دارم به مكه خارج شوم و براي همين هم من و برادرانم و برادر زاده گانم و يارانم آماده شده ايم، كار آنها كار من است و نظر آنها نظر من است، اما تو اي برادرم، اشكالي ندارد در مدينه بمان و چشم من در ميان آنان باش تا چيزي از كارها و تصميمات آنها از من پنهان نماند، سپس امام حسين عليه السلام كاغذ و مركب خواست و به برادرش محمد حنفيه چنين وصيت نمود.

بسم الله الرحمن الرحيم اين وصيتي است كه حسين بن علي بن ابي طالب برادرش محمد معروف به ابن حنفيه را وصيت نمود: حسين شهادت مي دهد كه خدايي جز خداوند متعال نيست و شريكي ندارد و محمد صلي الله عليه و آله بنده خدا و رسول خداست از سوي حق و به حق آمده، بهشت و جهنم حق است، قيامت بدون ترديد واقع مي شود خداوند اهل قبور را برمي انگيزد، و من براي شرارت و فساد و ستمگري خارج نشده ام بلكه خارج شده ام براي اصلاح امت جدم، اراده كرده ام امر به معروف و نهي از منكر نمايم و به روش جدم و پدرم علي بن ابيطالب رفتار كنم هر كس مرا بپذيرد بخاطر قبول حق پس خداوند اولي به حق است و هر كس با من مخالفت كند صبر مي كنم تا خداوند بين من و اين گروه، بحق قضاوت كند كه خدا بهترين حاكم است، و اين وصيت من بر تو است اي برادرم و توفيق من فقط از خداست و من به او توكل كرده و به سوي او باز مي گردم سپس با خاتم (انگشتر) خود آن را مهر نمود و نوشته را پيچيد و آن را به برادرش داد آنگاه از او وداع كرد و نيمه هاي شب از مدينه خارج شد.

علامه مجلسي (ره) گويد: قطب راوندي نقل مي كند: وقتي امام حسين عليه السلام


مي خواست از مدينه خارج شود ام سلمة پيش او آمد گفت: پسرم با رفتنت به سوي عراق مرا غمگين نكن زيرا من از جدت شنيدم مي فرمود: پسرم حسين عليه السلام را در سرزمين عراق جايي كه به آن كربلا مي گويند مي كشند، امام فرمود: مادر بخدا قسم من هم اين را ميدانم، من حتما كشته خواهم شد و هيچ راه گريزي از اين ندارم بخدا قسم ميدانم كجا و به دست چه كسي كشته مي شوم و كجا دفن مي شوم و ميدانم چه كساني از اهل بيتم، خويشانم و پيروانم كشته خواهند شد و اگر بخواهي محل دفنم را به تو نشان خواهم داد سپس حضرت به سوي كربلا اشاره كرد، زمين هموار شد تا محل دفن و محل استقرار لشكريان، محل اقامتش و محل شهادتش ديده شد، در اين وقت ام سلمه به سختي گريه كرد و حضرت حسين عليه السلام را به خدا سپرد، حسين عليه السلام فرمود: اي مادر، خداوند خواسته مرا مقتول و مذبوح از ظلم و ستم ببيند و اهل بيتم و اهل و عيال و كودكانم را اسير ببيند در حاليكه آنها ياري مي طلبند اما كسي آنها را ياري نمي كند.

ابوقولويه در كامل الزيارات از محمد بن علي نقل مي كند: آنگاه كه حسين عليه السلام تصميم به خروج از مدينه گرفت زنان طايفه عبدالمطلب براي گريه و زاري تجمع كرده بودند تا حسين عليه السلام از آنجا گذشت، حضرت فرمود: شما را سوگند مي دهم اين كار را آشكارا نكنيد كه معصيت خدا و رسول او صلي الله عليه و آله است زنان طايفه عبدالمطلب گفتند: براي كدامين شما گريه كنيم، رفتن تو براي ما همانند روزي است كه پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله از دنيا رفت، روزي كه علي عليه السلام و فاطمه عليهاالسلام و رقيه و زينب و ام كلثوم (دختران پيامبر) از دنيا رفتند خداوند ما را فدايي تو قرار دهد، بعضي از عمه هاي آن حضرت گريه كنان مي گفتند: حسين جان شهادت مي دهيم شنيديم جنيان براي تو گريه مي كردند و مرثيه مي خوانند...




و ان قتيل الطف من آل هاشم

أذل رقابا من قريش فذلت



حبيب رسول الله لم يك فاحشا

أبانت مصيبتك الأنوف و جلت



و بنفسي مودعين و في

العين بكاها و في القلوب لظاها



من بحور تضمنتها قبور

و بدور قد غيبتها رباها



ركبهم و القضا بأظعانهم

يسري و حادي الردي أمام سراها



و المساعي من خلفهم نادبات

و المعالي مشغولة بشجاها



ساكبات الدمع لا تتلافي

بين أجفانها و بين كراها



در ارشاد از مرحوم شيخ مفيد (ره) نقل است فرمود: امام حسين عليه السلام شب يكشنبه دو روز از ماه رجب مانده از مدينه خارج شد و به سوي مكه حركت كرد و فرزندانش، فرزندان برادرش و خواهرش و عده اي از بزرگان اهل بيتش جز محمد حنفيه او را همراهي مي كردند.