بازگشت

گوشه اي از احوال حضرت شعيب


صاحب كتاب الكامل مي گويد: اسم حضرت شعيب يثرون بن صيقون بن عنقا ابن ثابت بن مدين بن ابراهيم عليه السلام است و بعضي گفتند: او شعيب بن مكيل از اولاد مدين است، و بعضي گفته اند: شعيب از نسل حضرت ابراهيم عليه السلام نبوده بلكه از فرزندان بعضي از مؤمنين به ابراهيم عليه السلام بوده كه همراه حضرت ابراهيم به شام هجرت كرد، اما شعيب از فرزندان دختر لوط عليه السلام بود و مادر بزرگش دختر لوط بوده و چشمانش آسيب ديده يا نابينا بود و اينكه خداوند مي فرمايد: (و انا لنريك فينا ضعيفا) احتمالا نابينا يا كم سو بودن چشمان اوست. پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله مي فرمود: شعيب به خطيب الانبياء معروف است و با مراجعه كنندگان از قومش خوش برخورد بود و خداوند او را به اهل مدين كه همان اصحاب ايكة هستند مبعوث نمود.

در همان كتاب از شخ صدوق (ره) از ماجيلويه از محمد عطار از ابن ابان ارومة از بعضي اصحاب و علما از سعيد بن جناح از ايوب بن راشد (رافعا) به حضرت علي عليه السلام گفتند يا علي براي ما سخن بگو: فرمود: شعيب عليه السلام قومش را به سوي خدا دعوت كرد تا اينكه پير شد و استخوانهايش ضعيف گشت، مدتي از آنها غايب شد سپس در حاليكه جوان شده بود نزد آنها برگشت، باز هم آنها را به سوي خدا دعوت


كرد گفتند: وقتي كه پير بودي سخنانت را نمي پذيرفتيم چگونه حال كه جوان هستي سخنانت را بپذيريم؟ و باز آن حضرت به طور مكرر و فراوان مردم را تبليغ كرد.

در همان كتاب با همان سند قبلي، از ابن ارومة از كسي كه از علا ذكر كرده از فضيل نقل است كه: امام صادق عليه السلام فرمود: خداوند از اعراب بيش از پنج پيامبر مبعوث نكرد هود، صالح، اسماعيل، شعيب، و پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله، شعيب بسيار گريه مي كرد.

در علل از محمد بن ابراهيم بن اسحاق طالقاني (ره) از عمرو بن يوسف بن سليمان از قسم بن ابراهيم رقي از محمد بن احمد بن مهدي رقي از عبدالرزاق از معمر از زهري از انس نقل مي كند كه: پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله فرمود: شعيب از محبت خدا آنقدر گريه كرد تا نابينا شد، خداوند بينايي او را به او برگرداند، باز هم آنقدر گريه كرد تا نابينا شد، باز هم بينايي او را به او برگرداند باز هم آنقدر گريه كرد تا نابينا شد تا چهار مرتبه، خداوند به او وحي نمود: اي شعيب، تا كي مي خواهي چنين ادامه بدهي؟ اگر گريه تو از ترس جهنم است، تو را از جهنم خلاصي داده ام و اگر از شوق بهشت است آن را به تو مباح قرار داده ام؟ عرض كرد: اي مولاي من و اي آقاي من، تو خوب ميداني كه گريه من نه از ترس جهنم است و نه از شوق بهشت اما محبت تو در دلم گره خورده نمي توانم در محبت تو صبر كنم يا به لقاء تو برسم، خداوند فرمود: پس حال كه چنين است هم صحبت خود موسي بن عمران را خدمتكار تو قرار مي دهم. مرحوم شيخ صدوق (ره) مي فرمايد: خداوند فرمود: حقا كه چنين است پس من دوستي و محبت تو را قبول كردم.

در بحار از صدوق از وهب نقل است: شعيب عليه السلام و ايوب عليه السلام و بلعم با عورا از فرزندان رهط بودند، روزي كه حضرت ابراهيم عليه السلام را به آتش انداختند و او نجات


پيدا كرد به او ايمان آوردند و همراه او به شام هجرت كردند و با دختران حضرت لوط ازدواج كردند و تمام پيامبران پيش از بني اسرائيل و بعد از ابراهيم عليه السلام از نسل رهط مي باشند، پس خداوند شعيب را به اهل مدين مبعوث نمود و آنها نه از قبيله شعيب بودند و نه از عشيره ي او بلكه امتي بودند مانند ساير امتها كه شعيب عليه السلام به آنها مبعوث شد، آنها پادشاه زورگويي داشتند كه هيچ يك از پادشاهان معاصر او طاقت مقاومت در مقابل او را نداشت، در معاملات خيانت مي كردند، كم فروشي و تقلب مي نمودند هم مال مردم را بحرام تصرف مي كردند و هم به خدا كافر بودند و هم پيامبرش را تكذيب مي كردند و هم آدمهاي سركش بودند. اما هر وقت چيزي را پس ميگرفتند خيلي كامل و بدون كم و كاست مي گرفتند در نتيجه مال و منال فراواني بدست آورده بودند، پادشاه آنها احتكار مواد غذايي و كم فروشي و خيانت را آغاز كرد، شعيب آنها را موعظه فرمود، پادشاه از شعيب سؤال كرد اين كار من چگونه است؟ گفت: پادشاهي فاجر، پادشاه شعيب و قوم او را اخراج كرد خداوند متعال آن را چنين نقل مي كند: «لنخر جنك يا شعيب و الذين آمنوا معك من قريتنا» شعيب بيشتر تبليغ كرد «فقالوا يا شعيب اصلاتك تامرك ان نترك ما يعبد آباؤنا اوان نفعل في اموالنا ما نشاء» حضرت شعيب را با تبعيد از شهر اذيت كردند، خداوند گرما و تشنگي را بر آنها مسلط نمود نه روز بدين صورت گذشت در نتيجه آب شربشان گرم و شور و غير قابل شرب شد، ناچار به جنگلها فرار كردند و خداوند درباره آنها فرمود: (و اصحاب الايكة) خداوند ابر سياهي بالاي سر آنها فرستاد همگي در زير سايه آن جمع شدند، پس آتشي از آن ابر بر آنها فروفرستاد تا همگي سوختند بطوريكه حتي يك نفر هم از آنها نجات نجات پيدا نكرد و اين همان قول خداوند است كه: (فاخذهم عذاب يوم الظله).


هر گاه نزد رسول خدا صلي الله عليه و آله از شعيب سخن به ميان مي آمد مي فرمود: روز قيامت خطيب انبياء خواهد بود، وقتي اين بلا بر سر قومش آمد حضرت شعيب و پيروانش به مكه آمدند و تا آخر عمر همانجا ماندند.

علامه بزرگوار مرحوم مجلسي (ره) مي فرمايد: روايت صحيح اين است كه حضرت شعيب از آنجا به مدين برگشت و آنجا سكونت كرد و حضرت موسي بن عمران عليه السلام آنجا به او رسيد و حضرت شعيب دويست و چهل و دو سال زندگي كرد كه اين سخن از ابن عباس نقل شده است.

تكميل بحث

در كتاب خرائج از ابن بابويه در كتاب النبوة از سهل بن سعيد نقل است كه وي مي گويد: هشام بن عبدالملك مرا فرستاد تا در باغ او چاهي حفر كنم، دويست قامت جمجمه اي را پيدا كردم اطراف آن را كنديم مردي را روي صخره با لباس سفيد ديدم دست راستش زير سرش بود، دستش را از زير سرش برداشتيم از زخمي كه در سرش بود خون جاري شد و هر زمان دستش را زير سرش مي گذاشتيم خونش بند مي آمد، در لباسش نوشته شده بود: من شعيب بن صالح فرستاده شعيب پيامبر صلي الله عليه و آله هستم مرا به سوي قومش فرستاده. آنها اين ضربت را به من زده و مرا در اين چاه انداختند و خاك بر روي من ريختند آنچه كه ديده بوديم به هشام نوشتيم، به ما نوشت خاك آنجا را به جاي خود برگردانيد.

در بحار از خرائج از ابن بابويه در كتاب النبوة از سهل بن سعيد، و مثل همين را نيز كراجكي در كتاب «كنز الفوائد» از عبدالرحمن بن زياد الافريقي نقل كرده مي گويد: در آفريقا همراه عمويم به سوي مزرعه مان رفتيم جايي را در مزرعه كنديم تا به خاكي شل و نرم رسيديم مدتي به كندن ادامه داديم به خانه اي دراز رسيديم جنازه مرد


پيري آنجا بود و نوشته اي زير سرش بود وقتي آنرا خوانديم چنين نوشته بود: من حسان بن سنان اوزاعي هستم فرستاده شعيب پيامبر صلي الله عليه و آله به سوي مردم اين منطقه تا آنها را به دين خدا دعوت كنم مرا تكذيب كرده و در اين گودال زندانيم كرده اند تا روزي كه خداوند مرا برانگيزاند و در قيامت عليه آنها ادعاي حق نمايم.

و گفته اند سليمان بن عبدالملك از وادي القري گذر كرد دستور داد آنجا چاهي بكنند. رسيدند به صخره اي، آن صخره را بيرون آوردند زير آن مردي را ديدند كه دو پيراهن داشت و دستش را زير سرش گذاشته بود دستش را كه برمي داشتند خون از سرش جاري مي شد، وقتي به جاي خود مي گذاشتند خونش بند مي آمد نوشته اي همراهش بود كه: من حرث بن شعيب الغتاني فرستاده شعيب پيامبر صلي الله عليه و آله به سوي مدين هستم مرا تكذيب كرده و به قتل رسانده اند.