بازگشت

دراينكه مصيبت امام حسين ازبزرگترين مصيبتهاست ومردم با قتل او ذليل شدند


در علل الشرايع مرحوم شيخ صدوق (ره) نقل كرده: محمد بن علي بن يسار قزويني از مظفر بن احمد قزويني از محمد بن جعفر كوفي اسدي از سهل بن زياد از سلمان بن خزار كوفي از عبدالله بن فضل هاشمي نقل مي كند كه به امام صادق عليه السلام


عرض كردم: اي پسر پيامبر چگونه است كه روز عاشورا روز مصيبت و غم و حزن و گريه است اما روز رحلت پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و روز رحلت فاطمه عليهاالسلام و روز شهادت اميرالمؤمنين علي عليه السلام و روز شهادت امام حسن مجتبي عليه السلام چنين نيست؟

امام صادق عليه السلام فرمود: روز شهادت حسين عليه السلام از حيث مصيبت از تمام روزها برتر است چون اصحاب «كساء» كه پنج نفر بودند و عزيزترين مخلوقات خداوند بودند، با رحلت پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله، علي و فاطمه و حسن و حسين عليهماالسلام باقي ماندند و با وجود اينها براي مردم تسلي خاطر و قوت قلب بود، وقتي فاطمه عليهاالسلام از دنيا رفت وجود علي و حسن و حسين براي مردم قوت قلب بودند، هنگامي كه اميرمؤمنان علي عليه السلام بشهادت رسيد وجود مبارك حسن و حسين براي مردم تسلي خاطر و قوت قلب بود وقتي كه امام حسن عليه السلام به شهادت رسيد وجود امام حسين عليه السلام براي مردم تسلي خاطر و قوت قلب بود اما وقتي امام حسين عليه السلام به شهادت رسيد ديگر از اصحاب كساء كسي نماند تا براي مردم تسلي خاطر و قوت قلب باشد. لذا رحلت امام حسين عليه السلام در حكم رحلت همه آنها بود همچنانكه حياتش مانند حيات همه آنها بود لذا روز شهادت امام حسين عليه السلام بزرگترين روز مصيبت است. عبدالله بن فضل هاشمي مي گويد، عرض كردم: يابن رسول الله چگونه وجود امام زين العابدين موجب تسلي دل مردم نمي شد مانند پدرش و اجدادش؟ فرمود: بلي علي بن الحسين عليه السلام آقاي عبادت كنندگان و حجت خدا بعد از پدرش بر خلق بود اما پيامبر صلي الله عليه و آله را نديده و سخنانش را نشنيده بود و علم او بطور ارث از پدرانش به او رسيده بود، در حاليكه مردم اميرالمؤمنين، فاطمه، حسن و حسين عليهم السلام را با پيامبر صلي الله عليه و آله ديده بودند هر گاه به آنها نگاه مي كردند حال و خاطره آنها با رسول خدا صلي الله عليه و آله در دل مردم زنده مي شد، وقتي آنها از دنيا رفتند مردم مشاهده بزرگواران


نزد خدا را از دست دادند و اين احساس فقدان در هيچكدام آنها جامع نبود، جز در فقدان امام حسين عليه السلام زيرا كه آخرين آنها بود كه از دست مي رفت بنابراين روز شهادتش بزرگترين روز مصيبت است.

عبدالله بن فضل هاشمي مي گويد: عرض كردم چگونه اين مردم روز عاشورا را روز بركت ناميدند؟ امام گريه كردند و بعد فرمودند: وقتي حسين عليه السلام به شهادت رسيد مردم در شام پيش يزيد رفتند براي او اخبار درست كردند و از او هدايا و جايزه از مال دنيا گرفتند، وقتي به موضوع روز عاشورا رسيدند، آن را روز بركت ناميدند تا مردم را از گريه و عزاداري و مصيبت غافل كرده و آنها را مشغول شادي و سرور و تبرك نمودند و حكم خدا بين آنها و ما حكم كند.

سپس حضرت فرمودند: پسر عمو، اين موضوع خود براي اسلام ضررش كمتر از آن چيزي است كه وضع كرده و آن را از روايات ما مي شمارند و تصور مي كنند كه از دوستان ما هستند و به امامت ما معتقدند و آن اينست كه تصور مي كنند امام حسين عليه السلام به شهادت نرسيده بلكه همانند عيسي بن مريم عليه السلام امر براي مردم مشتبه شده پس هيچ ملامت و مذمتي براي بني اميه نيست و هيچ مذمتي هم بر گمان و تصور آنها نيست، اي پسر عمو، هر كس تصور كند حسين كشته نشده، رسول خدا صلي الله عليه و آله را و ائمه بعد از او را تكذيب كرده در اخباري كه در مورد شهادت آن حضرت داده اند و هر كس آنها را تكذيب كند به خداوند كافر شده و خونش هدر است براي هر كس كه بشنود.

عبدالله بن فضل مي گويد: عرض كردم يابن رسول الله صلي الله عليه و آله! درباره شيعيان خودتان كه اين سخن را مي گويند چه ميگوئيد؟ فرمود: اينها شيعيان من نيستند و من از اينها برائت مي جويم.


عبدالله بن فضل مي گويد: از قول خداوند متعال پرسيدم كه مي فرمايد: «و لقد علمتم الذين اعتدوا منكم في السبت فقلنالهم كونوا قردة خاسئين» حضرت فرمود: اينها سه روز مسخ شدند بعد مردند و نسلي از خود باقي نگذاشتند و اين ميمونها و خوكها به آن مردم مسخ شده شباهت دارند و از آنها هيچ اثري باقي نمانده و اين حيوانات هم گوشتشان حرام است، سپس فرمود: خدا لعنت كند غلوگران و مفوضه را، اينها گناه را ناچيز شمردند و به خدا كافر شدند و مشرك، و با فرار از بجا آوردن واجبات الهي و اداء حقوق آن گمراه گشتند.

در بحار از خصال مرحوم شيخ صدوق (ره) باسنادش از عمرو بن بشير همداني نقل است كه گفت، به ابي اسحاق گفتم: مردم چه موقع ذليل شدند؟ گفت: آنگاه كه حسين بن علي عليه السلام به قتل رسيد و زياد بن ابيه به قدرت رسيد و حجر بن عدي به شهادت رسيد.

در احتجاج شيخ سعيد ابن منصور احمد بن ابي طالب طبرسي (ره) از محمد بن يعقوب كليني (ره) از اسحاق بن يعقوب نقل است كه گفت: از محمد بن عثمان العمري (ره) خواستم كتابي به من بدهد كه مسائل و مشكلات را از آن بدست بياورم، آنگاه دست نوشته اي از مولايم امام عصر (عج) برايم آورد كه چنين مرقوم شده بود: آنچه كه تقاضا كردي، خداوند تو را ارشاد كند و در مقابل منكران من از اهلبيت ما و پسر عموهايمان تو را ثابت قدم بدارد، بدانكه بين خدا و هيچ كس ديگر قرابة (فاميلي) وجود ندارد، هر كس مرا انكار كند از من نيست و راه او همانند پسر نوح عليه السلام است و اما راه عمويم جعفر و فرزندش همانند راه برادران يوسف عليه السلام است، و اما حكم آبجو، خوردنش حرام است اما اموال شما را ما قبول نمي كنيم مگر بخاطر پاك شدن شما، هر كسي خواست بدهد و هر كس خواست ندهد، آنچه


خدا به ما داده بهتر است از آنچه به شما داده است، اما ظهور فرج فقط خدا مي داند و بس، دروغ مي گويند آنها كه وقت تعيين مي كنند و اما آنانكه مي گويند حسين عليه السلام كشته نشده است كفر و دروغ بستن و گمراهي است.

در كتاب عيون اخبار الرضا عليه السلام از تميم بن عبدالله بن تميم القرشي از پدرش از احمد بن علي الانصاري از ابا صلت هروي نقل شده كه: به امام رضا عليه السلام عرض كردم: در كوفه عده اي هستند كه مي گويند: براي پيامبر خدا صلي الله عليه و آله در نمازش سهو واقع نمي شد، فرمود: دروغ مي گويند، تنها كسي كه سهو نمي كند آن خدايي است كه جز او خدايي نيست. عرض كردم: يابن رسول الله عليه السلام در ميان آنها عده اي هستند، تصور مي كنند، حسين بن علي عليه السلام كشته نشده بلكه شبيه او حنظلة بن سعد شامي را كشتند، حسين بن علي عليه السلام به آسمانها عروج كرد، همانند حضرت عيسي عليه السلام و به اين آيه قرآن استدلال مي كنند «و لن يجعل الله للكافرين علي المومنين سبيلا»، حضرت فرمود: دروغ مي گويند غضب و لعنت خدا بر ايشان باد، آنها با تكذيب اخبار رسول خدا صلي الله عليه و آله در مورد شهادت حسين بن علي عليه السلام كافر شده اند، بخدا قسم حسين عليه السلام به قتل رسيد و بهتر از حسين عليه السلام را نيز به قتل رساندند كه اميرمومنان علي عليه السلام و حسن بن علي عليه السلام بودند و هيچكس از ما اهل بيت نيست كه كشته نشود، بخدا قسم من نيز با حيله و مكر و با سم كشته خواهم شد، و مرا رسول خدا صلي الله عليه و آله به اين موضوع آگاه كرد و به رسول خدا صلي الله عليه و آله نيز جبرئيل از سوي خداوند خبر داده.

و اما گفته پروردگار سبحان (و لن يجعل الله للكافرين علي المومنين سبيلا) خداوند مي فرمايد: خداوند كفار را بر مؤمنين از حيث حجت و دليل برتري نداده، و الا خداوند خودش از كشته شدن انبياء بدست كفار در قرآن خبر داده است و با اينحال كفار از راه دليل و برهان بر انبياء برتري نداشتند.


مرحوم شيخ صدوق در علل الشرايع و اكمال الدين و شيخ طبرسي در احتجاج از محمد بن ابراهيم بن اسحاق طالقاني نقل مي كند كه مي گويند: من نزد شيخ ابوالقاسم حسين بن روح (قدس الله نفس الزكية) بودم و جماعتي هم بودند كه علي بن عيسي القصري هم در ميان آنها بود، مردي به سوي حسين بن روح بلند شد و گفت: مي خواهم چيزي از شما بپرسم، فرمود: بپرس، گفت: آيا حسين بن علي عليه السلام ولي خدا بود؟ فرمود: بلي، گفت: آيا قاتل او دشمن خدا بود؟ فرمود: بلي، آنمرد گفت: آيا جايز است خداوند دشمنش را بر ولي خودش مسلط كند؟

ابوالقاسم (قدس الله روحه) فرمود: به آنچه برايت مي گويم توجه كن: بدانكه خداوند مردم را آشكارا مخاطب قرار نداده و با آنها به طور عادي سخن نگفته بلكه پيامبري از جنس و صنف خودشان براي آنها مبعوث كرده كه بشري همانند آنهاست كه اگر پيامبري از غير بشر بر آنها مبعوث مي كرد از او گريزان مي شدند و سخنان او را نمي پذيرفتند وقتي هم كه از جنس خودشان فرستاد كه طعام مي خورد و در كوچه و بازار راه مي رفت، مردم گفتند: تو هم مثل ما هستي ما سخن تو را قبول نمي كنيم تا اينكه دليلي براي ما بياوري كه ما نتوانيم مثل آن را بياوريم و بدانيم كه آن دليل مخصوص شماست و ما توانايي آن را نداريم، پس خداوند معجزاتي براي انبياء قرار داد كه مخلوقات ديگر از آن ناتوان بودند كه يكي از آن معجزات طوفان بعد از انذار و اخطار بود پس تمامي معاندين و لجبازان غرق شدند، از جمله آن معجزات: سرد و خنك شدن آتش بود وقتي كه پيامبر الهي را به آتش انداختند.

پيامبري از صخره ي سخت شتري بيرون آورد كه در پستانش شير بود.

از آنجمله: شكافته شدن دريا، از سنگ چشمه جاري شدن، از عصاي خشك اژدها بوجود آمدن و... امراض پيسي و نابينايي را شفا دادن و مرده را زنده كردن


باذن خدا، و خبر دادن از آنچه كه مردم در خانه خود مي خورند و يا ذخيره مي كنند.

وقتي سخن گفتن با حيوانات، شق القمر و غيره چنين معجزاتي ارائه مي شود و ديگران نمي توانند همانند آن كار را انجام دهند، تقدير و لطف خداوند بر بندگانش بر اين قرار مي گيرد كه انبياء او با اين معجزه ها گاه غالب شوند و گاه مغلوب و مقهور قرار گيرند، اگر قرار بود خداوند در تمامي زمينه هاي انبياء خود را بر مخالفين پيروز ميكرد، آنها گرفتار نمي شدند، مورد امتحان قرار نمي گرفتند ديگر كسي به سوي غير خدا نمي رفت و جز او را نمي پرستيد در اين صورت ارزش و برتري صبرشان بر گرفتاريها و بلاها و پيش آمدها معلوم نمي شد، اما خداوند متعال در چنين اموري حالات انبياء را همانند سايرين قرار داده تا در مشكلات و گرفتاريها صبور و در حال سلامتي و برتري بر دشمنانشان شاكر باشند و در تمامي اين حالات افرادي متواضع و غير متكبر و غير ستمگر باشند و در چنين شرايطي مردم خواهند فهميد كه، پروردگاري دارند خالق آنها و مدبر آنها است، پس بايد او را بندگي كنند و رسولانش را اطاعت نمايند در اين صورت حجت و دليل خدا بر عليه كساني كه از حدود الهي خارج مي شوند و ادعاي الوهيت (خدايي) مي كنند يا عناد و مخالفت و عصيان مي ورزند و آنچه را كه بر انبياء الهي نازل شده كتمان مي كنند، خواهد بود و هلاكت (بدبختي) و خوشبختي افراد با آيات و بيانات خواهد بود (نه اجبار و قهاريت).

محمد بن ابراهيم بن ابواسحاق مي گويد: فرداي آن روز به سوي ابوالقاسم حسين بن روح (عليه الرحمه) برگشتم در حالي كه پيش خود مي گفتم: آيا آن سخناني كه ديروز به ما گفت، از پيش خود مي گفت؟ وقتي بر او وارد شدم بدون مقدمه به من فرمود: اي محمد بن ابراهيم اگر از آسمان بيفتم يا مرغي مرا بربايد، يا باد مرا به جايي دور دست بيندازد براي من گواراتر از اين است كه در دين خدا


چيزي را به رأي خودم و از پيش خود بگويم، بلكه همه اين سخنان را از اصل و از حجت خدا صلوات الله عليه شنيدم.

در بحار از خصال به اسناد خود از جعفر بن محمد عليه السلام از پدرش عليه السلام نقل است: حضرت ايوب عليه السلام بدون جرم و گناه هفت سال گرفتار شد زيرا انبياء عليه السلام گناه نمي كنند بلكه آنان پاك و مطهر هستند، نه گناه مي كنند و نه ميل به گناه دارند نه گناه كوچك و نه بزرگ، حضرت فرمود: ايوب عليه السلام به همه گرفتاريهايش بوي بدي از بدن او استشمام نشد، صورتش زشت نشد خون و خلط و امثال اينها از او خارج نشد كار زشت و قاذورات از او كسي نديد و كسي از ديدن او به وحشت نيفتاد و چيزي از بدن او كم نشد نقص عضو برايش پيش نيامد اين چنين خداوند با انبيائي و اولياء كه گرفتارشان مي نمايد، رفتار مي كند. فقط مردم بخاطر فقر و ضعف ظاهريش از او دوري مي كردند زيرا نمي دانستند او نزد خدا چقدر محترم و باارزش است و پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله فرمود: «بيشترين و بالاترين مردم از حيث گرفتاري انبياء هستند، سپس هر كس به آنها شبيه تر است». خداوند آنها را به بلاهاي بزرگي گرفتار مي كند كه در نظر مردم كوچك شوند تا مردم براي آنها جايگاه خدائي قائل نشوند و ببينند آنچه را كه خداوند براي آنها اراده كرده از نعمتها و... تا از اين طريق استدلال كنند و بدانند نعمت از سوي خدا به دو گونه است يا استحقاق است يا اختصاص. تا ضعيف را بخاطر ضعفش تحقير و كوچك نشمارند و فقير را به خاطر فقرش، بيمار را به خاطر مرضش مذمت و تحقير نكنند و بدانند كه بيماري از جانب خداست هر كه را بخواهد هر طور بخواهد، هر زمان بخواهد شفا مي دهد براي عبرت ديگران و هر كس را كه بخواهد گمراه و يا خوشبخت مي نمايد خداوند جل و علا در همه اينها به عدالت حكم ميراند و حكيمانه كار مي كند و جز آنچه اصلح باشد انجام نمي دهد


و توانايي بندگان جز از سوي خدا نيست.

در همان كتاب به اسناد خود از ابن بكير نقل مي كند: از امام صادق عليه السلام از فرمايش خداوند سوال كردم كه مي فرمايد: (و ما اصابكم من مصيبة فبما كسبت ايديكم) فرمود: خداوند مي فرمايد: (و يعفو عن كثير) گفتم: علي عليه السلام و اهلبيتش چه كار كرده بودند كه اينقدر گرفتاري كشيدند؟ فرمود: (اين گرفتاريها در مقابل گناه نبود) بدرستيكه رسول خدا صلي الله عليه و آله هر روز هفتاد مرتبه به درگاه خدا توبه مي كرد بدون اينكه گناهي كرده باشد.

توضيح:

حال كه بحث به علل گرفتاري ائمه رسيد، با ذكر پاره اي توضيحات در علل مصائب بعضي از انبياء و مؤمنين و گرفتاريهايشان بحث را به آخر مي رسانيم:

مرحوم شيخ صدوق محمد بن علي بن بابويه (ره) در كتاب (علل الشرايع) از پدرش علي بن الحسين سعد آبادي از احمد بن عبدالله البرقي از حسن بن محبوب از سماعة بن مهران از امام صادق عليه السلام نقل مي كند: آن حضرت فرمود: در كتاب علي عليه السلام هست كه، گرفتارترين مردم از حيث بلايا پيامبران سپس جانشينان آنها سپس مردم به ترتيب ايمانشان مي باشند و مومن به اندازه اعمال نيكش گرفتار مي شود، پس هر كس دينش صحيح و عملش هم صحيح باشد بلايايش هم بيشتر خواهد بود، براي اينكه خداوند دنيا را محل پاداش مؤمنين و مكان مجازات كافرين قرار نداده است و هر كس دينش بي مقدار و عملش هم ضعيف باشد گرفتاريهايش هم كمتر است، بلا به سوي مؤمن پرهيزكار سريعتر حركت مي كند تا حركت باران به سوي زمين. در آن كتاب از حسن بن علي بن ابي حمزه از پدرش از امام صادق عليه السلام نقل مي كند كه فرمود: اگر مومن در قله كوهي باشد خداوند عزوجل كسي را براي اذيت


او مي فرستند تا بدين طريق به او پاداش دهد.

در همان كتاب از علي بن الحسين عليه السلام از پدرش عليه السلام مي فرمايد: رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله فرمود: من و هر كس قبل از من بوده از انبياء و مؤمنين از دنيا نميرود مگر آنكه به كسي كه او را اذيت كند گرفتار شود، اگر مؤمن بر سر كوهي باشد خداوند كسي را به سوي او مي فرستد تا او را اذيت كند تا پاداش او بيشتر گردد.

اميرمؤمنان علي عليه السلام مي فرمايد: از زماني كه از مادر متولد شده ام مظلوميت از من رخت نبسته حتي اگر چشم عقل درد مي گرفت مي گفت: اول چشم علي بعد چشم مرا دوا بريزيد در حاليكه چشم من دردي نداشت.

در بعضي كتب قديمي از شيخ طوسي (ره) به خط خودش در كتاب مسائل البلدان به اسنادش از ابي محمد فضل بن شاذان (رافعا) از جابر بن يزيد جعفي از مردي از اصحاب اميرالمؤمنين علي عليه السلام نقل است كه: سلمان فارسي بر علي عليه السلام وارد شد و از او درباره حضرتش پرسيد: حضرت فرمود: اي سلمان من تمام مردم را به اطاعتم دعوت كردم آنها كه كافر شدند در آتش جهنم معذب شدند، من صاحب اختيار جهنم در مورد آنها هستم، هر كس حق مرا درست بشناسد همراه من در ملأ اعلي خواهد بود. سپس حسن و حسين عليهاالسلام داخل شدند پس فرمود: اي سلمان اينها گوشواره عرش پروردگار عالميان هستند و به نور اينها بهشت روشن ميگردد و مادرشان بهترين زنان است، خداوند براي من از مردم پيمان گرفته هر كس مرا تاييد كند خدا را تأييد كرده و هر كس مرا تكذيب كند خدا را تكذيب كرده و جايگاهش آتش است و من حجت بالغه و كلمه جاويدان و خلاصه و عصاره ي سفيران الهي هستم.

سلمان گفت: يا اميرالمؤمنين در تورات و انجيل هم چنين است پدر و مادرم


فداي تو اي كشته كوفيان، بخدا قسم مردم اگر مرا منع و تكفير نمي كردند از تو مطالبي مي گفتم كه نفوس مردم از آن آگاه و روشن مي شد زيرا كه تو حجت خدايي كه با نام تو آدم توبه كرد وبا نام تو يوسف نجات پيدا كرد و تو قصه ايوب و سبب تغيير نعمت او بودي.

امام علي عليه السلام فرمود: ميداني قصه ايوب چه بود و براي چه خداوند نعمت او را تغيير داد؟ گفت: خدا بهتر مي داند و شما بهتر مي دانيد، فرمود: وقتي به سخن گفتن برانگيخته شد در قدرت و ملك من شك كرد و گفت: اين سخن امر بزرگي است، از خداوند متعال ندا آمد: آيا در صورتي كه من آن را بپا داشته ام شك كردي؟ من آدم را به بلاء گرفتار كردم او را بخشيدم و از او گذشتم چون به او بعنوان اميرالمؤمنين سلام كرد و تسليم او شد و تو مي گويي، سخن عالي و امري بزرگ است.

شيخ ابوالحسن شريف در كتاب خود بنام مرآة الانوار و مشكاة الاسرار از كتاب كنز الفوائد از خط شيخ طوسي (ره) از كتاب مسائل البلدان از جابر جعفي از مردي از اصحاب اميرالمومنين عليه السلام با بعضي قسمتها آن را نقل كرده و در حالات حضرت ايوب كه در بحار آمده از ثعلبي در عرائش نقل مي كند وهب و كعب و غير اينها از اهل كتاب مي گويند: ايوب پيامبر مردي از اهل روم بود مردي قد بلند و سري بزرگ داشت، موهاي مجعد، چشماني زيبا و خوش خلق، گردن كوتاه، ساقها و بازوان قوي داشت و در پيشانيش نوشته بود گرفتار صابر و او ايوب بن اموص بن رازح بن روم بن عيص بن اسحاق بن ابراهيم عليه السلام بود و مادرش از نوادگان لوط بن هاران عليه السلام بود خداوند او را از ميان مردم برگزيد و پيامبرش قرار داده بود و دنيا را بر او فراخ و فراوان قرار داده بود منطقه وسيعي از سرزمينهاي شام دشتهاي هموار، كوهها و هر آنچه در آن بود از آن ايوب بود و از هر نوع چهارپايان اعم از شتر و گاو و اسب و


گوسفند و الاغ بحدي دارا بود كه هيچكس باندازه او نداشت، پانصد قطعه زمين داشت كه هر كدام را پانصد برده اداره مي كرد و براي هر برده همسر و اولاد و اموالي بود، و ابزار آلات هر قطعه زمين هم دو، سه، چهار، پنج و بيشتر مأمور و مسئول داشت و خداوند متعال به ايوب اهل و عيال فراواني داده بود و او فردي نيكوكار و باتقوي و دلسوز به نيازمندان بود، بيوه زنان و يتيمان را سرپرستي مي كرد مهمان را گرامي ميداشت و به مسافران رسيدگي مي نمود و به نعمتهاي خدا شاكر و حقوق خدا را اداء مي كرد...

علي بن ابراهيم در تفسير خود از پدرش از ابن فضال از عبدالله بن بحر از ابن مسكان از ابي بصير از امام صادق عليه السلام نقل مي كند: از آن حضرت در مورد گرفتاري حضرت ايوب پرسيدند: به چه دليل به آن بلايا در دنيا گرفتار شد؟ فرمود: بخاطر نعمتهايي كه خداوند در دنيا به او عطا كرده بود و بجا آوردن شكر آن نعمتها و اين در زماني بود كه ابليس لعين از زير عرش محروم نشده بود لذا بالا مي رفت و شكر نعمت ايوب را ميديد و به او حسادت مي ورزيد گفت: خدايا اين تشكر و قدرداني ايوب بخاطر آن همه عطايايي است كه در دنيا به او دادي اگر اينهمه نعمت نبود هيچگاه شكر بجا نمي آورد، پس مرا به دنياي او مسلط كن تا معلوم شود هيچگاه به درگاه تو شكر گزار نيست، ندا آمد: تو را به مال و اولادش مسلط كردم، ابليس ملعون نيز تمام مال و اولاد ايوب را از بين برد و نابود كرد، اما شكر و سپاس ايوب بيشتر شد، شيطان گفت: مرا به زراعتهايش مسلط كن، ندا آمد مسلط شدي، شيطان با اعوان و انصارش تمام مزارع ايوب را به آتش كشيد، شكر و سپاس ايوب بيشتر شد، شيطان گفت: خدايا مرا به احشامش مسلط كن، آنها را نيز نابود كرد شكر گزاري ايوب بيشتر شد، شيطان گفت: مرا به بدنش مسلط كن، به بدنش مسلط


شد بجز عقل و چشمان ايوب، شيطان با نفس نحس خود به بدن ايوب دميد آبله تمام بدنش را فراگرفت و بدين طريق زماني طولاني گذشت ولي ايوب باز حمد و سپاس خدا را بجا آورد تا اينكه در بدنش كرم بوجود آمد بعضي از آن كرمها از بدنش مي افتاد و او آن را بجاي خود مي گذاشت و مي گفت: برگرد به همانجا كه خدا تو را از آنجا خلق كرده تا اينكه بدنش بو گرفت و مردم آبادي او را از آبادي بيرون كرده و در مزبله اي انداختند همسر او رحمت دختر يوسف بن يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم عليه السلام بود كه از مردم صدقه و كمك مي گرفت و براي ايوب مي آورد.

وقتي گرفتاريهاي ايوب طول كشيد و ابليس صبر او را ديد، پيش عده اي از اصحاب او آمد كه ترك دنيا كرده و در كوهي بسر مي بردند به آنها گفت: برويد نزد اين مرد گرفتار و از گرفتاريش بپرسيد آنها استرهايشان را سوار شده و به سوي ايوب رفتند همينكه به نزديكي ايوب رسيدند از شدت تعفن استرها رم كردند پس استرها را به يكديگر بسته و پياده نزد او رفتند در ميان آنها جواني بود آنها نزد او نشسته و گفتند: اي ايوب اگر مي شود گناهت را به ما بگو شايد اگر ما بخشش ترا بخواهيم خداوند بر ما خشم بگيرد زيرا ما كسي را چنين گرفتار نديديم مگر آنكه موضوعي را از ديگران پنهان بكند، ايوب گفت: به عزت پروردگارم كه او مي داند من لقمه اي طعام نخوردم مگر آنكه يتيمي يا ضعيفي همراه من طعام مي خورد، هيچگاه در اطاعت پروردگارم موضوعي پيش نيامد، مگر آنكه سخت ترين آنها را بر بدن خودم پذيرفتم، آن جوان گفت: زشت باد روي شما چرا كه آنقدر با پيامبران خدا چنان بدرفتاري كرديد كه به غيرت و خشم آمد و آنچه كه از عبادت پروردگارش پنهان داشت آشكار نمود، ايوب گفت: پروردگارا هر گاه در دادگاه عدل قرار ميگرفتم دليل مرا مي پذيرفتي، در اين هنگام خداوند ابري را فرستاد و صدا آمد كه: اي ايوب


دلايل را به ما بگو تو را در جايگاه حكميت قرار داده ايم و اكنون من به تو نزديكم و از تو دور نمي شوم ايوب گفت: پروردگارا تو ميداني دو دستور به من ندادي در اطاعت خود مگر آنرا كه به جانم سخت تر بود پذيرفتم آيا سپاس و شكر تو را بجا نياوردم؟ آيا تو را به پاكي ياد نكردم؟ از آن ابر با ده هزار زبان جواب آمد: اي ايوب چه كسي در راه بندگي خدا به تو صبر داد در حاليكه مردم از تو غافل بودند و تو خدا را حمد كردي و به پاكي ياد كردي و او را بزرگ شمردي آيا بر خدا منت مي گذاري، منت بر توست، ايوب مقداري خاك برداشت و در دهانش گذاشت (بعنوان تحقير خود در مقابل خدا دهانش را با خاك بست) سپس گفت: خداوندا به رضاي تو راضي ام چون تو چنين براي من مقدر كردي، خداوند هم ملكي فرستاد با پايش بر زمين كوبيد از آنجا آب خارج شد ايوب را با آن آب شست ايوب به وضعي بهتر از گذشته اش و جوانتر از قبل بازگشت، خداوند براي او باغي سرسبز ايجاد نمود و اهل و عيال و مال و اولاد و مزرعه او را به او برگرداند و آن ملك با او نشست و با او مشغول صحبت شده و با او مأنوس شد، همسر ايوب (كه براي تهيه غذا براي ايوب رفته بود) با پاره استخواني گوشت دار آمد تا به محل سكونت قبلي ايوب رسيد و ديد، آنجا بسيار تغيير پيدا كرده و دو مرد با هم نشسته و صحبت مي كردند، پس همسر عيوب ناله و گريه سرداد و گفت: اي ايوب چه بلايي سرت آمده؟ ايوب او را صدا زد و جلو رفت وقتي همسرش را ديد كه خداوند بلايا را از او دور كرده و نعماتش را به او برگردانده سجده شكر بجاي آورد، ايوب ديد گيسوان همسرش بريده شده (و اين بخاطر آن بود كه همسر ايوب براي تهيه غذا براي ايوب پيش خانواده اي رفت آنها گفتند گيسوانت را بده تا ما به تو طعام بدهيم او هم ناچار گيسوانش را داد براي ايوب مقداري غذا گرفت) وقتي حضرت ايوب گيسوان او را


بريده ديد خشم او را فراگرفت و قسم ياد كرد كه به او صد تازيانه بزند، از سوي خداوند به ايوب گفته شد كه داستان بريده شدن گيسوان همسرت چنين و چنان بوده، ايو خيل ناراحت و غمگين شد، پس خداوند به او وحي فرستاد «و خذ بيدك ضغثا فاضرب به ولا تحنث» پس صد قطعه برگ يا شاخه نازك گرفت و يك ضرب آرام به او زد و بدينصورت از سوگندش خارج شد. سپس خداوند فرمود: «و وهبنا له اهله و مثلهم معهم رحمة منا و ذكري لاولي الالباب» حضرت فرمود: خداوند اهل و عيال او را كه پيش از گرفتاري او مرده بودند به او برگرداند خداوند همه آنها را برايش زنده كرد و با او زندگي كردند، از حضرت ايوب پس از بدست آوردن عافيت پرسيدند در اين مدت گرفتاري چه چيزي بيشتر براي تو سخت بود؟ گفت: شماتت دشمنان، سپس حضرت فرمود: خداوند در منزل او تگرگهايي از طلا فروفرستاد، آنها را جمع مي كرد پشت سر آن باد مي وزيد باد تعدادي را مي برد ايوب آنها را نيز جمع مي كرد، جبرئيل به او گفت: اي ايوب سير نشدي؟ گفت: چه كسي از رزق و نعمت پروردگارش سير مي شود؟

در بحار در جلد قصص از بعضي مفسرين از ابن عباس نقل شده كه: خداوند براي همسر ايوب جوانيش را برگرداند بيست و شش پسر بدنيا آورد، پيش از آن هفت دختر داشت و هفت پسر كه خداوند همانها را نيز برايش زنده كرد.

در آن كتاب از ابي بصير از امام صادق عليه السلام در مورد كلام خداوند كه مي فرمايد: (و آتيناه اهله و مثلهم معهم) مي گويد از امام صادق عليه السلام پرسيدم: چگونه مثل آنها را به ايوب برگرداند؟ فرمود: خداوند آن عده از فرزندان ايوب را كه پس از گرفتاريش با مرگ طبيعي از دنيا رفته بود همانند فرزنداني كه بعلت بلاياي ايوب از دنيا رفته بود زنده كرد.


در آن كتاب نقل است كه ايوب: شصت و سه سال داشت و آنحضرت هنگام رحلتش به فرزندش حومل وصيت كرد: خداوند متعال پس از او فرزندش بشر بن ايوب عليه السلام را پيامبر قرار داده و او را ذالكفل ناميده و او را امر كرد تا مردم را به يگانگي خدا دعوت كند، او تمام عمر در شام اقامت داشت تا از دنيا رفت، او هم پنجاه و پنج سال عمر كرد و بشر نيز به فرزندش عبدان وصيت كرد كه خداوند پس از او فرزندش شعيب را پيامبر قرار داد.