بازگشت

خبر دادن اميرالمؤمنين علي از شهادت امام حسين


ابن قولويه در كامل و مفيد در ارشاد و طبرسي در احتجاج به اسناد معتبر از اصبغ بن نباته و غيره (لفظ از مفيد (ره)) آورده اند كه اميرالمومنين عليه السلام بلند شد و خطبه اي خواند و در خطبه خود فرمود: بپرسيد از من پيش از آنكه از دست شما


بروم بخدا قسم از چيزي سؤال نمي كنيد كه صدها گروه از آن طريق گمراه شده و صدها گروه هدايت يافته اند، مگر آنكه از آن به شما خبر مي دهم از شعارشان روش آنان و رهبرانشان تا روز قيامت، مردي بلند شد گفت: بگو ببينم چند عدد مو در سر و ريش من وجود دارد؟ فرمود: حبيبم رسول خدا صلي الله عليه و آله از اين موضوع مرا خبر داده است كه بر هر تار موي سرت ملكي است كه تو را لعنت مي كند و بر هر موي ريشت شيطاني است كه تو را به ياري خودش مي طلبد و در خانه تو فردي فرومايه است كه پسر دختر پيامبر صلي الله عليه و آله را خواهد كشت و دليل اين گفتارم همان است كه از آن به تو خبر دادم و اگر اين پرسش تو نبود استدلال من بر خبري كه گفتم مشكل مي شد، اما دليل اين مطلب آن است كه از لعن تو و فرزند فرومايه ملعون تو خبر دادم (در آن زمان فرزند او، عمر بچه خردسالي بود كه چهار دست و پا راه مي رفت وقتي كه موضوع جنگ با امام حسين عليه السلام پيش آمد قضيه ها همانطور شد كه علي عليه السلام فرموده بود).

مرحوم شيخ صدوق (ره) مي گويد: مردي كه بلند شد و از امام علي عليه السلام آن سخن را پرسيدسعد بن ابي وقاص بود كه گفت ز: اي اميرالمؤمنين به من بگو كه در سر و ريش من چند تار مو وجود دارد؟ حضرت فرمود: بخدا قسم از چيزي پرسيدي كه عزيز من رسول خدا صلي الله عليه و آله از آن به من خبر داده است از آنچه كه سؤال مي كني، در سر و ريش تو مويي نيست مگر آنكه در ريشه ي آن شيطاني نشسته است و در خانه ات فرزند فرومايه اي داري كه فرزندم حسين عليه السلام را خواهد كشت (در آن هنگام عمر بن سعد كودكانه راه ميرفت).

در منتخب از سلمان فارسي (ره) نقل است كه گفت: مولايان اميرالمومنين عليه السلام زياد از اخبار غيب برايمان خبر مي گفت و مي ديديم كه در طي سالها آن اخبار واقع


مي شد، يك روز جمعه اي در مسجد كوفه خطبه مي خواند، در خطبه فرمود: اي مردم هر چه مي خواهيد از من بپرسيد پيش از آنكه از دست شما بروم، بخدا قسم از هيچ دسته و گروهي (چيزي) سوال نمي كنيد كه صدها طايفه از آن طريق گمراه شده و صدها گروه هدايت يافته اند، مگر آنكه از آن به شما خبر مي دهم از شعارهايشان و رهبرانشان تا روز قيامت، مي گويد: شخص فاسق و فاجري بلند شد و گفت: به من بگو در سر و ريش من چند تار مو وجود دارد؟ فرمود: بخدا قسم پسر عمويم رسول خدا صلي الله عليه و آله از اين سوال تو به من خبر داد و جواب آن را نيز بيان كرد، بر هر تار موي سر و ريش تو شيطاني است كه تو را گمراه مي كند و تو را به سوي خود دعوت مي كند و بر هر يك از موهاي بدن تو شيطاني است كه تو را و نسل تو را لعنت مي كند و براي تو فرزندي است كوچك و ملعون كه فرزندم حسين عليه السلام و پسر دختر پيامبر صلي الله عليه و آله را به قتل مي رساند تو و پسرت خالي از ايمان هستيد اگر تو اين سوال را از من نپرسيده بودي دليل آوردن براي اين خبر سخت بود اما اين پرسش براي ملعون و پليد بودنت و ملعون بودن پسرت كافي است (آن هنگام فرزند كوچكي در خانه داشت پس از آنكه بزرگ شد و موضوع امام حسين عليه السلام پيش آمد به قتل حسين عليه السلام اقدام كرد، بعضي ها گفته اند اسم آن بچه خولي بن يزيد اصبحي وده كه حضرت را با نيزه زد و سر آن از پشت حضرت بيرون آمد، حضرت از مركب به زمين افتاد و در خون خود غلتيد و به خدا شكايت كرد و فرمود خداوندا طايفه ستمگران را لعنت كن).

در آن كتاب روايت شده: روزي علي بن ابيطالب عليه السلام با عمر بن سعد برخورد كرد به او فرمود: چگونه هستي آن وقتي كه بين بهشت و جهنم قرار مي گيري و با اختيار خودت آتش جهنم را انتخاب مي كني، عمر بن سعد گفت: بخدا پناه مي برم از چنين


انتخابي، حضرت فرمود: بدون شك در آينده نزديك چنين خواهد شد.

در آن كتاب و در بحار از بعضي كتب معتبره از لوط بن يحيي از عبدالله بن قيس بن ورقه نقل شده كه مي گويد: همراه اميرالمؤمنين علي عليه السلام در غزوه صفين بودم، ابوايوب اعور سلمي مسئوليت آب را بعهده داشت و آن را از مسلمانان محافظت مي كرد، تشنگي بر مسلمانان غلبه كرد و سوار كاراني را براي دور كردن نگهبانان آن و تهيه آب فرستادند ولي همه آنها از پيش روي طرفداران معاويه فرار كردند، اين موضوع دل علي عليه السلام را بدرد آورد، حسين عليه السلام به پدرش عرض كرد: پدر جان اجازه بده من براي تهيه آب بروم، فرمود: برو، امام حسين عليه السلام با عده اي سوار به سوي آب رفت و ايوب اعور را با يارانش از محدود آب دور كرد و خيمه خودش را آنجا زد و سوارانش را آنجا گماشت آنگاه نزد پدر آمد و موضوع را خبر داد، علي عليه السلام گريه كرد، به حضرت گفتند: يا اميرالمؤمنين براي چه گريه مي كني؟ حضرت فرمود: بيادم آمد كه حسينم را با لب تشنه در صحراي كربلا بقتل مي رسانند و از پشت اسب به زمين مي افتد، اسبش فرار كنان مي گويد: نفرين، نفرين، بر امتي كه پسر دختر پيامبرش را به قتل رسانده.

مرحوم صدوق (ره) در مجالس خود به اسنادش از هر ثمة بن ابي مسلم نقل مي كند: با علي عليه السلام در جنگ صفين حضور داشتيم وقتي به كربلا رسيديم حضرت فرمود: مرحبا به تو اي خاك، روز قيامت عده اي از تو محشور مي شوند و بدون حساب وارد بهشت خواهند شد، هرثمه نزد همسرش آمد كه او هم از شيعيان علي عليه السلام بود و باو گفت: از مولايت ابي الحسن قضيه اي را به تو بگويم، وقتي كه به سرزمين كربلا رسيد، آنجا نماز خواند سپس مقداري از خاك آنجا را برداشت و فرمود... زن هرثمه گفت: اي مرد، علي عليه السلام جز كلام حق چيزي نمي گويد، سالها


بعد وقتي امام حسين عليه السلام به كربلا آمد هرثمه مي گويد: در لشگري كه عبيدالله بن زياد راه انداخته بود، حضور داشتم وقتي منزل و درختان را ديدم بياد سخنان علي عليه السلام افتادم روي شترم نشستم و به سوي حسين عليه السلام رفتم و آنچه كه از پدرش شنيده بودم نقل كردم، امام حسين عليه السلام فرمود: تو با ما هستي يا دشمن ما هستي؟ گفتم: نه با شما هستم و نه دشمن شما هستم كودكانم در شهر مانده اند نسبت به آنها از ابن زياد مي ترسم، حضرت فرمود: پس از اينجا برو تا ما را در قتلگاه نبيني و صداي ما را نشنوي، بخدايي كه جان حسين در دست اوست، هر كس صداي مظلوميت و كمك ما را بشنود و ياريمان نكند خداوند او را به صورت در جهنم مي اندازد.

و در آن كتاب از ابن عباس نقل است: هنگام حركت علي عليه السلام به صفين، همراه حضرت بودم وقتي كه وارد سرزمين نينوا كه همان شط فرات است، شد حضرت با صداي بلند فرمود: اي ابن عباس آيا اينجا را مي شناسي؟ گفتم: نه، حضرت فرمود: اگر همينطور كه من مي شناختم تو هم مي شناختي همينطور كه من گريه مي كردم تو هم گريه مي كردي.

ابن عباس مي گويد: حضرت خيلي گريه كرد بطوري كه محاسنش با اشك چشمانش خيس شد و اشكش بر سينه اش جاري شد و من هم با آنحضرت گريه كردم، حضرت مي گفت: آه، آه، من به آل ابوسفيان چه كرده ام؟ مرا به اولاد حزب شيطان و اولياء كفر چه كار؟ اباعبدالله صبر پيشه ساز، همانا پدرت مثل آنچه تو از آنها خواهي ديد از آنها ديده است سپس آب خواست و براي نماز وضو ساخت بعد نماز خواند و پس از آن سخناني همانند سخنان قبل بيان فرمود، پس از نماز و سخنانش حالت چرت زدن گرفت سپس بخود آمد و فرمود: اي ابن عباس گفتم: بلي مولاي من اينجا هستم، فرمود: مي خواهي آنچه كه در خواب ديدم بگويم؟


گفتم: چشمانت به خواب رفت انشاء الله خواب خيري ديدي اي مولاي من.

حضرت فرمود: مرداني ديدم كانه از آسمان به زمين نازل مي شوند و پرچم سفيدي در دست دارند، شمشيرهايشان را حمايل كرده اند كه سفيد و براق بود، آنگاه دور اين زمين خط كشيدند سپس ديدم اين نخلها با شاخه هايشان به زمين خوردند و خون تازه از آنها جوشيد و گويي ديدم حسينم، كودكم، پاره تنم و مغز استخوانم در آن خون غرق شده و پناه مي خواهد، اما كسي به او پناه نمي دهد، آن مردان سفيد از آسمان به زمين آمدند و او را ندا مي دادند و مي گفتند: صبور باشيد اي فرزندان پيامبر، شما بدست بدترين مردم كشته مي شويد و اي حسين اين بهشت است كه مشتاق شماست، بعد به من تعزيت گفته و گفتند: اي اباالحسن بشارت خداوند بر تو، چون در روزي كه تمام مردم در پيشگاه خداوند خواهند آمد خداوند چشم ترا روشن خواهد كرد بعد بيدار شدم، بخدايي كه نفس علي در دست اوست راستگوترين راستگويان رسول گرامي صلي الله عليه و آله از اين موضوع به من خبر داد گويي اينكه من او را مي بينم هنگام خروج به سوي قوم ستمگر و طغيانگري كه عليه ما خروج كرده اند و در اين زمين كرب و بلا فرزندم حسين عليه السلام دفن خواهد شد و هفده نفر ديگر از فرزندان من و فرزندان فاطمه عليهاالسلام، اين زمين ميان آسمانيان چنان شناخته شده است كه حرمين شريفين و بيت المقدس نزد زمينيان شناخته شده است، سپس فرمود: ابن عباس فضله آهويي پيدا كن بخدا قسم اين خبر دروغ نيست كه آن همانند زعفران زرد خواهد بود.

ابن عباس مي گويد: گشتم و آن را پيدا كردم عرض كردم يا اميرالمومنين همانطور كه فرموديد هست، فرمود: راست گفته خدا و رسول خدا صلي الله عليه و آله سپس با تندي سمت آن رفت و آن را برداشت و بوئيد و فرمود: خودش است اي ابن عباس ميداني اين


چيست؟ اين را عيسي بن مريم عليهاالسلام بوئيده، و آن هنگامي بوده كه همراه حواريون از اينجا عبور مي كردند، دسته اي آهو در اينجا ديدند كه گريه مي كند، عيسي عليه السلام و حواريون نشستند، آنحضرت گريه كرد و حواريون نيز گريه كردند اما نمي دانستند براي چه نشسته و براي چه گريه مي كند عيسي فرمود: ميدانيد اين سرزمين كجاست؟ گفتند: نه، فرمود: اين زمين آنجايي است كه فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله احمد و فرزند پاكترين زنان عالم كه شبيه مادرم مي باشد را به قتل مي رسانند و در اين خاكي كه از مشك خوشبوتر است دفن مي شود، زيرا كه اين خاك محل شهادت فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله است و همچنين تربت انبياء و اولاد انبياء است و اين آهوان با من حرف ميزنند و مي گويند در اين سرزمين مي چرخند، از شوق به خاك تربت فرزند پيامبر آخر الزمان صلي الله عليه و آله و احساس مي كنند كه در اينجا در امنيت هستند، سپس حضرت عيسي عليه السلام با دست به آن زد و آن را بوئيد و فرمود: اين اثر آن آهوان است، خدايا آن را نگهدار تا پدر حسين عليه السلام آن را ببويد و تسلاي خاطرش شود. ابن عباس مي گويد: عرض كردم: از آن زمان تاكنون مانده است و در طول اين مدت زرد شد و اين زمين كرب و بلاست. سپس علي عليه السلام با صداي بلند گفت: اي پروردگار عيسي بن مريم عليهاالسلام بر قاتل حسين خير نرسان و او را لعنت كن و خوار بگردان، بعد خيلي گريه كرد و من هم با آنحضرت گريه كردم، بحدي كه حضرت از شدت گريه افتاد و حالت غش به او دست داد وقتي بهوش آمد آن اثر را برداشت و بر گوشه لباسش گره زد و به ما هم امر فرمود: همين كار را بكنيم، سپس فرمود: هر وقت ديديد از آن خون تازه جاري شد بدانيد كه حسينم در اينجا كشته شده و اينجا دفن شده.

ابن عباس مي گويد: بخدا قسم من آن را نگه داشتم، جدي تر از بعضي واجبات الهي و در حد چشم بر هم زدني از آن غفلت نمي كردم، در يكي از اين ايام بود كه در


خانه خوابيده بودم وقتي بيدار شدم ديدم خون تازه اي از آن جاري است گريه كنان به زمين نشستم و گفتم: بخدا قسم حسين را كشتند، بخدا قسم علي عليه السلام در نقل اين حوادث كوچكترين دروغي نگفته و هر چه گفته واقعيت پيدا كرده زيرا كه رسول خدا صلي الله عليه و آله از چيزهايي به علي عليه السلام خبر مي داد كه ديگران را از آن مطلع نمي كرد و گريه و زاري كنان از خانه خارج شدم و اين هنگام زمان سپيده صبح بود و آنوقت هيچكس در كوچه هاي مدينه ديده نمي شد، بعد خورشيد طلوع كرد در حاليكه خورشيد گرفته بود، پاي ديوارهاي مدينه خون تازه مي ديدم و در حال گريه مي گفتم: بخدا قسم حسين عليه السلام كشته شد، ناگاه صدايي را از سوي خانه شنيدم كه اين بيت را مي خواند:



اصبروا ال الرسول قتل الفرخ النحول

نزل الروح الأمين ببكاء و عويل



سپس با صداي بلند گريه كرد و منهم گريه كردم، اين تاريخ را پيش خودم ياداشت كردم و روز دهم ماه محرم بود، وقتي خبر شهادت امام حسين عليه السلام به ما رسيد دقيقا در همان تاريخ مطابقت داشت و حوادثي كه برايم اتفاق افتاده بود براي همراهان بازمانده امام حسين عليه السلام تعريف كردم آنها گفتند: براي ما نيز چنين مسائلي پيش آمد اما نمي ديديم چه كسي اين سخنان را مي گويد و نظر ما اين بود كه حضرت خضر عليه السلام است.

ابن قولويه (ره) در كامل از ابي عبدالله جدلي نقل مي كند: بر اميرمومنان علي عليه السلام وارد شدم حسن و حسين هم در كنار آنحضرت بودند با دست مباركش بر شانه امام حسين عليه السلام مي زد و مي فرمود: اين فرزند كشته مي شود و او را ياري نمي كنند، گفتم: يا اميرالمؤمنين عليه السلام چنين زندگي ناخوشايند است، فرمود: اين حادثه واقع خواهد شد.


و باز در آن كتاب از هاني بن هاني از علي بن ابيطالب عليه السلام نقل كرده: كه حضرت مي فرمود: حسينم را مي كشند و من آنجا كه حسينم را به قتل مي رسانند مي شناسم كه تنها و مظلوم بين دو نهر به شهادت خواهد رسيد.

در همان كتاب از جابر بن عبدالله نقل مي كند: علي عليه السلام به امام حسين عليه السلام مي فرمود: اي اباعبدالله، تو در پايداري و مقاومت الگو هستي، گفت: فدايت شوم، حال من چگونه است؟ امام علي عليه السلام فرمود: آنچه كه من ميدانم مردم از آن بي خبرند و بزودي از آن دانش بهره مند مي شوي، پسر گوش بده و هوشيار باش قبل از آنكه آن حوادث پيش بيايد، بخدايي كه جان من در دست اوست بني اميه خون تو را مي ريزند اما شما در دينتان تزلزل پيدا نمي شود و از ياد پروردگارتان غافل نمي شويد، حسين عليه السلام گفت: بخدايي كه جانم در دست اوست همين برايم كافي است و اقرار مي كنم به آنچه كه خدا نازل فرموده و پيامبر صلي الله عليه و آله آن را تأييد نموده و سخن پدرم را نيز تكذيب نمي كنم.

در ارشاد از اسماعيل بن زياد نقل است كه: روزي علي عليه السلام به براء بن عازب فرمود: اي براء پسرم حسين عليه السلام را ميكشند و تو آنروز با اينكه زنده هستي او را ياري نمي كني، وقتي حسين عليه السلام به شهادت رسيد، براء زنده بود گفت: علي عليه السلام راست گفت: حسين عليه السلام را كشتند اما من ياريش نكردم و در اين حسرت و پشيماني ماند.