بازگشت

در اخباري كه خداوند، پيامبر را به شهادت امام حسين، و ...آگاه ساخته


در كامل به سند خود از جابر از امام باقر عليه السلام آمده: اميرمومنان فرمود: پيامبر صلي الله عليه و آله به ديدن ما آمد در حاليكه ام ايمن براي ما مقداري شير، كره و خرما آورده بود از آنها پيش روي حضرت گذاشتيم حضرت ميل فرمود، پس از آن به گوشه خانه رفت و دو ركعت نماز خواند در سجده آخر بشدت گريه كرد هيچكدام از ما باحترام و تعظيم آنحضرت از علت گريه سؤال نكرديم، حسين به آغوش حضرت رفت و گفت: بابا به خانه ما آمدي ما خيلي خوشحال شديم اما با گريه خود همه ما را غمگين كردي؟ فرمود: پسرم چند لحظه پيش جبرئيل پيش من آمد به من خبر داد شما كشته مي شويد و قبور شما در مكانهاي پراكنده است. پرسيد پدر جان كسيكه قبور ما را با


همه پراكندگيش زيارت كند چه پاداشي دارد؟ فرمود: پسرم، عده اي از امتم هستند كه شما را زيارت مي كنند و تقاضاي خير و بركت مي كنند سزاوار است من، روز قيامت آنها را از هول و هراس قيامت و از گناهانشان نجات دهم و خداوند آنها را در بهشت جاي مي دهد.

در منتخب از ابن عباس (رضي الله عنه) آمده كه: در يكي از سالها باران در مدينه كم باريد مسلمانان به شدت تشنه گرديدند دنبال آب گشتند و آبي در شهر پيدا نكردند، حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام همراه فرزندش حسن و حسين عليهماالسلام نزد پيامبر صلي الله عليه و آله آمد و گفت: پدر جان، حسن و حسين كوچكند و تحمل تشنگي را ندارند، پيامبر حسن را نزد خود خواند و زبانش را در دهان او گذاشت، تشنگي او برطرف شد سپس حسين را خواست و زبانش را در دهان او گذاشت او هم تشنگي اش رفع شد سپس آنها را روي پايش نشاند، گاهي اين را مي بوسيد و گاهي آن را گاهي صورت به صورت آن مي گذاشت و گاهي صورت به صورت اين، زبانش را در دهان آنها قرار مي داد و آنها هم از اين رفتار حضرت خوشحال و مسرور بودند.

در اين ميان جبرئيل نازل شد و از خداوند به پيامبر صلي الله عليه و آله سلام رساند و گفت: خداوند به همه شما سلام مي رساند و مي گويد: اين فرزندت حسن با سم كشته مي شود و اين فرزندت حسين با لبهاي تشنه به قتل مي رسد پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: اي برادر، چه كسي با آنها چنين رفتار مي كند؟ گفت: عده اي از بني اميه كه خودشان را از امت تو تصور مي كنند در حاليكه برگزيده ترين فرزندان ترا مي كشند و از اطاعت ذريه تو سرپيچي مي كنند، حضرت فرمود: اي جبرئيل آيا امتي كه با فرزندان پيامبرش چنين رفتار كند رستگار خواهد شد؟ گفت: نه بخدا قسم بلكه خداوند آنها را در دنيا گرفتار مي كند و در آخرت نيز عذاب دردناك نصيبشان مي سازد و


طعامشان زقوم و نوشيدنيشان چرك و خون است و براي آنها در قعر جهنم عذابي هميشگي است، به جهنم گفته مي شود: آيا بس است؟ مي گويد: آيا بيش از اين هم هست؟ (كه من آنها را در آتش خويش بسوزانم).

سپس جبرئيل گفت: اي محمد بدانكه خداوند در هلاكت ظالمين، خود را ستوده آنجا كه فرموده: «فقطع دابر القوم الذين ظلموا و الحمدلله رب العالمين» راوي مي گويد: پيامبر صلي الله عليه و آله گاهي به صورت حسن عليه السلام نگاه مي كرد و گاهي به صورت حسين عليه السلام و چشمانش پر از اشك مي شد و مي فرمود: خدا قاتلان شما را لعنت كند، خداوند غاصبان حقوق شما را لعنت كند از اولين تا آخرينشان.

در كامل الزيارات به سند خود از اميرمؤمنان علي عليه السلام آمده: پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله روزي به ديدن ما آمد، در آن روز ام ايمن مقداري خرما و شير براي ما هديه آورده بود، پس آنها را نزد حضرت برديم تا ميل كند، وقتي از غذا فارغ شد براي شستن دستهايش آب آوردم دستهايش را شست صورت و محاسنش را با رطوبت دستش مسح نمود سپس در گوشه اي از خانه نماز خواند، به سجده رفت و گريه كرد و گريه اش را طول داد سر از سجده بلند كرد، هيچكدام از ما جرأت نكرديم علت گريه حضرت را بپرسيم، حسين بلند شد و روي پاي حضرت بالا رفت و در آغوشش نشست، و سرش را به سينه حضرت گذاشت و گفت: بابا براي چه گريه مي كني؟ فرمود: پسرم، امروز كه شما را ديدم خيلي خوشحال شدم بطوري كه تاكنون اين چنين خوشحال نشده بودم، جبرئيل نازل شد و به من خبر داد كه شما كشته مي شويد و بدنهايتان در قبرهاي پراكنده قرار مي گيرد به درگاه الهي براي اين موضوع حمد و ثنا گفتم، و از خداوند براي شما خير و نيكي خواستم، حسين گفت: بابا چه كساني قبر ما را زيارت مي كنند و در مكانهايي مختلف به ديدن ما مي آيند؟ فرمود:


عده اي از امت من بيابانها را طي مي كنند تا به شما برسند، وعده مي دهم در قيامت دست آنها را بگيرم و از شدايد آن روز آنها را نجات بدهم؟

در ارشاد، شيخ مفيد (ره) باستناد خود از اوزاعي از عبدالله بن شداد از ام الفضل دختر حرث نقل مي كند بر پيامبر صلي الله عليه و آله وارد شدم گفتم: يا رسول الله خواب بدي ديدم، فرمود: چه خوابي ديدي؟ گفتم خيلي سخت است، فرمود: چيست؟ گفتم: در خواب ديدم قطعه اي از بدن شما جدا شد و به آغوش من افتاد، حضرت فرمود انشاء الله خير است آنچه تو در خواب ديدي، براي فاطمه فرزندي متولد خواهد شد و آن را به آغوش تو خواهند داد، پس فاطمه عليهاالسلام حسين عليه السلام را بدنيا آورد و همانطور كه پيامبر صلي الله عليه و آله فرموده بود او را به آغوش من دادند، روزي همراه حسين وارد خانه پيامبر شدم و او را در آغوش پيامبر گذاشتم لحظاتي غافل شدم ديدم چشمان پيامبر پر از اشك شده عرض كردم: پدر و مادرم فداي شما يا رسول الله، چه شده؟ فرمود: جبرئيل بر من نازل شد به من خبر داد كه امتم اين فرزندم را خواهند كشت سپس جبرئيل مقداري تربت سرخ به من داد.

در همان كتاب به اسنادش از ام السلمه (رضي الله عنها) نقل كرده: شبي رسول خدا از منزل خارج شد و مدت طولاني از ما غايب بود، وقتي آمد ديدم حضرت پريشان و ژوليده مو و گرد و غبار به صورتش نشسته و چيزي در دستش جمع كرده، عرض كردم: يا رسول الله صلي الله عليه و آله! چه شده، پريشان و پژمرده و متغيري؟ فرمود: الان در محلي از عراق مرا سير دادند كه نامش كربلاست آنجا محل شهادت فرزندم حسين و گروهي از اهل بيت من است خونشان هميشه در جوش است از خاك آنجا در دست من است، سپس فرمود: آن را بگير و نگهدار، من خاك را گرفتم، خاك قرمز رنگ بود آنرا در شيشه اي گذاشته و در آن را محكم بستم و نگهداشتم.


وقتي حسين عليه السلام از مكه بسوي عراق حركت كرد هر روز و شب به آن شيشه نگاه ميكردم و مي بوئيدم و براي آنچه كه بر سر حسين خواهد آمد گريه مي كردم، روز دهم محرم شد همانروزي كه حسين به شهادت رسيده پيش از ظهر به آن نگاه كردم در حال خودش بود اما وقتي كه آخر روز به آن نگاه كردم ديدم خون تازه است در داخل خانه ضجه زدم و گريه كردم براي اينكه دشمنان حسين نشنوند، خشم و ناراحتي خود را فرونشاندم تا به شماتت و گرفتاري آنها گرفتار نشوم، آن وقت در حافظه ام نگهداشتم تااينكه قاصد آمد و معلوم شد كه آن نشانه دقيق بوده.

در بحار از ام السلمه (رضي الله عنها) نقل شده: جبرئيل نزد پيامبر صلي الله عليه و آله آمد و گفت: امت تو بعد از تو حسين را به قتل مي رسانند بعد گفت: آيا مي خواهي تربت حسين را ببيني؟ آنگاه مقداري خاك به پيامبر داد و حضرت آن را در شيشه اي قرار داد، وقتي شب قتل حسين عليه السلام فرارسيد شنيدم كه منادي مي گفت:



أيها القاتلون جهلا حسينا

أبشروا بالعذاب و التنكيل



قد لعنتم علي لسان داود

و موسي و صاحب الانجيل



ام سلمه مي گويد: من بسيار گريه كردم و در شيشه را باز كردم و ديدم خون تازه اي در آن شيشه است.

در كامل به اسنادش از ابن عباس نقل شده است: ملكي كه خبر شهادت امام حسين عليه السلام را به پيامبر صلي الله عليه و آله آورد، جبرئيل روح الامين بود در حاليكه بالهايش را باز كرده و با گريه داد خواهي مي كرد، تربتي با خودش آورد كه در خوشبويي مانند مشك بود، پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود: آيا امتي كه فرزند مرا - فرزند دخترم را - به قتل برساند نجات پيدا مي كند؟ گفت: گرفتار اختلاف مي شوند، پس آنها هم گرفتار اختلاف شدند.


در همان كتاب به اسنادش از عبدالرحمن غنوي از سلمان نقل مي كند: در آسمانها ملكي نماند مگر آنكه بر پيامبر صلي الله عليه و آله نازل شده و بر حضرت تسليت گفت به خاطر شهادت فرزندش حسين عليه السلام و پاداش خداوند را در مقابل اين مصيبت بازگو كردند و از خاك مكاني كه امام حسين عليه السلام در آنجا به شهادت مي رسد، براي حضرت آوردند، پيامبر صلي الله عليه و آله بدرگاه خداوند عرضه داشت: خدايا خوار كنندگان حسينم را خوار و قاتلان او را هلاك بگردان و آنها را از خواسته و آرزوهايشان محروم كن.

راوي مي گويد: بخدا قسم، خداوند در مجازات يزيد تعجيل نمود و بعد از شهادت حسين از دنيا لذتي نبرد، شب را در حال مستي خوابيد و صبح در حاليكه مرده بود مانند كسي كه به مريضي سختي دچار شده باشد با اندو و تأسف از دنيا رفت و هيچكدام از كساني كه از يزيد تبعيت كرده و در جنگ با حسين عليه السلام شركت كرده بودند نماندند مگر آنكه گرفتار جنون يا جذام يا پيسي شدند و اين قضيه در نسل آنها نيز ادامه پيدا كرد (لعنم الله جميعا).

مرحوم سيد در ملهوف مي گويد: راويان حديث گفته اند: وقتي كه حسين صلي الله عليه و آله به يك سالگي رسيد دوازده ملك بر پيامبر صلي الله عليه و آله نازل شد يكي به صورت شير، دومي به صورت گاو نر و سومي بصورت نهنگ و چهارمي به صورت انسان و هشت تاي ديگر به صورتهاي مختلف در حاليكه صورتهايشان سرخ و بالهايشان را باز كرده بودند مي گفتند: اي محمد عليه السلام، آنچه كه از قابيل به هابيل رسيد بر حسين تو (فرزند زهرا) نيز اتفاق خواهد افتاد و همانند پاداش هابيل به او پاداش داده مي شود و بر قاتل او نيز عذابي مانند عذاب قابيل مي رسد، در آسمانها هيچ ملك مقربي نبود مگر آنكه بر پيامبر صلي الله عليه و آله نازل شده و براي حسين عليه السلام به آنحضرت تسليت گفتند و


پاداشي كه در مقابل شهادت او عطا مي شود بيان كردند و پيامبر صلي الله عليه و آله مي گفت: «پروردگارا خوار كنندگان حسينم را خوار و قاتلان حسينم را هلاك كن و آنها را به خواسته هايشان نرسان.»

در امالي، ابي جعفر محمد بن الحسن بن علي الطوسي به اسنادش از زياد بن عبدالله البكائي از ليث بن ابي سليم از جدير (حدمر) بن عبدالله المازني [1] . از زيد غلام بنت جحش از زينب دختر جحش نقل مي كند: روزي پيامبر صلي الله عليه و آله در منزل من در خواب بود حسين عليه السلام آمد من او را سرگرم كردم تا پيامبر صلي الله عليه و آله را از خواب بيدار نكند يك لحظه از او غافل شدم كه او وارد اتاق پيامبر شد دنبالش رفتم ديدم روي شكم پيامبر نشسته، متوجه شدم حسين روي شكم پيامبر بول مي كند، خواستم او را بردارم حضرت فرمود: با فرزندم كار نداشته باش بگذار بولش تمام شود سپس پيامبر بلند شد بدن و لباسش را تطهير نموده وضو گرفت و به نماز مشغول شد، وقتي حضرت به سجده رفت حسين بر پشت پيامبر صلي الله عليه و آله سوار شد حضرت سجده را طول داد تا حسين پائين آمد وقتي بلند شد باز هم حسين را با خود داشت تا از نماز فارغ شد پس پيامبر دستان خود را باز كرد و مي فرمود: اي جبرئيل نشانم بده، نشانم بده گفتم: اي رسول خدا امروز شما را طوري ديگر مي بينم هيچ روزي در اين حالت نبوديد؟ فرمود: بلي جبرئيل نزد من آمد و در سوگ پسرم حسين مرا عزادار نمود و به من خبر داد امتم او را بقتل مي رساند و از تربت سرخ او برايم آورد.

و در آن كتاب از سالم بن ابي الجعد از انس بن مالك نقل كرده است كه يكي از ملائك با عظمت خداوند از حضرت حق جهت زيارت پيامبر صلي الله عليه و آله اذن خواست و به


حضور پيامبر رسيد در آن هنگام حسين بر پيامبر صلي الله عليه و آله وارد شد حضرت او را بوسيد و در دامنش نشاند، آن ملك سؤال كرد: آيا او را دوست داري؟ فرمود: بلي خيلي زياد دوست دارم او فرزند من است، آن ملك گفت: اما امت تو او را مي كشند، حضرت فرمود امت من او را مي كشند؟ گفت: آري اگر بخواهي از خاك آن مكاني كه آنجا كشته خواهد شد برايت مي آورم حضرت فرمود: مي خواهم ببينم، پس خاكي سرخ و خوشبو به حضرت نشان داد و گفت: هر گاه اين خاك به صورت خون درآمد نشانه كشته شدن اين فرزندت است. سالم بن ابي الجعد مي گويد: آن ملك، ميكائيل عليه السلام بود.

و در آن كتاب طي اسنادي از ثابت بن مالك نقل است كه: ام سلمه گفت: ملك باران اجازه خواست تا به محضر پيامبر صلي الله عليه و آله برسد، حضرت به من فرمود: در را ببند كسي نزد ما وارد نشود، حسين عليه السلام آمد خواست داخل شود مانع شدم ولي او از دست من خودش را رها كرد و داخل شد و روي پاهاي پيامبر صلي الله عليه و آله نشست، آن ملك به حضرت گفت: آيا او را دوست داري؟ فرمود: بلي، گفت: امت تو او را به قتل مي رساند و اگر بخواهي محل شهادتش را به تو نشان بدهم آن گاه دستش را دراز نمود مقداري گل سرخ به رسول الله داد و آنحضرت خاك را به من داد و من آن را در روسري خود جا دادم، ثابت مي گويد: ما دانستيم آن خاك محل كشته شدن حسين عليه السلام در كربلاست.

شيخ طوسي (قدس سره) مي گويد: عمرو بن المقداد از سدير از امام باقر عليه السلام نقل مي كند آن تربتي را كه جبرئيل از محل شهادت امام حسين عليه السلام براي پيامبر آورد نزد ماست.

در كامل الزيارات از زيد شحام به نقل از امام صادق عليه السلام آمده كه: جبرئيل در خانه


ام سلمه بر پيامبر صلي الله عليه و آله نازل شد، در همين حال كه جبرئيل نزد پيامبر بود حسين وارد شد، جبرئيل گفت: اين فرزندت را امت تو به قتل مي رسانند، حضرت فرمود: از خاك محل شهادت حسينم به من نشان بده، جبرئيل يك مشت از خاك آن مكان در حاليكه خاك سرخ بود گرفت.

در همان كتاب از سماعة بن مهران از امام صادق عليه السلام همين مطلب نقل شده و اضافه نمود كه آن خاك نزد حضرت ام سلمه بود تا اينكه از دنيا رفت.

امالي شيخ طوسي از عمرو بن ثابت از ابي الجارود از امام باقر عليه السلام نقل است: پيامبر صلي الله عليه و آله در خانه ام سلمه بود و به او فرمود: به كسي اجازه ورود مده، حسين كودكي خردسال بود آمد و به نزد پيامبر صلي الله عليه و آله رفت، ام سلمه پشت سر امام حسين وارد شد ديد حسين روي سينه پيامبر نشسته و حضرت گريه مي كند و چيزي در دست حضرت هست كه آن را مي بوسيد، حضرت فرمود: اي ام سلمه! الان جبرئيل به من خبر داد، اين فرزندم كشته مي شود و اين خاك محل شهادت حسينم است، اين را پيش خود نگهدار و هر گاه ديدي به حالت خون درآمده بدان كه حسينم كشته شده، ام السلمه گفت: از خدا بخواه اين واقعه را از حسين دور كند، حضرت فرمود: اين كار را كردم وحي آمد، درجه اي در اين واقعه هست كه كسي از مخلوقات به آن درجه نمي رسد و براي حسين پيروان و شيعياني است كه هم شفاعت مي كنند و هم شفاعت مي شوند و مهدي (عج) از فرزندان اوست و خوشا به حال كسي كه از پيروان و دوستان حسين باشد بخدا قسم روز قيامت نجات مي يابند.

در كامل الزيارات از ابن ابي يعفور از امام صادق عليه السلام نقل شده كه: پيامبر صلي الله عليه و آله در خانه فاطمه عليهاالسلام بود و حسين عليه السلام در آغوش پيامبر، حضرت در آن حال گريه كرد و به سجده رفت سپس فرمود: اي فاطمه، اي دختر محمد، خداوند در اين لحظه در


خانه تو به من نظر انداخته كه اين حال بهترين حال است و فرمود: اي محمد، آيا حسين را دوست داري؟ عرض كردم بلي، نور چشم من است و بوته گل و ميوه دل من است و در ميان دو چشم من جاي دارد سپس فرمود: اي محمد درود و رحمت و رضوان من بر فرزند تو و لعنت و عذاب و مجازات من بر قاتلان و دشمنان او باد حسين آقا و سيد شهيدان از اولين و آخرين در دنيا و آخرت است او سيد و آقاي اهل بهشت است و پدر و مادرش بهتر و برتر از او به او سلام برسان و مژده بده او را به اينكه او پرچم هدايت و نور اولياء من و حافظ و شاهد بر خلايق خواهد بود او، مخزن علم من و حجت من بر اهل آسمانها و زمين و بر جن و انس.

در كامل از سعيد بن يسار و غير او نقل است كه گفت: از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مي فرمود: وقتي جبرئيل عليه السلام براي خبر شهادت امام حسين عليه السلام نزد پيامبر صلي الله عليه و آله حاضر شد، پيامبر صلي الله عليه و آله دست علي را گرفت و در جايي خلوت به مدت طولاني با او صحبت كرد، هر دو خيلي گريستند و از هم دور نشده بودند كه جبرئيل نازل شد، و گفت: پروردگار شما به شما سلام مي رساند و مي فرمايد: براي شما تصميمي گرفتم صبر پيشه كنيد، پس آندو بزرگوار صبر پيشه كردند.

فرات بن ابراهيم در تفسير خود از حذيفة بن يمان در خبري از پيامبر صلي الله عليه و آله نقل مي كند كه آنحضرت فرمود: در معراج جبرئيل دست مرا گرفت و وارد بهشت كرد و من خوشحال بودم. در درختي از نور بودم كه تاجي از نور داشت در پاي آن دو ملك بودند كه تا روز قيامت آن را مزين مي نمايند سپس پيش من حاضر شدند آنگاه سيب هايي ديدم كه تا آن زمان چنان سيب بزرگي نديده بودم يكي از آن سيبها را گرفتم و شكافتم يك حوري از داخل آن خارج شد پلكهايش گوئي بزيبائي پر مرغان بود، گفتم: تو متعلق به چه كسي هستي؟ گريه كرد و گفت: براي فرزندت حسين بن


علي بن ابيطالب عليه السلام كه با ظلم كشته مي شود، در برابرم و خرمايي كه نرمتر از كره و شيرينتر از عسل بود به من داد و من آن را خوردم در حاليكه به آن خيلي اشتها داشتم آن خرما در صلب من به نطفه اي مبدل شد وقتي به زمين برگشتم با خديجه همبستر شدم به فاطمه حامله شد، براي همين فاطمه حوراء انسيه است پس هر گاه به بهشت اشتياق پيدا مي كنم دخترم فاطمه را مي بويم زيرا كه بوي بهشت مي دهد.

مؤلف مي گويد: روايات زيادي در فضايل و مناقب و ولادت امام حسين و پدرش و برادرش امام حسن عليه السلام وارد شده است.

فاضل بزرگوار علامه مجلسي و صاحب عوالم از يكي از تاليفات اصحاب نقل مي كنند كه: روايت شده وقتي زمان وفات امام حسن عليه السلام نزديك شد و عمرش پايان پذيرفت و سم در تمام بدنش جاري شد، رنگش سبز شد امام حسين عليه السلام گفت: چرا رنگت سبز شده؟ امام حسن عليه السلام گريه كرد و گفت: اي برادر حديث جدم درباره من و تو تعبير و معني يافته، آنگاه صورت به صورت هم گذاشته و با هم گريه كردند، بعد از آن امام حسين عليه السلام از سخن رسول الله سؤال كرد؟ امام حسن عليه السلام گفت: جدم به من خبر داد، وقتي در شب معراج وارد روضات بهشت شدم بر منازل اهل ايمان گذر كردم دو قصر عالي در مجاور هم با شكلي واحد ديدم. (در منتخب آمده آن دو قصر خيلي زيبا بودند و) زيبايي آنها مرا به شوق آورد يكي از قصرها از زبرجد سبز و ديگري از ياقوت قرمز بود، به جبرئيل گفتم: اين دو قصر براي كيست؟ گفت: يكي براي حسن و ديگري براي حسين است. گفتم: چرا هر دو به يك رنگ نيستند؟ ساكت شد و جوابم را نداد، گفتم: چرا سخن نمي گويي؟ گفت: حيا مي كنم، گفتم: بخاطر خدا جوابم را بده، گفت: رنگ سبز قصر حسن براي اين است كه با سم به شهادت مي رسد و رنگ بدنش سبز مي شود، و رنگ سرخ قصر حسين براي اين


است كه او با شمشير كشته مي شود و بدنش با خون سرخ مي شود در اين هنگام حسن و حسين با هم گريه كردند و حاضرين با گريه آنها به ناله درآمدند.

در بحار نقل است كه: رسول گرامي صلي الله عليه و آله روزي همراه عده اي از اصحابش از جايي رد مي شد، دو كودك در آن مسير بازي مي كردند پيامبر صلي الله عليه و آله پيش يكي از آن دو كودك نشست و بين دو چشم او را بوسيد و مورد محبت قرار داد و او را در آغوش نشاند و پشت سر هم او را بوسيد، علت اين كار را از حضرت پرسيدند: فرمود: اين كودك را روزي ديدم با حسين بازي مي كرد و ديدم خاك زير پاي حسين را برمي دارد و به صورت و چشمهاي خود مي مالد، و من بخاطر محبتي كه او به حسين دارد او را دوست مي دارم و از جبرئيل شنيده ام كه او از ياران حسينم در كربلا خواهد شد.



پاورقي

[1] راوي در اسم جدير يا حدمر بن عبدالله المازني ترديد پيدا کرده.