بازگشت

خبردادن خداوندبه رسول الله درمورد شهادت امام حسين هنگام حمل وپس ازتولد


در كامل الزيارات به سند خود از امام صادق عليه السلام نقل است: وقتي حضرت فاطمه عليهاالسلام به حسين عليه السلام حامله شد جبرئيل نزد رسول خدا آمد و گفت: فاطمه فرزندي به دنيا خواهد آورد كه امت تو بعد از تو او را مي كشند، وقتي حضرت


فاطمه به امام حسين عليه السلام حامله شد از حملش و از تولدش خوشحال نبود، سپس امام صادق عليه السلام فرمود: آيا مادري را ديده ايد كه از به دنيا آمدن فرزند پسرش خوشحال نباشد؟ فاطمه عليهاالسلام از بدنيا آمدن حسين عليه السلام خوشحال نبود زيرا كه مي دانست او را خواهند كشت و آنگاه (در اين مورد) اين آيه نازل شد «و وصينا الانسان بوالديه حسنا حملته امه كرها و وضعته كرها و حمله و فصاله ثلاثون شهرا».

در كامل الزيارات به اسناد خود محمد بن عبدالله از پدرش نقل كرده امام صادق عليه السلام فرمود: جبرئيل نزد پيامبر صلي الله عليه و آله آمد و گفت: درود بر تو اي محمد آيا ترا بشارت بدهم به فرزندي كه امت تو بعد از تو او را مي كشند؟ فرمود: به آن نياز ندارم، حضرت فرمود: جبرئيل به آسمان رفت و دوباره برگشت و سخن خود را تكرار كرد و باز حضرت فرمود: نياز ندارم، جبرئيل به آسمان عروج كرد و بازگشت و گفت: پروردگارت اوصياء ترا در نسل او قرار داده، حضرت فرمود مي پذيرم يا همان سخن را تكرار فرمود سپس حضرت وارد منزل حضرت فاطمه عليهاالسلام شد و فرمود: جبرئيل به من نازل شد و مرا به فرزندي بشارت داد كه امت من پس از من او را خواهند كشت، حضرت زهرا عليهاالسلام قبول نكرد، پيامبر فرمود: خداوند جانشينان مرا در نسل او قرار داده، آنگاه حضرت فاطمه عليهاالسلام پذيرفت، و خداوند اين آيه را نازل نمود: «حملته امه كرها و وضعته كرها» بخاطر اينكه جبرئيل شهادت مظلومانه او را اعلام كرده بود لذا حضرت فاطمه عليهاالسلام از حملش كراهت داشت زيرا مي دانست كشته خواهد شد و هنگام وضعش هم كراهت داشت چون مي دانست اين فرزند كشته خواهد شد.

مؤلف مي گويد: شيخ جعفر بن نما در «مثير الاحزان» به اسناد خود از همسر عباس بن عبدالمطلب به نام ام الفضل لبابة دختر حارث نقل كرده گفت: پيش از تولد


حسين عليه السلام در خواب ديدم؛ قطعه اي از گوشت پيامبر قطع شد و در دامن من افتاد، خوابم را به رسول خدا صلي الله عليه و آله نقل كردم حضرت فرمود: اگر خوابت صادق باشد فاطمه پسري به دنيا خواهد آورد و آن را براي شير دادن به تو مي سپارد، و چنين هم شد روزي حسين را با خودم آوردم و در آغوش پيامبر گذاشتم حسين بول كرد و قطراتي به لباس پيامبر افتاد، من حسين را نيشگون گرفتم گريه كرد پيامبر با عصبانيت فرمود: اي ام الفضل اين كار را نكن اين لباس من است شسته مي شود اما با اين كار پسرم دردش مي آيد، ام الفضل مي گويد: رفتم آب بياورم وقتي برگشتم ديدم پيامبر صلي الله عليه و آله گريه مي كند گفتم: يا رسول الله براي چه گريه مي كني؟ فرمود: جبرئيل نازل شد و گفت: امت من اين فرزندم را مي كشند.

در همان كتاب مي گويد: اصحاب حديث گفته اند: وقتي امام حسين عليه السلام يك سالش تمام شد دوازده ملك در صورتهاي مختلف به پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله نازل شدند يكي به صورت بني آدم عزاداري مي كرد و به پيامبر تسليت گفت و مي گفت: قضيه اي كه از قابيل براي هابيل اتفاق افتاد براي فرزندت حسين پسر فاطمه اتفاق مي افتد، و ملكي نماند مگر اينكه در حال عزا بر پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله نازل شد و پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله به درگاه خداوند دعا مي كرد: خدا هر كس حسينم را خوار كند خوارش كن و هر كس او را بكشد او را بكش و در كتاب بحار اضافه كرده كه و آنچه از كشتن حسينم مي خواهند بدست آورند به آنها نرسان.

در همان كتاب به سند خود از عبدالله بن يحيي نقل مي كند كه همراه علي عليه السلام به صفين حركت كرديم تا رسيديم به نينوا آن حضرت صدا زد اي اباعبدالله در ساحل فرات صبور باش گفتم: يا اميرمؤمنان! اين سخن شما چه معنايي دارد؟ فرمود: روزي بر رسول خدا صلي الله عليه و آله وارد شدم چشمانش پر از اشك بود، گفتم: پدر و مادرم


فدايت اي رسول خدا چرا چشمانت پر از اشك شده آيا كسي را ناراحت كرده؟ فرمود: نه جبرئيل پيش من بود به من خبر داد حسين در ساحل فرات كشته مي شود، سپس علي عليه السلام به من فرمود آيا تربت او را نمي بويي؟ گفتم: بلي، پس حضرت دست خود را دراز كرد و يك مشت از آن خاك به من داد و نتوانستم جلوي گريه ام را بگيرم و نام آن زمين كربلاست.

وقتي امام حسين عليه السلام به دو سالگي رسيد، پيامبر صلي الله عليه و آله براي سفر از مدينه خارج شد در بعضي از راه ها مي ايستاد و كلمه استرجاع مي گفت (انا لله و انا اليه راجعون) و چشمانش پر از اشك مي شد، علت اين كار را از آن حضرت سؤال كردند، فرمود: اين جبرئيل است از زميني در ساحل فرات به من خبر مي دهد كه به آنجا كربلا مي گويند، فرزندم حسين را آنجا به قتل مي رسانند، گفتند: چه كسي او را به قتل مي رساند؟ فرمود: مردي كه به او يزيد گويند، گوئي من اكنون محل به زمين افتادن و دفن شدنش را مي بينم، حضرت با حزن و اندوه از سفر برگشت به منبر رفت و خطبه خواند، در حاليكه حسن عليه السلام و حسين عليه السلام در كنارش بودند وقتي از خطبه فارغ شد، دست راستش را بر سر حسن عليه السلام و دست چپش را بر سر حسين عليه السلام گذاشت و سر مبارك خود را به سوي آسمان بلند كرد و گفت: پروردگارا محمخد بنده و رسول توست و اينها پاكترين عترت من و بهترين ذريه و نسل من هستند و از همه امتم بهتر مي باشند، جبرئيل به من خبر داده كه اين فرزندم به قتل خواهد رسيد، خدايا شهادت او را پر خير و بركت بگردان و او را سيدالشهدا قرار بده، پروردگارا به قاتل او خير نرسان و او را خوار بگردان، مردم در مسجد پيامبر با صداي بلند گريه مي كردند، پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله فرمود: گريه مي كنيد اما كمكش نمي كنيد. حضرت سپس برگشت در حاليكه رنگش عوض شده و چهره اش سرخ شده بود دوباره


خطبه ي كوتاهي ايراد فرمود در حالي كه چشمانش غرق در اشك شده بود سپس فرمود: ايها الناس من دو چيز گرانبها پس از خودم براي شما باقي مي گذارم، يكي كتاب خدا قرآن و ديگري عترت و اهل بيت من است، اينها از هم جدا نمي شوند تا در حوض كوثر بر من وارد شوند، من به آنها نظر مي كنم و جز آنچه خداوند به من امر كرده درباره ي آنها از شما نمي خواهم، من از شما مي خواهم عترت مرا دوست بداريد مواظب باشيد فردا كنار حوض در حالي با من ملاقات نكنيد كه در حق آنها ظلم كرده باشيد و آنها بر شما خشم داشته باشند، روز قيامت سه پرچم از اين مردم به سوي من باز خواهد گشت، يك پرچم سياه است كه اهل ظلم خواهند بود كه ملائك از دست آنها به ناله خواهند آمد، روبروي من مي ايستند، من از آنها مي پرسم! شما چه كساني هستيد؟ مرا فراموش كرده و مي گويند: ما اهل توحيد و گروهي از عرب هستيم، من مي گويم: من احمد پيامبر عرب و عجم هستم، خواهند گفت: ما امت تو هستيم، از آنها مي پرسم: پس از من با عترت و اهل بيت من و با كتاب پروردگارم چگونه رفتار كرديد؟ خواهند گفت: كتاب خدا را ضايع كرديم و عترت تو را از روي زمين نابود كرديم، رويم را از آنها برمي گردانم و آنها با چهره ي سياه و با حال عطش به جهنم خواهند افتاد. سپس پرچم ديگري به سوي من خواهد آمد كه از اولي هم سياهتر است، از آنها مي پرسم با امانتهاي بزرگ و كوچك من (كتاب خدا و عترت من) چگونه رفتار كرديد؟ مي گويند با كتاب خدا مخالفت كرديم و عترت تو را خوار و نابود ساختيم، به آنها مي گويم: از من دور شويد، آنها نيز تشنه و سياه رو، به جهنم مي افتند.

پرچم ديگري به سوي من خواهد آمد كه نوراني و درخشنده است، به آنها مي گويم: شما چه كساني هستيد؟ مي گويند: ما اهل تقوي و اهل توحيد هستيم و


باقيمانده اهل حق مي باشيم، كتاب خدا را حفظ كرديم، حلالش را حلال و حرامش را حرام شمرديم و دعوت ذريه محمد صلي الله عليه و آله را اجابت و با تمام جانمان آنها را ياري نموديم و با دشمنانشان جنگيديم، به آنها خواهم گفت: از آب كوثر بنوشيد، من پيامبر شما هستم در دنيا شما همينطور كه مي گوييد بوديد، سپس از آب كوثر مي خورند و با بوي معطر وارد بهشت مي شوند در عوالم و بحار آمده كه اين گروه خوشحال و شاد وارد بهشت مي شوند و براي هميشه در آنجا خواهند ماند.

و در منتخب از شرحبيل بن ابي عون نقل است گفت: وقتي امام حسين عليه السلام بدنيا آمد، ملكي از ملائك فردوس اعلي نازل شد و در بحر اعظم فرورفت و در بين آسمانها و زمين ندا داد: اي بندگان خدا لباس عزا به تن كنيد و ناله هاي خود را آشكار كنيد زيرا فرزند محمد رسول خدا صلي الله عليه و آله مظلوم و بي كس كشته مي شود، سپس اين ملك نزد رسول خدا صلي الله عليه و اله آمد و گفت: اي حبيب خدا عده اي از اهل بيت تو بدست گروهي طاغي در اين مكان به شهادت مي رسند كه آن گروه، ظالم و فاسق و تجاوزگر خواهند بود، فرزندت حسين را كه پسر فاطمه است در سرزمين كربلا مي كشند و اين تربت اوست، سپس مقداري از خاك كربلا در مشت گرفت و گفت: اي محمد، اين خاك را نگه دار هر گاه رنگ اين خاك تغيير كرد و به رنگ خون درآمد بدان كه فرزندت حسين به قتل رسيده، سپس اين ملك مقداري از تربت حسين را در بالهاي خودش خودش گرفت و به آسمان صعود كرد هيچ ملكي در آسمان نماند مگر اينكه بوي تربت حسين را استشمام كرد و خود را بدان متبرك نمود.

راوي مي گويد پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله تربت حسين را گرفت و آن را مي بوئيد و گريه مي كرد و مي گفت: اي حسين خداوند قاتل تو را بكشد و آن را در آتش جهنم بيندازد، خدايا به قاتل حسين خير نرسان و او را در آتش سوزان جهنم قرار بده كه


بدترين جايگاه است.

در آن كتاب روايت شده كه در بعضي اخبار چنين آمده: يكي از ملائك عرش اشتياق ديدن پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله را پيدا كرد پس از خداوند بر نزول براي زيارت رسول خدا صلي الله عليه و آله اجازه خواست، اين ملك از زمان خلقتش به روي زمين نازل نشده بود، وقتي خواست به زمين نزول كند خداوند به او وحي نمود: اي ملك به محمد صلي الله عليه و آله خبر بده: مردي از امت او بنام يزيد فرزند پاك و مطهر و پسر دختر پاك و مطهره او را به قتل مي رساند ملك مي گويد: به زمين نازل شدم در حاليكه از ديدار پيامبر خوشحال بودم و با خود مي گفتم چگونه او را به اين خبر ناگوار مطلع كنم زيرا من حيا مي كنم او را به خبر فجيع قتل فرزندش آگاه كنم، اي كاش به زمين نازل نمي شدم ناگاه از بالاي سر ملك ندا داده شد به آنچه كه مأمور شدي عمل كن، آن ملك بر پيامبر صلي الله عليه و آله وارد شد و بالهايش را در مقابل حضرت باز كرد و گفت: اي رسول خدا از خداوند اذن خواستم براي زيارت شما به زمين بيايم، اي كاش خداوند بالم را مي شكست و اين خبر را به تو نمي آوردم اما ناچار از اطاعت امر پروردگار هستم، اي محمد بدان يكي از افراد امت تو بنام يزيد كه خداوند در دنيا او را لعنت و در آخرت عذاب او را زياد بگرداند، فرزند پاك و مطهر تو پسر بانوي مطهر را به قتل مي رساند و قاتل او پس از او جز اندكي از زندگي بهره مند نمي شود و خداوند او را به عمل زشتش گرفتار خواهد كرد و در آتش جهنم دائمي خواهد بود، پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله به شدت گريه كرد و گفت: اي ملك، آيا امتي كه فرزند پيامبرش را به قتل برساند رستگار خواهد شد؟ گفت: نه اي محمد، بلكه خداوند به قلبها و زبانهاي آنها در دنيا اختلاف مي اندازد و در آخرت نيز عذاب دردناكي دارند.

در بحار از تأليفات يكي از علماء از ام سلمه نقل شده: روزي پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله


وارد شد در حاليكه حسن و حسين عليهم السلام در پي او بودند و دو طرف پيامبر نشستند، پيامبر حسن را روي پاي راست و حسين را روي پاي چپ خود نشاند، گاه اين را مي بوسيد و گاه آن را، در اين هنگام جبرئيل نازل شد و گفت: اي رسول خدا آيا حسن و حسين را دوست داري؟ فرمود: چگونه دوست نداشته باشم در حاليكه آنها گلهاي من و نور چشمان من در دنيا هستند، گفت: يا رسول الله، خداوند براي آنها امري را مقدر نموده پس براي آنها صبر كن، فرمود: اي برادر آن چيست؟ گفت: حكم خدا اين است كه حسن با سم به شهادت برسد و حسين با شمشير، براي هر پيامبري دعايي است كه مستجاب مي شود، اگر خواستي براي حسن و حسين از خدا بخواه تا آنها را از سم و شمشير درامان نگهدارد، و اگر خواستي مصيبت آنها را مايه ي شفاعت امت گناهكارت در روز قيامت قرار بده. پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله فرمود: اي جبرئيل راضي هستم به حكم پروردگار و جز اراده او اراده ديگري ندارم و دوست دارم دعايم را ذخيره شفاعت امت گناهكارم قرار بدهم و درباره فرزندم خداوند هر چه بخواهد انجام دهد.

در آن كتاب از راويان ثقه روايت كرده: حسن و حسين در يك روز عيد به منزل پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله داخل شدند و گفتند: يا جداه، امروز عيد است و تمام بچه هاي عرب لباسهاي رنگارنگ و نو پوشيده اند ولي ما لباس نو نداريم اكنون پيش شما آمديم تا براي ما لباس عيد فراهم نمايي، پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله به فكر فرورفت و گريه نمود و در خانه حضرت لباسي نبود كه به آنها بدهد و صلاح نديد آنها را رد كند و قلبشان را بشكند فلذا به درگاه خدا دعا كرد و گفت: خدايا دل آن ها و دل مادرشان را خوشحال كن، پس جبرئيل نازل شد و همراه خود دو حله سفيد از حله هاي بهشتي آورد، پيامبر صلي الله عليه و آله خوشحال شد و به آنها فرمود: اي سيد جوانان بهشت، بگيريد


لباسهايتان را كه خياط بهشت آنها را به اندازه شما دوخته است.

وقتي آن دو لباسهاي سفيد را ديدند، گفتند: يا جداه بچه هاي عرب لباسهاي رنگين پوشيده اند؟ پيامبر اسلام لحظاتي در فكر فرورفت، جبرئيل گفت: اي محمد، آسوده خاطر باش و چشمانت روشن، خداوند بزرگ اين كار را براي آن ها انجام خواهد داد و دل آنها را به هر رنگي كه بخواهند شاد خواهد كرد، اي محمد بفرما طشت و آفتابه اي بياورند، پيامبر دستور داد آنرا حاضر كردند، جبرئيل گفت: اي رسول خدا صلي الله عليه و آله من آب مي ريزم شما لباسها را با دستانت مالش بده، به هر رنگي بخواهند درمي آيد، پيامبر لباس حسن را در طشت قرار داد، جبرئيل آب ميريخت و پيامبر از امام حسن عليه السلام سوال كرد: نور چشم من مي خواهي لباست چه رنگي باشد؟ گفت: مي خواهم سبز باشد، پيامبر لباس را با دست خود مالش داد بقدرت خدا لباس او رنگ سبز زبرجدي بخود گرفت، پيامبر آن را به حسن تحويل داد، پس از آن لباس حسين را در طشت گذاشت و جبرئيل آب مي ريخت پيامبر به سوي حسين متوجه شد در حاليكه پنج سال داشت گفت: نور چشمم چه رنگي براي لباست دوست داري؟ حسين فرمود: رنگ قرمز را، پيامبر با دستان خود آن را مالش داد و لباس او به رنگ ياقوت قرمز درآمد و امام حسين عليه السلام نيز آن را پوشيد و پيامبر صلي الله عليه و آله از اين موضوع خوشحال شد، پس حسن و حسين نزد مادرشان رفتند، وقتي جبرئيل اين حال را مشاهده كرد به گريه افتاد، پيامبر اسلام فرمود: اي برادر در چنين روزي كه فرزندانم خوشحال شدند چرا تو محزون و گريان شدي؟ ترا به خدا قسم علت گريه ات را بگو، جبرئيل گفت: يا رسول الله اختيار فرزندانت در رنگ لباس بخاطر اين بود كه حسن را با سم مسموم مي كنند و بدنش از شدت سم سبز مي شود و حسين را با شمشير به قتل مي رسانند و بدنش با خون خودش خضاب مي شود، پس پيامبر


صلي الله عليه و آله گريه كرد و اين موضوع حزنش بيشتر شد.

در ارشاد شيخ مفيد (عليه الرحمة) بسند خود او از ام السلمه نقل شده: روزي پيامبر صلي الله عليه و آله نشسته بود و حسين عليه السلام در آغوش او بود، چشمان پيامبر پر از اشك شد، گفتم: فدايت شوم يا رسول الله براي چه گريان شديد؟ فرمود: جبرئيل نازل شد و مرا در مورد حسينم عزادار نمود و خبر داد: عده اي از امتم او را به شهادت مي رسانند كه خداوند آنها را به شفاعت من نرساند.