بازگشت

در بيان استدلالهاي آن حضرت در مقابل معاويه و يارانش


در احتجاج و مناقب از موسي بن عقبه نقل مي كند: به معاويه گفتند: چشم مردم به سمت و سوي حسين عليه السلام است اگر از او بخواهي به منبر برود چون مصيبت زده و اندوهگين است نمي تواند خوب از عهده مجلس برآيد لذا به نفع تو خواهد بود. معاويه گفت: همين مطلب را در مورد حسين بن علي هم گفتيد جز اينكه او در نظر مردم بزرگوارتر و ما مفتضح تر شديم نتيجه اي ديگر نداشت، اطرافيان معاويه در پيشنهاد خود اصرار كردند تا اينكه معاويه از امام حسين عليه السلام خواست به منبر رود، امام روي منبر نشست، حمد الهي و درود پيامبر خدا را بجا آورد، در اين ميان مردي گفت: اين كيست كه سخنراني مي كند؟ حضرت فرمود: ما حزب الله غالب، عترت مقرب رسول خدا صلي الله عليه و آله و اهل بيت پاك او، و يكي از دو امانت گرانبهاي او هستيم، پس از ما اطاعت كنيد كه طاعت ما واجب است، زيرا طاعت ما مقرون طاعت خدا و رسول خدا مي باشد كه خداوند مي فرمايد: «و اطيعوا الله و اطعيوا الرسول و اولي الامر منكم فان تنازعتم في شي ء فردوه الي الله» و باز مي فرمايد: «و لوردوه الي الله و الي الرسول و الي اولي الامر منهم لعلمه الذين يستنبطونه منهم و لولا فضل الله عليكم و رحمته لا تبعتم الشيطان الا قليلا» و شما را بر حذر مي دارم از گوش دادن به صداهاي شيطان زيرا كه او آشكارا دشمن شماست و مبادا مانند اولياء شيطان باشيد كه شيطان به آنها (در جنگ بدر به ابوسفيان و ساير مشركين) گفت: نگران


نباشيد هيچ كس نمي تواند بر شما غلبه پيدا كند زيرا كه من شما راياري مي كنم اما همينكه جنگ آغاز شد و دو لشگر با هم روبرو شدند، شيطان عقب نشيني كرد و گفت: من از شما بيزار هستم پس گرفتار ضربات شمشيرها و طعمه نيزه ها و هدف تيرها قرار گرفتند و فرار را بر قرار ترجيح دادند... معاويه (وقتي كه ديد آبروي اجدادش مي رود و سوابق نابخشودنيش بر مردم افشا مي شود) گفت: اي اباعبدالله مطالب را رساندي ديگر كافي است.

در عوالم از مناقب ابن شهر آشوب نقل است: امام حسين عليه السلام بر معاويه وارد شد در حاليكه مرد عربي پيش او بود و درخواستهايي داشت، معاويه با ورود حضرت به سمت او متوجه شد و با ايشان مشغول صحبت شد مرد عرب از يكي از حاضرين پرسيد: اين كسي كه تازه وارد شده كيست؟ گفتند: حسين بن لي عليه السلام است، آن مرد عرب به حضرت عرض كرد حاجتي دارم و از شما آنرا مي خواهم، حضرت در مورد خواسته او با معاويه صحبت كرد و معاويه نيز خواسته او را برآورد، آنگاه آن مرد عرب چنين سرود:



أتيت العبشمي فلم يجدلي

الي أن هزه ابن الرسول



هو ابن المصطفي كرما و جودا

و من بطن المطهرة البتول



و ان لها شم فضلا عليكم

كما فضل الربيع علي المحول



معاويه گفت: اي مرد عرب من به تو عطا كردم، آنگاه تو او را مدح مي كني؟ عرب گفت: اي معاويه خواسته مرا از حق آنها به من دادي و به گفته او نيازم را برآوردي.

در مناقب از محاسن برقي نقل است كه: عمرو بن عاص به امام حسين عليه السلام گفت: چگونه است كه ما بيش از شما اولاد داريم؟ آنگاه حضرت اين شعر را سرود:



بغاث الطير أكثرها فراخا

و ام الصقر مقلال نزور




عمرو بن عاص باز هم پرسيد: چگونه است كه شاربهاي ما زودتر از شاربهاي شما سفيد مي شود؟ حضرت فرمود: زنان شما دهانشان بد بو است وقتي كه نزديك شما مي آيند بوي بد نفسشان به صورت شما مي خورد لذا زودتر شاربهايتان سفيد مي شود، باز پرسيد چگونه است كه محاسن شما پرپشت تر از محاسن ما مي باشد؟ حضرت فرمود: «البلد الطيب يخرج نباته باذن ربه و الذي خبث لا يخرج الا نكدا» زمين پاك محصول فراواني به اذن خدا خواهد داشت اما زمين خبيث و آلوده بجز اندكي محصول نمي روياند. معاويه به عمرو عاص گفت: بخاطر من ساكت باش او پسر علي بن ابي طالب است، آنگاه حضرت اين ابيات را فرمود:



ان عادت العقرب عدنالها

و كانت النعل لها حاضرة



قد علم العقرب و استيقنت

أن لا لها دينا و لا آخرة



در احتجاج و غيره به اسنادشان از محمد بن سائب آمده كه: روزي مروان بن حكم به امام حسين عليه السلام گفت: اگر مادرتان فاطمه نبود كه بدان فخر كنيد چه برتري بر ما داشتند؟ امام حسين عليه السلام كه دستهاي قوي داشت حلق او را گرفت و فشرد و عمامه اش را به گردنش پيچيد بطوري كه مروان بيهوش شد، او را رها كرد و نزد گروهي از قريش آمد و فرمود: شما را بخدا قسم مي دهم اگر سخن راست نگفتم تأييد نكنيد: آيا مي دانيد دو نفر روي زمين بيشتر از همه مورد علاقه پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله بودند كه آن دو نفر من و برادرم هستيم؟ آيا مي دانيد كه بر روي زمين هيچ كس غير از من و برادرم پسران دختر رسول خدا نيست؟ گفتند: خدا مي داند كه چنين است. بعد فرمود: من در روي زمين ملعونتر از اين شخص و پدرش كه رسول خدا صلي الله عليه و آله آندو را طرد كرد سراغ ندارم و بخدا قسم بين مغرب و مشرق كسي همانند تو اي مروان با


دشمني خدا و رسول خدا اسلام را نپذيرفته است و دليل اين سخنم اين است كه هر گاه عصباني بشوي عبايت از كتفت مي افتد راوي مي گويد: بخدا قسم، مروان پيش از آنكه از آن مجلس بلند شود عصباني شد و عبايش از كتفش افتاد.

در بحار و ديگر كتب از مناقب از عبد الملك بن عمير و حاكم و عباس آمده كه: گفتند: امام حسن عليه السلام از عايشه دختر عثمان خواستگاري كرد، مروان گفت: او را به تزويج عبدالله بن زبير درآورده ام، پس از اين قضيه معاويه به مروان كه عامل معاويه در حجاز بود، نوشت: از ام كلثوم دختر عبدالله بن جعفر براي يزيد خواستگاري كند، مروان نزد عبدالله بن جعفر آمد و موضوع را با او مطرح كرد، عبدالله گفت: اختيار دخترم با مولايمان حسين عليه السلام است و دائيش حسين مي داند، موضوع را به امام حسين عليه السلام گفتند، امام از خداوند براي ام كلثوم خوشبختي طلب نمود و گفت: پروردگارا براي اين دختر كسي از آل محمد صلي الله عليه و آله) را اراده فرما، وقتي كه مردم در مسجد پيامبر جمع شدند مروان جلو آمد و روبروي امام حسين عليه السلام نشست و گفت: اميرمؤمنان معاويه به من امر كرده اين خواستگاري را انجام دهم و مهريه او را خواست پدرش قرار داده هر چه كه باشد و صلح ميان اين دو طايفه (بني هاشم و بني اميه) و اداء قرض عبدالله، و بدانيد اين شمائيد كه بايد به يزيد غبطه بخوريد نه اينكه يزيد به شما غبطه بخورد و عجيب اينكه چگونه يزيد مهريه مي دهد در حاليكه همانند يزيد را پيدا نمي كنيد و هر نيكوكاري از ديدن يزيد آبرو كسب مي كند. پس امام حسين عليه السلام فرمود: سپاس مي گويم خدا را كه ما را به دين خودش راضي نمود و ما را بر ساير خلايق برگزيد - تا آخر سخن حضرت - سپس فرمود: اي مروان تو سخنانت را گفتي ما گوش داديم، اينكه گفتي مهرش هر چه پدرش بگويد، ما از سنت رسول خدا صلي الله عليه و آله خارج نمي شويم و سنت مهريه همسران و دختران


اهل بيت پيامبر، چهار صد و هشتاد درهم بود. اما اينكه گفتي بدهكاري پدرش، از كي دختران ما وسيله اداء قرضهاي پدرانشان شده اند؟ و اما صلح بين دو قبيله، ما قومي هستيم كه دشمني ما به خاطر خداست و براي دنيا آشتي نمي كنيم. و اما اينكه گفتي يزيد از همه بهتر است، پدر يزيد كيست؟ اما اينكه گفتي بهتر از يزيد براي او كفو و همتا نيست، كسي كه قبل از اين كفو او بود امروز نيز همتاي او هست، رياست يزيد به شأن و منزلت او چيزي اضافه نكرده، اما اينكه گفتي هر كس به روي او نگاه كند... آن رسول خدا صلي الله عليه و آله بود كه ديدن او مايه كسب آبرو بود نه يزيد. اما اينكه گفتي ما بيشتر نياز داريم به او غبطه بخوريم، خود بهتر ميداني كه افراد جاهل به يزيد غبطه مي خورند و اهل عقل به ما غبطه مي خورند. سپس حضرت فرمود: همگي شاهد باشيد من ام كلثوم دختر عبدالله بن جعفر را به پسر عمويش قاسم بن محمد بن جعفر به چهارصد و هشتاد درهم مهر تزويج نمودم.

و قطعه اي زمين حاصل خيز هم در مدينه دارم به او ميبخشم (يا فرمود): زميني در عقيق دارم كه محصول آن در سال هشت هزار دينار است و در آن برايشان ان شاء الله بي نيازي است. راوي مي گويد رنگ مروان متغير شد و گفت: اي بني هاشم شما اهل غدر هستيد و از عدوات دست برنمي داريد، امام حسين عليه السلام خواستگاري امام حسن عليه السلام را از عايشه به او ياد آور شد و عملكرد مروان را به يادش آورد و فرمود: كداميك از ما اهل غدر هستيم؟ آنگاه مروان اين شعر را خواند:



أردنا صهركم لنجد ودا

قد أخلقه به حدث الزمان



فلما جئتكم فجبهتموني

و بحتم بالضمير من الشنان



آنگاه زاكوان جواب مروان را چنين گفت:



أماط الله عنهم كل رجس

و طهرهم بذلك في المثاني






فمالهم سواهم من نظير

و لا كفو هناك و لا مدان



أتجعل كل جبار عنيد

الي الأخيار من أهل الجنان



و در بحار به اسنادش از ابي الجارية و اصبغ بن نباته حنظلي آمده كه: وقتي مروان حاكم مدينه بود روزي بالاي منبر عليه اميرمؤمنان علي عليه السلام سخناني گفت: و چون از منبر پائين آمد برخي پيش امام حسين عليه السلام رفته و گفتند: مروان عليه علي عليه السلام سخن گفت. حضرت فرمود مگر حسن عليه السلام در مسجد نبود؟ گفتند: بود. فرمود: چيزي نگفت؟ گفتند: نه. گويند: حضرت با عصبانيت بلند شد و به پيش مروان رفت، فرمود: اي پسر زن چشم آبي! اي پسر زن شپش خور! تو عليه علي عليه السلام سخن ميگويي؟ مروان گفت: تو بچه اي عقل نداري، فرمود: مي خواهي درباره ي از تو و يارانت و هم از علي بگويم؟ خداوند متعال مي فرمايد: «ان الذين امنوا و عملو الصالحات سيجعل لهم الرحمن ودا» و اين شخص علي و شيعيان علي است كه محبت خدا شامل حال آنهاست. و باز مي فرمايد: «فانما بشرناه بلسانك لتبشربه المتقين» پيامبر اسلام اين را به علي بن ابيطالب عليه السلام مژده داد.

و در كشف الغمه آمده است: وقتي معاويه، حجر بن عدي و يارانش را به شهادت رساند، همان سال به حج رفت و به امام حسين عليه السلام برخورد آنگاه، گفت: اي حسين! آيا خبر كارهايي كه با حجر و يارانش شيعيان پدرت كردم به تو رسيده؟ فرمود: نه گفت: آنها را كشتيم، كفن كرديم و نماز خوانديم، حضرت تبسمي كرد و گفت: اينها دشمنان روز قيامت تو هستند اي معاويه، بخدا قسم اگر چنين واقعه اي به ياران تو پيش مي آمد ما آنها را كفن نمي كرديم و بر آنها نماز نمي خوانديم، اي معاويه، به من خبر رسيده: تو عليه علي عليه السلام سخن ميگويي و به بني هاشم اعتراض نموده و عيب جويي مي كني به خدا قسم تيري كه مي اندازي از كمان خودت نيست و تير به هدف


خودت نمي اندازي بلكه آنكه نزد تو براي خودش محبوبيت ايجاد كرده با دشمني اينكارها را مي كند (يعني اين كارها و نقشه ها، فكر خودت نيست) بلكه اينها كار مردمي است كه در گذشته ايمان نداشته و نزد تو نفاقش آشكار نشده و قصد او كمك به تو نيست پس بخود بيا و او را از خودت دور كن يعني (عمرو بن عاص را).