بازگشت

در مكارم اخلاق، زهد، عبادت و شجاعت آن حضرت


در بحار از تفسير عياشي از مسعدة نقل است كه: امام حسين عليه السلام گذرش به عده اي از مساكين و بينوايان افتاد كه پارچه ي كهنه اي پهن كرده و روي آن نشسته بودند، به امام حسين عليه السلام گفتند: يابن رسول الله لحظاتي در كنار ما بنشينيد، حضرت در كنارشان نشست و با آنها هم سفره شد، سپس اين آيه را تلاوت فرمود «ان الله لا يحب المستكبرين» بعد به آنها فرمود: شما مرا دعوت كرديد، پذيرفتم حال من شما را دعوت مي كنم. گفتند: اطاعت يابن رسول الله صلي الله عليه و آله سپس بلند شدند و همراه حضرت به خانه ايشان آمدند، آنگاه امام به خدمتكارش فرمود: هر چه داريم بياور.

در بحار نقل است: حضرت بر عده اي از بينوايان گذر كرد در حاليكه روي پارچه اي تكه هاي نان خشك گذاشته و مي خوردند، حضرت به ايشان سلام كرد آنها حضرت را به طعام دعوت كردند، حضرت نشست و فرمود: اگر اين نانهاي شما


صدقه نبود با شما غذا مي خوردم سپس حضرت فرمود: بلند شويد برويم خانه من، حضرت آنها را اطعام نمود، لباس به آنها داد و مقداري درهم و دينار به ايشان هديه كرد.

در عوالم به اسنادش از زبير بن بكار از بعضي اصحاب حضرت نقل است: مردي به امام حسين عليه السلام گفت: شما غرور داريد. حضرت فرمود: تمام تكبر و بزرگي از آن خداست نه براي غير خدا، زيرا كه خداوند مي فرمايد «فلله العزة و لرسوله و للمؤمنين»

در عوالم از امام صادق عليه السلام نقل است كه: بين امام حسين عليه السلام و محمد بن حنفيه موضوعي پيش آمد، محمد بن حنفيه به امام حسين عليه السلام نوشت: اما بعد برادر جان پدر من و پدر شما علي عليه السلام است پس از اين حيث تو بر من برتري نداري و من هم بر تو برتري ندارم، اما مادر تو فاطمه عليهاالسلام دختر رسول خدا صلي الله عليه و آله است كه اگر تمام دنيا هم ملك مادر من باشد باز هم به مقام مادر تو نمي رسد. پس نامه ام را كه خواندي به سوي ما بيا تا با هم آشتي كنيم زيرا كه تو بر من برتري داري و السلام عليك و رحمة الله و بركاته. امام حسين عليه السلام چنين كرد و پس از آن بين آن دو برادر گلايه اي پيش نيامد.

در بحار از مناقب از شعيب بن عبدالرحمن خزاعي نقل است، روز عاشورا پس از شهادت امام حسين عليه السلام روي شانه آن حضرت جاي جراحتي را ديدند، از امام زين العابدين عليه السلام پرسيدند؟ فرمود: اين زخم جاي انبان و خورجينهايي است كه پدرم با آن ها غذا به خانه نيازمندان و يتيمان و خاك نشينان مي برد.

از مناقب نقل است كه: عبدالله بن عبيد ابوعمير مي گويد: امام حسين عليه السلام 25 بار پياده به حج رفت و بزرگان او را همراهي مي كردند، روزي از آن حضرت پرسيدند


چرا اينقدر به درگاه الهي ترس و نگراني داري؟ فرمود: روز قيامت هيچ كس درامان نيست مگر آنها كه در دنيا از خدا خوف داشته باشند.

در آن كتاب از قول ابن عبدربه در كتاب «العقد» آورده: از امام علي بن الحسين عليه السلام پرسيدند: چرا پدرت اينقدر كم اولاد است؟ فرمود: عجب سخني ميگوئيد، چگونه اولادش زياد باشد در حاليكه در شبانه روز هزار ركعت نماز مي خواند.

در كتاب كشف الغمه نقل شده: يكي از غلامان آنحضرت خطايي مرتكب شد كه مستوجب مجازات بود، امام عليه السلام دستور داد او را تنبيه كنند، آن غلام گفت: اي مولاي من «و الكاظمين الغيظ» حضرت فرمود رهايش كنيد غلام گفت: اي مولاي من «و العافين عن الناس» حضرت فرمود: بخشيدم تو را باز هم آن غلام گفت: اي مولاي من «و الله يحب المحسنين» حضرت فرمود: تو در راه خدا آزادي و دو برابرآنچه كه داري به تو عطا مي كنم.

روايت است كه حضرت براي قضاي حاجت وارد دستشويي شد لقمه ناني را آنجا ديد، آنرا به غلامش داد و فرمود: وقتي آمدم آن را به ياد من بياور، غلام آن لقمه نان را خورد، وقتي حضرت سراغ آن لقمه نان را گرفت، غلام گفت: مولاي من خوردم، حضرت فرمود: تو در راه خدا آزادي، مردي به امام گفت: آزادش كردي؟ فرمود: بلي از جدم رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم كه مي فرمود: هر كس لقمه ناني پيدا كند آلودگي و كثيفي آن را بزدايد سپس آن را بخورد قبل از آنكه لقمه در بدن او جا بگيرد، خداوند او را از آتش جهنم آزاد مي كند، من چگونه كسي را در بند غلامي و بندگي نگهدارم در حاليكه خداوند او را از بند عذاب رها نموده؟

در كتاب عيون با سه سند از امام رضا عليه السلام از حسين بن علي عليه السلام عين همين روايت نقل شده.


در كتاب بحار از عيون المحاسن نقل است: امام حسين عليه السلام با انس بن مالك قدم مي زد تا اينكه رسيدند به قبر حضرت خديجه عليهاالسلام امام گريه كرد بعد به انس فرمود: مرا تنها بگذار، انس مي گويد: خودم را از حضرت پنهان كردم وقتي دعاي حضرت طول كشيد شنيدم گوينده اي مي گفت:



يارب يارب أنت مولاه

فارحم عبيدا اليك ملجاه



يا ذالمعالي عليك معتمدي

طوبي لمن كنت أنت مولاه



طوبي لمن كان نادما أرقا

يشكو الي ذي الجلال بلواه



و ما به علة و لا سقم

أكثر من حبه لمولاه



اذا اشتكي بثه و غصته

أجابه الله ثم لباه



اذا ابتلي بالظلام مبتهلا

أمره الله ثم أدناه



در همين هنگام ندايي امام حسين عليه السلام را مخاطب قرار داد و گفت:



لبيك عبدي و انت في كنفي

و كل ما قلت قد علمناه



صوتك تشتاقه ملائكتي

فحسبك الصوت قد سمعناه



دعاك عندي يجول في حجب

فحسبك الستر قد سفرناه



لو هبت الريح من جوانبه

خر صريعا لما تغشاه



سلني بلا رغبة و لا رهب

و لا حساب اني أنا الله



در عوالم از جامع الاخبار نقل است: هر گاه امام حسين عليه السلام وضو مي گرفت رنگش متغير مي شد و زانوهايش مي لرزيد، از حضرت علت اين موضوع را پرسيدند؟ فرمودند: شايسته است آنگاه كه مؤمن در مقابل پروردگار قدرتمند قرار


مي گيرد رنگش زرد شود و مفاصل او به لرزه درآيد.

مرحوم مجلسي در تأليفات بعضي از علماء بزرگوار از ابي سلمه نقل مي كند: همراه عمر بن الخطاب حج بجا آوردم مرد عربي نزد ما آمد گفت: اي اميرمؤمنان من براي حج آمده ام و محرم هستم تخم شتر مرغ پيدا كردم و آنها را پختم و خوردم، حال وظيفه من چيست؟ عمر گفت: جواب اين مسأله را نمي دانم، پس بنشين اميد است خداوند با بعضي از اصحاب پيامبر صلي الله عليه و آله ما را در اين مساله ياري نمايد در اين هنگام علي عليه السلام آمد و امام حسين عليه السلام نيز پشت سر او، عمر گفت: اي عرب! اين علي بن ابيطالب است مساله خودت را از او بپرس عرب بلند شد و مسأله خود را از علي پرسيد، حضرت فرمود: از اين طفل بپرس و اشاره كرد به امام حسين عليه السلام عرب گفت: شما مرا به يكديگر حواله مي كنيد، مردم به او اشاره كردند و گفتند: واي بر تو، اين پسر پيامبر خداست. از او بپرس عرب گفت: يابن رسول الله صلي الله عليه و آله من به قصد حج محرم از خانه ام خارج شدم و جريان را گفت امام حسين عليه السلام فرمود: آيا شتر داري؟ گفت: بلي فرمود: به تعداد تخمهاي شتر مرغ، شترت را جفت گيري كن سپس بچه هايش را از شير مادر بگير و به بيت الله الحرام هديه كن. عمر گفت: اي حسين! فقط بعضي از جفتگيريها به آبستني منجر مي شود؟ فرمود: همه تخمها نيز جوجه نمي شوند عمر گفت: ترا تصديق مي كنم آنگاه علي عليه السلام بلند شد حسين عليه السلام را به سينه چسباند و فرمود «ذريه بعضها من بعض و الله سميع عليم»

در همان كتاب از مناقب در شجاعت امام حسين عليه السلام آمده كه: در كشتزار بين امام حسين عليه السلام و بين وليد بن عقبة نزاعي پيش آمد حضرت عمامه وليد را از سرش برداشت و آن را به گردن او پيچيد در حالي كه وليد والي مدينه بود مروان به وليد گفت: بخدا قسم هيچگاه نديده بودم كسي اين چنين نسبت به امير خودش جرأت


نشان بدهد، وليد گفت: اين حرف را از روي عصبانيت نگفتي بلكه از روي حسادت بر صبر و بردباري من گفتي چون كشتزار مال او بود من به او چيزي نگفتم، امام حسين عليه السلام همان لحظه فرمود: اي وليد كشتزار مال تو، امام اين را گفت و رفت.

آورده اند كه در كربلا به امام حسين عليه السلام گفتند: دستور يزيد را قبول كن فرمود: نه بخدا قسم، نه ذليلانه بيعت مي كنم و نه همانند بردگان فرار مي كنم. سپس با صداي بلند گفت: اي بندگان خدا من پناه مي برم به پروردگار خودم و پروردگار شما از هر متكبري كه به روز قيامت ايمان ندارد، حضرت فرمود: مرگ باشرافت بهتر از زندگي همراه خواري خفت است، روز عاشورا اين بيت را سرود:



الموت خير من ركوب العار

و العار اولي من دخول النار



والله ما هذا و هذا جاري

مرگ بهتر از ننگ و عار است



و ننگ و عار بهتر از داخل شدن به جهنم است

بخدا قسم نه اين را مي پذيرم و نه آن را

و در آن كتاب از محمد بن الحسن نقل است: آنگاه كه لشكر يزيد با امام حسين عليه السلام روبرو شدند و حضرت يقين كردند كه آنحضرت را خواهند كشت، به اصحاب خودش فرمود: همينطور كه مي بينيد كار به اين مرحله رسيده، دنيا عوض شده و به خوبيها پشت كرده است و سراي زندگي مانند چراگاهي بد و ناگوار شده، و اين وضعيت ادامه پيدا خواهد كرد تا آنجا كه كسي نماند عشق ديدار يار و محبوب را داشته باشد مگر نمي بينيد كه به حق عمل نمي شود و از باطل نهي نمي كنند مؤمن بايد در چنين شرايطي لقاء پروردگارش را آرزو كند، و من مرگ را جز سعادت و زندگي با ستمگران را جز ملامت و ذلت نمي دانم...




سأمضي فما بالموت عار علي الفتي

اذا مانوي خيرا و جاهد مسلما



و واسي الرجال الصالحين بنفسه

و فارق مذموما و خالف مجرما



أقدم نفسي لا أريد بقائها

لتلقي خميسا في الهياج عرمرما



فان عشت لم أذمم و ان مت

لم ألم كفي ذلا أن تعيش فترغما



علي بن عيسي الاربلي در كشف الغمه مي گويد: اما شجاعت امام حسين عليه السلام مثال زدني است و تحمل او در تشنگي در طول جنگ دشمنان را ناتوان و عاجز كرد و ثبات او كوهها را از پاي درمي آورد و تصميم گيري او در زمان كوتاه و اقدامها به موقع بود و مواضع او در جنگ با ستمگران همانند مواضع جدش رسول خدا صلي الله عليه و آله در جنگ بدر بود و صبر او در مقابل دشمنان بسيار، علي رغم كمي يارانش همانند صبر پدرش علي عليه السلام در جنگ صفين و جمل شكيبا بود، هدف دشمنان در همه اين موارد يكي بود كدام سوار كاري مي توانست با او جدال كند، هر كسي كه با او دست و پنجه نرم مي كرد خون خود را هدر مي داد و هر شجاعي كه با او ملاقات مي كرد داغش به سينه مادرش مي نشست.

و چه مناسب سروده است حاج هاشم «رحمه الله) در بعضي از قصائدش:



لف الرجال بمثلها

و ثني الخيول علي الخيول



و أباحها عضب الشبا

غير الكهام و لا الكليل



لسنانه و لسانه صدقا

ن من طعن و قيل



خلط البراعة بالشجاعة

فالصليل عن الدليل



قل الصحابة غير أن

قليلهم خير القليل



من كل أبيض واضح

الحسبين معدوم المثيل



ذات الفقار بكفه

بكتفه ذات الفضول



و أبو المنية سيفه

و كذا السحاب أبوالسيول