بازگشت

هدايت خلق به رهبران راستين اسلام


شام از هنگامي كه به قلمرو مسلمانان در آمد، تا عصر امام سجاد (ع) تنها حاكمان و فرمانروايان طائفه بني اميه را در خود ديده بود. مردم اين سرزمين نه محضر پيامبر (ص) را درك كرده بودند و نه روش اصحاب صالح آن حضرت را. شاميان اسلام را در چهره امويان ديده بودند و تنها آنان را بازماندگان و خاندان پيامبر مي دانستند. در عصر حكومت و فرمانروايي چهل ساله معاويه بر ديار شام، بر اين نكته همت شده بود كه مردم شام را در جهل و بي خبري نگاهدارند. از اين رو آنان بر خلاف كوفيان تنها همين را مي دانستند كه فردي خارجي به نام «حسين» بر اميرالمؤمنين يزيد!!! شوريده و توسط سپاه خليفه به قتل رسيد و خاندان وي به اسارت گرفته شدند. از اين رو شهر را آراسته و جشن گرفته بودند. علي بن الحسين (ع) در حالي كه غل جامعه برگردن وي آويخته و دست او را با زنجير بسته بودند وارد آن شهر كردند. امام محمد باقر (ع) از پدرش علي بن الحسين (ع) روايت مي كند كه حضرت فرمود: «من را بر شتري كه عريان بود و جهازي نداشت سوار كردند و سر مقدس پدرم حسين را بر نيزه اي نصب نموده بودند... با اين وضع وارد دمشق شديم». [1] .

وظيفه خطيري كه بر دوش امام سجاد (ع) بود آن بود كه در اين شهر با چنين وضعي كه به خود گرفته بود، خاندان وحي و اهل بيت عصمت كه عدل قرآن بودند را به شاميان بي خبر بشناساند تا مردم رهبران حقيقي اسلام را در يابند. شناساندن اين امر كاري بود كه بايد انجام مي شد، به ويژه كه رخدادهاي بعد از پيامبر (ص) سبب خاموش شدن خاندان رسول خدا (ص) در صحنه سياست شده بود. امام زين العابدين (ع) در شام به اين امر همت گمارد هم در برخوردهاي شخصي كه در بين راه و در شام پيش آمد و هم در خطبه معروفش در مسجد اموي شام به معرفي اهل بيت (ع) پرداخت. اكنون به خبري كه در اين زمينه نقل شده توجه مي كنيم: خاندان پيامبر (ص) را از دري به نام توما وارد دمشق كرده و در آستانه درب مسجد، محلي كه اسرا را نگه مي داشتند، نگه داشتند. در آن هنگام پيرمردي نزديك آنان آمد و گفت: سپاس خداي را كه شما را كشت و مردم را از شوكت تان راحت ساخت و اميرالمؤمنين يزيد را بر شما مسلط كرد. امام سجاد (ع) به او گفت: اي پير! آيا قرآن خوانده اي؟ گفت: آري. فرمود: اين آيه را خوانده اي كه خداوند از قول رسولش گفت: «قل لا أسئلكم عليه اجراً الاّ المودة في القربي»؛ [2] .

گفت آري. فرمود: اي شيخ! قربي و نزديكان ما هستيم. سپس فرمود آيا آيه «وآت ذي القربي حقّه» [3] را خوانده اي. گفت آري. فرمود: ما ذوي القربي هستيم. آنگاه فرمود: آيا آيه «و اعْلَمُوا انمّا غَنِمتُم من شي ءٍ فانّ لله خُمُسه و للرّسول و لِذِي القربي » [4] را خوانده اي؟ گفت: آري. فرمود: اي شيخ! ذوي القربي ما هستيم. فرمود آيا آيه تطهير «انّما يُريد اللَّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيراً» [5] را خوانده اي؟ گفت آري. فرمود: ما اهل بيتي هستيم كه خداوند آيه طهارت را به ما اختصاص داده است. در اين هنگام پيرمرد شامي خاموش و پشيمان ماند و گفت: خدايا من از آنچه كه با او گفتم و از بغضي كه از اينان داشتم به تو پناه مي برم. خدايا من از دشمن محمّد و آل محمد بيزارم. [6] .


پاورقي

[1] بحارالانوار، ج 45، ص 145.

[2] سوره شوري، آيه 23.

[3] سوره اسراء، آيه 26.

[4] سوره انفال، آيه 41.

[5] سوره احزاب، آيه 33.

[6] مقتل الحسين، خوارزمي، ج 2، ص 61؛ حيات فکري و سياسي امامان شيعه، ص 278؛ حياة الامام زين‏العابدين، ص 172؛ اعيان الشيعه، ج 1، ص 615. بحارالانوار، ج 45، ص 129.