بازگشت

دختري كه دامنش مي سوخت


عمر سعد دستور داد خيمه ها را آتش زدند. بانوان حرم و كودكان با پاي برهنه از خيمه ها بيرون آمدند و به سوي بيابان روي خارهاي مغيلان گريختند. دامن دختركي آتش گرفته بود. حميد بن مسلم مي گويد: به سوي آن دخترك رفتم تا آتش دامنش را خاموش كنم. خيال كرد قصد آزارش را دارم، پا به فرار گذاشت. وقتي كه به او رسيدم، گفت: اي مرد! راه نجف كدام طرف است؟

گفتم: نجف را براي چه مي خواهي؟

گفت: من يتيم و غريبم، مي خواهم به قبر جدم علي مرتضي


پناه ببرم [1] .


پاورقي

[1] محمدي اشتهاردي، سوگنامه‏ي آل محمد، ص 380-379.