بازگشت

ايثار حضرت زينب


شريف كاشاني مي نويسد: حضرت زينب سلام الله عليها پس از شهادت حضرت قاسم، موهاي عون و محمد را شانه كرد و چشمانشان را سرمه كشيد و لباس نو به آنان پوشانيد و شمشير به كمرشان بست.



گفت اي مادر فداي جانتان

جان من بادا بلاگردانتان



داده ام از شيره ي جان شيرتان

تا نمايم طعمه ي شمشيرتان



گيسوانتان شانه كردم از گلاب

تا نماييد اين زمان از خون خضاب



پرگشاييد اي كبوتر بچگان

تا به شاخ سدره سازيد آشيان




سپس آن دو نوجوان شجاع را نزد برادر برد و برايشان اجازه ي مبارزه طلبيد. امام فرمود: شايد عبدالله راضي نباشد.

عرض كرد: عبدالله راضي است. او خود به من سفارش كرده است كه اگر جنگ روي داد، فرزندان من پيش از فرزندان برادرت بايد به ميدان بروند و جانشان را نثار كنند.

پس از اصرار زياد و سوگند دادن امام به مادر و پدر و جد بزرگوارش، حضرت اجازه فرمود.

محمد و عون، شمشير بر دوش، به ميدان آمدند. تا چشم عمر سعد به آن دو طفل افتاد، گفت: عجب محبتي اين خواهر به برادرش دارد! او دو نوجوان خود را فداي برادر مي كند [1] .


پاورقي

[1] تذکرة الشهداء، ص 156.