بازگشت

فصاحت، بلاغت و شجاعت فاطمه


اين بانوي بزرگوار با اينكه در سال 61 ه ق نوجواني تازه بالغ بوده است اما فصاحت، بلاغت و شجاعت خوبي داشت. فرياد شجاعانه و سخنان فصيح او در كوفه زينت بخش كتابهاي تاريخ است.

طبرسي و ابن طاووس مي نويسند: زيد بن موسي از پدرش و او از پدر بزرگوارش (امام صادق عليه السلام) چنين نقل مي كند:

فاطمه دختر امام حسين عليه السلام پس از ورود به كوفه چينين سخن گفت:

الحمدلله عددالرمل و الحصي و...

خدا را سپاس به عدد شنها و ريگها، و به سنگيني عرش تا زمين. او را مي ستايم و به او ايمان دارم و بر او توكل مي كنم، و گواهي مي دهم كه خدايي جز معبود يگانه نيست و شريك ندارد، و گواهي مي دهم كه محمد بنده و رسول اوست، و گواهي مي دهم كه فرزندان او را كنار رود فرات


بي گناه سربريدند.

پروردگارا! من به تو پناه مي برم از آنكه بر تو دروغ ببندم و از آنكه برخلاف آنچه فروفرستادي سخني بگويم. تو پيمانها گرفتي كه علي بن ابي طالب وصي رسول خداست، اما حق او را غصب كردند و او را بي گناه در خانه اي از خانه هاي خدا كشتند، همان گونه كه ديروز فرزندش را در ميان جمعي كه به زبان مسلمان بودند، كشتند.

خاك بر سر آنان كه به در زندگي او و نه در هنگام مرگش ستمي را از او دفع نكردند، تا آن گاه كه خداوند جان ا و را گرفت و به سوي خود برد. نهادش ستوده، خلق و خويش پاك، خوبيهايش معروف و روشهايش مشهور بود و سرزنش ملامتگران او را از پيمودن راه خداي سبحان باز نمي داشت.

پروردگارا! تو او را از كودكي با اسلام آشنا كردي و در بزرگسالي مناقب او را ستودي، و همواره خيرخواه تو و رسول تو بود، تا آن گاه كه جان او بازستاندي و به سوي خود كشاندي. در حالي كه او زاهد دنيا و راغب آخرت و مجاهد در راه تو بود. خدايا! از او راضي شدي، پس او را برگزيدي و سپس او را به راه مستقيم خود هدايت نمودي.

اما بعد. اي اهل كوفه! اي اهل مكر و فريب و تكبر! ما خانداني هستيم كه خداوند ما را به شما آزمود و شما را به ما آزمايش نمود و آزمون ما را نيكو قرار داد و علم و فهمش را نزد ما گذاشت. پس ماييم گنجينه ي علم خدا، ظرف فهم و حكمت او و حجت او بر اهل زمين در شهرها. خداوند با كرامت خويش ما را گرامي داشت و با محمد صلي الله


عليه و آله نبي خويش ما را بر ديگران آشكارا برتري داد. اما شما ما را تكذيب كرديد و كافر پنداشتيد و قتل و غارت ما را حلال دانستيد، گويا ما فرزندان ترك و كابل بوديم، همان گونه كه در گذشته جد ما را به قتل رسانديد. از شمشيرهايتان خون ما اهل بيت مي چكد. به خاطر كينه هاي گذشته، چشمهايتان از اين جنايت روشن و دلهايتان شاد شده است. بر خدا دروغ و افترا بستند و مكر كرديد. خداوند بهترين چاره ساز است. دل خودتان را به قتل و غارت ما خوش نكنيد، زيرا آنچه از اين مصائب بزرگ به ما رسيد در كتاب خدا چنين پيش بيني شده است:

«هيچ مصيبتي در زمين و نه در جانهاي شما روي نمي دهد مگر اينكه همه ي آنها قبل از آفرينش زمين در كتابي ثبت است و اين كار براي خدا آسان است، تا به خاطر آنچه از دست داديد تأسف نخوريد و در برابر آنچه به شما رسيده خوشحال نشويد و خدا هيچ متكبر فخرفروشي را دوست ندارد.» [1] .

مرگ بر شما! در انتظار لعنت و عذاب باشيد آن چنان كه گويا بر شما رسيده است. و عذابهايي از آسمان پي در پي فرومي ريزد تا شما را نابود سازد و شما را در چنگال يكديگر گرفتار نمايد. آن گاه به خاطر ستمي كه بر ما روا داشتيد، در عذاب دردناك روز رستاخيز، جاويد خواهيد بود. هان كه لعنت خدا بر ستمكاران باد!

واي بر شما! آيا مي دانيد چه دستي از شما بر ما طغيان كرد و چه كسي به چنگ ما شتافت، يا با كدام پا براي جنگ به سوي ما آمديد؟


به خدا سوگند دلهاي شما سخت و جگرهاي شما سياه شده و دريچه ي دلهاي شما بسته و بر گوش و چشم شما مهر غفلت زده شده است و شيطان شما را به آرزوهاي دراز مبتلا نموده و بر چشم شما پرده كشيده است كه راه را نمي يابيد.

مرگ بر شما اي اهل كوفه! چه كينه اي از رسول خدا صلي الله عليه و آله در دل شما بود و چه دشمني با او داشتيد كه با برادرش و جدم علي بن ابي طالب و فرزندان و خاندان پاك و برگزيده اش كينه ورزي نموديد؟ تا آنجا كه فخركننده اي از شما برخود مي باليد و مي گفت: ما بوديم كه علي و پسران را با شمشيرهاي هندي و نيزه ها كشتيم و زنانش را همچون اسيران ترك به اسارت برديم، و چه نبردي با آنها كرديم!

خاك بر دهانت اي گوينده! افتخار به قتل قومي كردي كه خداوند آنان را پاك و پاكيزه كرده و پليدي را از آنان زدوده است. دهانت را ببند و بر جاي خود بنشين آن گونه كه پدرت نشست، كه براي هر كس همان است كه به دست آورده و پيش فرستاده. واي بر شما! آيا بر آنچه خداوند ما را بدان فضيلت بخشيده حس مي ورزيد؟ اين فضل خداست. كه به هر كس كه بخواهد آن را مي دهد و او صاحب فضلي عظيم است. و كسي كه خداوند براي او نوري قرار ندهد نوري ندارد.

در اين هنگام صداي مردم به گريه و شيون بلند شد و گفتند: اي دختر پاكان! بس است، كه دلهاي ما را سوزاندي و سينه هاي ما را كباب كردي و به جانهاي ما آتش انداختي.


آن بانوي بزرگوار آرام گرفت و ساكت شد [2] .


پاورقي

[1] حديد/22 و 23.

[2] الاحتجاج، ج 2، ص 29-27؛ لهوف، ص 154-148.