بازگشت

علي بن الحسين الاصغر (علي اصغر)


علي اصغر كودك شيرخوار امام حسين عليه السلام و مادرش رباب دختر امرء القيس مي باشد. معروف و مشهور است كه او در كربلا شش ماه داشت. ابومخنف مي نويسد: «... و له من العمر ستة اشهر...» [1] (او[علي اصغر ]شش ماه داشته است) و با اين حساب او در مدينه متولد شده است. اين كودك به همراه مادر و پدر و بستگان خويش به كربلا آورده شد و به هنگام تنهايي امام حسين عليه السلام - به تفصيلي كه خواهد آمد - به شهادت رسيد. درباره ي شهادت اين طفل شيرخوار روايات و تواريخ مختلف است كه در ذيل، آنها را از كتب معتبر به طور


تركيبي و مستند نقل مي كنيم.

هنگامي كه مصيبتها و فجايع به امام حسين عليه السلام روي آورد و ياران، فرزندان، برادران و بستگان نزديك او همه شهيد شدند و هيچ كس جز زنان و كودكان باقي نماندند، صداي استغاثه ي امام به گوش زنان رسيد:

هل من ذاب يذب عن حرم رسول الله؟ هل من موحد يخاف الله فينا؟ هل من مغيث يرجو الله في اغاثتنا؟ هل من معين يرجو ما عندالله في اعانتنا؟ [2] .

آيا كسي هست كه از حرم رسول خدا حمايت و دفاع كند؟ آيا يگانه پرستي هست كه از خدا بترسد و ما را تنها نگذارد؟ آيا فريادرسي هست كه به اميد ثواب به فرياد ما برسد؟ آيا ياري كننده اي هست كه به اميد ثواب ما را ياري كند؟

صداي زنان به ناله بلند شد. امام با شنيدن ناله ي جانسوز آنها به خيمه ها رفت و آنان را آرام ساخت و سپس فرمود:

ناولوني عليا ابني الطفل حتي اودعه [3] .

پسر كوچكم علي را به من بدهيد تا با او وداع كنم.

آنان علي اصغر را به آن حضرت دادند. امام او را گرفت و در دامن خود قرار داد و در حالي كه سر را براي بوسيدن او پايين مي برد، فرمود:


ويل لهؤلاء القوم اذا كان جدك محمد المصطفي خصمهم [4] .

واي بر اين ستمكاران، آن گاه كه جدت حضرت محمد مصطفي دشمن ايشان باشد.

سپس او را بوسيد و با او وداع نمود. هنگامي كه خواست او را به خواهرش ام كلثوم باز دهد، چنين سفارش فرمود:

يا اختاه اوصيك بولدي الأصغر خيرا فانه طفل صغير و له من العمر سنة اشهر [5] .

خواهرم! تو را سفارش مي كنم كه به بهترين وجه از علي اصغر نگهداري كني زيرا او كودك كوچك شش ماهه اي است و به مراقبت شما نياز دارد.

ام كلثوم عرض كرد: برادر! اين كودك تشنه است، جرعه ي آبي به او بنوشان.

امام حسين عليه السلام دوباره علي اصغر را در آغوش گرفت و به سوي دشمن رفت و در برابر آنان ايستاد و فرمود:

يا قوم ان لم ترحموني فارحموا هذا الطفل [6] اما ترونه كيف يتلظي عطشا [7] .


اي مردم! اگر به من رحم نمي كنيد پس به اين كودك شيرخوار رحم كنيد و آيا او را نمي بينيد كه چگونه از شدت تشنگي دهانش را باز و بسته مي كند؟

در اين هنگام حرملة بن كاهل اسدي تيري از كمان رها كرد و آن كودك را در آغوش پدر بزرگوارش ذبح كرد.

فذبح الطفل من الوريد الي الوريد او الاذن الي الاذن [8] .

از رگ تا رگ يا گوش تا گوش آن طفل بريده شد.

امام عليه السلام با سرعت به خيمه بازگشت و تير را از گلوي علي اصغر كشيد و او را به خواهرش زينب سپرد، سپس دستهايش را از خون گلوي او پر كرد و به آسمان پرتاب نمود [9] و فرمود:

اللهم احكم بيننا و بين القوم دعونا لينصرونا فقتلونا [10] .

خدايا! بين ما و اين مردم كه ما را دعوت كردند تا ياريمان كنند اما ما را كشتند، حكم فرما!

سيد بن طاووس در لهوف مي نويسد: امام حسين عليه السلام پس از پاشيدن خون كودك شيرخوار به آسمان، چنين فرمود:

... هون علي ما نزل بي انه بعين الله...

... آنچه از مصيبت بر من نازل مي شود برايم آسان است زيرا خداوند آن را مي بيند...


طبري در تاريخ خود مي نويسد كه امام حسين عليه السلام خون را به آسمان پاشيد [11] و فرمود:

رب ان تك حبست عنا النصر من السماء فاجعل ذلك لما هو خير و انتقم لنا من هؤلاء الظالمين [12] .

بار خدايا! اگر نصرت آسمانيت را بر ما بسته اي، پس اين رنجها و مصيبتها را ذخيره ي آخرتمان قرار ده و از ستمكاران انتقام ما را بگير.

مجلسي مي گويد كه پس از پاشيدن خون به آسمان فرمود:

لايكون اهون عليك من فصيل [13] .

خداوند! اين كودك را در نظر تو كمتر از فصيل (ناقه ي صالح) نيست.

در اين هنگام ندايي ملكوتي و آرامش بخش از آسمان آمد:

دعه يا حسين فان له مرضعا في الجنة [14] .

اي حسين! او را واگذار. زيرا خداوند دايه اي براي او در بهشت قراد داده است.

سپس امام حسين عليه السلام از اسب پياده شد و با غلاف


شمشيرش قبري كند و او را با خونش رنگين نمود و بر او نماز گزارد و به خاكش سپرد [15] .

ازدي گويد: عقبة بن بشير اسدي از امام باقر عليه السلام روايت كرد كه فرمود: اي بني اسد! ما در ميان شما خوني داريم. گفتم: اي ابوجعفر! رحمت خداوند بر تو باد، گناه من چيست و آن خون كدام است؟

فرمود: كودكي از جدم حسين عليه السلام را نزدش آوردند، او را در دامن گرفت، يكي از بني اسد تيري به او زد و او را سر بريد. امام حسين عليه السلام خونش را گرفت و چون دو كفش پر شد، آن را به آسمان پاشيد و فرمود:

رب ان تك حبست عنا النصر من السماء فاجعل ذلك لما هو خير و انتقم لنا من هؤلاء الظالمين [16] .

خدايا! ا گر نصرت آسمانيت را بر ما بسته اي، پس اين رنجها و مصيبتها را ذخيره ي آخرتمان قرار ده و از ستمكاران انتقام ما را بگير.


پاورقي

[1] مقتل الحسين، ص 129.

[2] خوارزمي، مقتل، ج 2، ص 32.

[3] همان مدرک، و محمد باقر مجلسي، بحارالأنوار، ج 45، ص 46.

[4] محمد باقر مجلسي، بحارالأنوار، ج 45، ص 46.

[5] ابومخنف، مقتل الحسين، ص 129.

[6] سبط بن جوزي در تذکره از هشام بن محمد کلبي نقل کرده است که امام حسين عليه‏السلام در حال احتجاج با دشمن بود (قرآن برسر نهاده بود و خودش را براي اتمام حجت معرفي مي‏کرد)، ناگاه چشمش به کودکي از فرزندان خويش افتاد که از شدت تشنگي گريه مي‏کرد. حضرت آن کودک را بر سر دست گرفت و فرمود: «يا قوم ان لم ترحموني...» تذکرة الخواص، ص 252.

[7] شيخ محمد مهدي مازندراني حائري، معالي السبطين، ج 1، ص 259.

[8] همام مدرک.

[9] امام باقر عليه‏السلام فرمود: «لم يسقط من ذلک الدم قطرة الي الارض» يعني قطره‏اي از آن خون بر زمين نريخت (مجلسي، بحارالأنوار، ج 45، ص 46).

[10] محدث قمي، نفس المهموم، ص 216.

[11] طبري و مفيد «صبه في الارض» نوشته‏اند ولي اکثر مورخان «صبه في السماء» آورده‏اند. به قرينه‏ي روايت امام باقر عليه‏السلام که فرمود «قطره‏اي از آن خون بر زمين نريخت، در عبارت «صبه في الارض» اشتباه رخ داده است.

[12] تاريخ طبري (8 جلدي)، ج 4، ص 342.

[13] بحارالأنوار، ج 45، ص 342.

[14] محدث قمي، نفس المهموم، ص 217.

[15] خوارزمي، مقتل، ج 2، ص 32.

[16] شيخ مفيد، ارشاد، ص 240؛ محدث قمي، نفس المهموم، ص 216.