بازگشت

بند 07






روزيكه شد به نيزه سر آن بزرگوار

خورشيد سر برهنه برآمد ز كوهسار



موجي به جنبش آمد و برخاست كوه كوه

ابري ببارش آمد بگريست زار زار






گفتي تمام زلزله شد خاك مطمئن

گفتي فتاد از حركت چرخ بي قرار



عرش آن زمان بلرزه درآيد كه چرخ پير

افتاد در گمان كه قيامت شد آشكار






آن خيمه اي كه گيسوي حورش طناب بود

شد سرنگون ز باد مخالف حباب وار



جمعي كه پاس محملشان داشت جبرئيل

گشتند بي عماري و محمل شترسوار






با آنكه سر زد آن عمل از امت نبي

روح الامين ز روح نبي گشت شرمسار



وآنگه ز كوفه خيل الم رو بشام كرد

نوعي كه عقل گفت قيامت قيام كرد