بازگشت

موضع امام حسين


آنچه تا كنون در باره اوضاع سياسي روزگار معاويه، به صورت فشرده و گذرا گفته شد تنها براي آن بود كه موضع امام حسين عليه السلام در قبال اين اوضاع نابهنجار شناخته و دانسته شود.

ما مي توانيم به موضع امام حسين اجمالاً پي ببريم.

به شرط آنكه در اين سه موردي كه اكنون به شرح و تبيين آن مي پردازيم، دقت و انديشه كنيم: 1 - خبرهاي پياپي حاكي از ظلمها و فجايع معاويه در حق مسلمانان به خاطر هواداري آنان از علي عليه السلام و خاندان آن حضرت، پس از صدور اين فرمان ظالمانه و قاطعانه معاويه، به مدينه مي رسد: هر كس فضليتي از علي نقل كند، تأمين جاني و مالي از او برداشته شود.

صدور اين قانون در آغاز سال 51 هجري بود.

امام حسين عليه السلام دربرابر اين قانون، نقشه اي دليرانه كشيد و خود به اجراي آن پرداخت.

اومردم را به مجلسي كه در آن گروهي از زنان و مردان بني هاشم و نيزعده اي از اصحاب رسول خدا صلي الله عليه وآله و بيش از هفتصد تن از شيعيانش و نيزدويست تن از تابعان حضور داشتند، دعوت كرد.

امام در اين مجلس به ايراد سخن پرداخت.

خداي را ستود و آنگاه فرمود: امّا بعد، اين طاغيه (معاويه بن ابي سفيان) بر ما و شيعيانمان آن كرده كه خود مي دانيد و مي بينيد.

من خواسته اي از شما دارم اگر راست گفتم پس تصديقم كنيد و اگر دروغ گفتم مرا تكذيب كنيد.

من به حق خدا بر شما و حق رسول خدا و خويشيم با پيامبرتان از شما مي خواهم كه اين مقام و منصب و سخنانم را پوشيده و پنهان مداريد و به مردماني كه بدانان اعتماد داريد، در شهرها و قبيله هاي خود، برسانيد.

سخنان مرا بشنويد و گفتارم را بنويسيد آنگاه به شهرها و قبايلتان بازگرديد.

پس هر يك از مردم را كه بدانان اعتماد و اطمينان داريد، بر حقي كه از آنِ ما مي دانيد فرا خوانيد.

من از آن مي ترسم كه اين حق پايمال شودو از دست برود وشكست بخورد.

حال آنكه خداوند تمام كننده نور خويش است اگر چه كافران آن را خوش نداشته باشند.

آنگاه امام در اين خطبه غرا و استوار، خاطره علي عليه السلام را در ياد حاضران زنده كرد و در پايان هر فراز، اندكي از گفتن خاموش مي ماند و اصحاب و تابعان را بر صدق گفتار خود گواه مي گرفت و آنان يكپارچه و همصدا بر راستي گفتار آن حضرت اعتراف مي كردند و مي گفتند: به خدا همچنين است كه تو گفتي.

آن امام تمام آياتي را كه در قرآن در باره اميرمؤمنان و خاندانش نازل شده بود خواند و تفسير كرد و احاديثي را كه از پيامبر صلي الله عليه وآله در باره پدر و مادر و برادر وخودش رسيده بود، باز گفت.

در تمام اين موارد اصحاب حاضر در آن مجلس مي گفتند: به خدا همين گونه است كه تو مي فرمايي.

ما نيز چنين شنيده ايم و بر راستي آن گواهيم.

يكي از تابعان نيز گفت: به خدا سوگند من اين روايت را از راستگوترين ومؤمن ترين صحابه شنيده ام.

آنگاه خدا را بر آنان گواه گرفت و فرمود: شما را به خدا سوگند كه اين روايات را جز از كسي كه به او و به دينش اعتماد داريد شنيده ايد؟ اين نقشه، مانع مناسبي در برابر طغيان معاويه در سبّ علي عليه السلام بود.

امّا نقشه معاويه آن بود كه فرازهاي درخشان و شكوهمند، يعني مآثر اهل بيت را از پهنه تاريخ بزدايد.

اينان در محو اين فرازهاي درخشان تاريخ تنها به زور بسنده نكردند بلكه خزانه حكومتي نيز نقشي مهم در اين ميانه داشت.

حديث هم مانندبسياري از كالاها خريد و فروش مي شد و محدثان يا از توانگرترين مردم بودند يا از مغضوبترين آنان.

اگر آنان به خواسته هاي بني اميّه گردن مي نهادند، از همه چيز برخوردار مي شدند و اگر از اجراي خواسته هاي بني اميّه سر باز مي زدند، هر بلايي كه مي خواستند بر سر آنها مي آوردند.

شايد معاويه، اين حيله گر معروف، انتظار چنين مخالفتي را از امام حسين عليه السلام داشت.

امّا او هيچ گاه فكر نكرده بود كه اين مخالفت در آينده شكلي خطر ناك به خود بگيرد.

به هر حال مخالفت امام حسين از نظر او قابل انتظار بود.

امّا پس از اين برخورد كوبنده، پيشامدي رخ داد كه معاويه هرگز آن را به خواب هم نمي ديد.

2 - كارواني متعلّق به والي يمن كه حامل كالاهاي گوناگون براي مزدوران كاخ سلطنتي بود از مدينه مي گذشت.

امام حسين بر اين كاروان دست يافت به عنوان حق شرعي خود آن را به تصرف خود در آورد امام پس از گرفتن اين كاروان نامه اي به معاويه نوشت كه چشمانش را خيره و عقلش را مدهوش ساخت اين نامه چنين بود: از حسين بن علي به معاوية بن ابي سفيان امّا بعد، كارواني از يمن از طرف ما مي گذشت.

اين كاروان حامل اموال و پارچه هايي بود تا بدانها خزاين دمشق را پر كند و سپس آن را به فرزندان پدرت باز گرداند.

من بدين اموال نيازمند بودم و آنها را تصاحب كردم.والسلام.

نخستين نكته اي كه نظر معاويه را در اين نامه به خود جلب كرد مقدّم بودن نام امام حسين عليه السلام و پدرش بر نام وي بود.

از اين گذشته امام حسين بدون آنكه معاويه را با لقب اميرمؤمنان ياد كند، خطاب كرده بود كه اين خود در منطق قرون اوّليه مبارزه اي آشكار با قدرت قانوني خليفه به شمار مي آمد.

اين امر تأكيد مي كرد كه نويسنده نامه خود را از اطاعت حكومت ناحق بري دانسته است.

نكته ديگري كه ديدگان معاويه را به خود خيره كرد، موضوع تصاحب كاروان بود.

اين خود آشكارترين دليل بر تمرّد امام حسين عليه السلام از قدرت حاكم به شمار مي آمد.

امّا معاويه با ذكاوت و زيركي دريافت كه شرايط حاكم جز اغماض از چنين اعمالي را نمي طلبد و البته امام حسين نيز نمي خواست كه او آغازگر عصيان مسلح باشد.

او همان گونه كه بر نشر حقيقت اصرار مي ورزيد، برحفظ خونهاي مسلمانان نيز بسيار اصرار مي ورزيد.

معاويه نامه اي در پاسخ به نامه امام حسين عليه السلام نوشت كه در آن به جايگاه والا و جلال و قدر امام اشاره كرده بود و در ضمن اعلام كرد كه نمي خواهد به ايشان گزندي برسد.

امام حسين با نشر آگاهي و جمع كردن ياران در تحكيم سنگرهاي حقيقت مي كوشيد و اخبار مربوط به امام پي در پي به كاخ سلطنتي مي رسيد، و خبر مي داد كه آن حضرت در شرف ايجاد انقلابي بزرگ و جداكردن حقّ از باطل است.

امّا معاويه كه همواره پيش از ايجاد جنگ و خونريزي به مكر و نيرنگ مي انديشيد اين بار نيز حيله اي ديگر در پيش گرفت.

او نامه اي به امام نوشت ودر آن زبان به توبيخ و نكوهش امام گشود و از روابط دوستانه ميان خود و آن حضرت ياد كرد.

ولي امام حسين از فجايعي كه بر سر شيعيان و دوستداران خاندان پيامبر در هر گوشه و كناري اعمال مي شد، به خوبي آگاهي داشت.

3 - امام حسين نامه اي ديگر به معاويه نوشت و طي آن به يكايك اعمال پليد معاويه اشاره كرد.

در اين نامه آمده بود:.

امّا بعد نامه اي به دستم رسيد كه در آن گفته بودي: از من به تو گزارشهايي رسيده كه تو به خاطر من از آنها چشم پوشيده اي.

حال آنكه من در نظر تو به انجام كارهاي غير از اين سزاوارترم و جز خداوند تعالي بر حسنات راهنمايي نكند.

امّا درباره گزارشهايي كه گفته بودي درباره من به تو رسيده، بايدبداني كه اين گزارشها از جانب چاپلوسان و سخن چينان و كساني است كه مي خواهند ميان جمع تفرقه اندازند.

دشمنان دروغ گفته اند و من خواستارجنگ و مخالفت با تو نيستم.

و من در ترك اين نصايح از تو و از عذر و پوزشهايي كه در آن براي تو و دوستان ستمگر و كافرت (حزب ستمگران) و اولياي شيطان است، از خداوند مي ترسم.

آيا تو كشنده حجر بن عدي كندي و ياران نمازگزار و خداپرست او نيستي؟ آنان بدعتها را زشت و پليد مي شمردند، امر به معروف و نهي ازمنكر مي كردند و از سرزنش نكوهش گران در راه خدا باك نداشتند.

امّا توآنان را به ستم و ناروا كشتي در حالي كه قسم هاي سخت خورده و به آنان قول داده بودي كه به ايشان كاري نداري.

امّا بر خداوند، تجري كردي و پيمان او را كوچك شمردي و همه آنان را از پاي در آوردي.

آيا تو كشنده عمرو بن حمق صحابي رسول خدا صلي الله عليه وآله و بنده صالحي كه عبادت او را ضعيف و بدنش را ناتوان و رنگ سيمايش را زرد كرده بود نيستي؟ تو پس از آنكه به او وعده امان داده و با او عهد بستي، او را كشتي.

بدان سان كه اگر آهوان كوهي آن را مي فهميدند هر آينه از قله كوهها به پايين مي غلتيدند.

آيا تو زياد بن سميه را، كودكي كه در بستر بنده اي از قبيله ثقيف به دنيا آمد به سوي خود نخواندي در حالي كه گمان كردي او فرزند پدرتوست.

حال آنكه رسول خدا صلي الله عليه وآله فرموده بود: الولد للفراش و للعاهر الحجر.

امّا تو آگاهانه سنّت رسول خدا را وانهادي و بدون آنكه از جانب خداوند هدايتي داشته باشي از هوا و هوس خويش پيروي كردي.

آنگاه او را بر مسلمانان مسلّط ساختي و او اينك مسلمانان را مي كشد و دستها و پاهايشان را مي بريد، چشمانشان را كور مي كند و بر تنه درختان به دارشان مي آويزد.

گويي تو خود از اين امّت نيستي و اين امّت هم از تو نيستند؟! آيا تو كشنده حضرمي نيستي كه زياد در باره او به تو نوشت كه وي برآيين علي، است و تو هم در پاسخش نگاشتي: هر كه بر آيين علي است بكش و پيكر او را مُثله كن؟! بدين سان امام حسين عليه السلام تا پايان اين نامه، تازيانه عذاب خويش را برگرده معاويه و اقمار او فرود آورد.

بدين گونه امام حسين در عهد معاويه زندگي كرد.

او يگانه صدايي بودكه در برابر هر بدعتي رعد آسا مي غرّيد.

تازيانه بزرگي بود كه بر مظهر هرعقب ماندگي يا افراط در جامعه فرود مي آمد.

آن حضرت بسياري ازانديشمندان و نام آوران را بر مي انگيخت و آنان را به ايجاد انقلاب و شورش بر حكومت گمراهان تشويق و ترغيب مي كرد.

امّا آنان كساني بودن كه منافع خود را بر مصالح دين ترجيح مي دادند و پيمانهاي خود راپاس نمي داشتند و اين در حالي بود كه ذمه اسلام قرباني دست هر تبهكاروجنايتگري بود.

امام حسين عليه السلام در برابر تجاوزات بني اميّه عليه مصالح امّت اسلامي و مقدّسات ديني و نواميس آنان بسيار مقاومت و ايستادگي كرد.

واقعيت آن است كه اگر ما بخواهيم اوضاع ديني حاكم در روزگار امام حسين را بدون وجود آن حضرت و قيام بزرگش در نظر بگيريم، آن دوره را بايد سياه ترين و تيره ترين و سخت ترين عصري دانست كه بر مسلمانان سپري شده است، در اين دوره تاريك و ظلماني، بدون وجود ابا عبد الله، دين خدا بسيار ضعيف و به انحراف نزديكتر شده بود.

زيرا در آن هنگام هيچ نيرويي نبود كه بتواند در برابر اين موج سياه اموّي مقاومت كند مگر شخص ابا عبد الله عليه السلام و مهاجران و انصارِ آگاهي كه در حلقه ياران آن حضرت بودند.

چرا كه جنگهايي كه پيش از عصر امام حسين رخ داده بود، همه از تجربه هايي تلخ و ناگوار براي نيروهاي صالح مسلمانان خبر مي داد.

هر حركت و جنبشي كه صورت مي گرفت بسرعت در ميان طوفانهاي وحشت و گردبادهاي ترس و دلهره محاصره مي شد و به سر نوشت جنبش پيش از خود دچار مي گشت.

اينك تنها اوّلين و آخرين مدافع و ياور اسلام، امام حسين بر جاي مانده بود.

او بود كه مي توانست با تدبير و عزم استوار و پيشگامي و برتري شرف و تبارش و نيز با تمام شايستگيهايي كه از جدّش رسول خدا صلي الله عليه وآله و پدرش علي عليه السلام به ارث برده بود، جبهه اي نيرومند در برابر طغيان گسترده اموي تشكيل دهد.

تشكيل اين جبهه در روزگار خلافت معاويه و يزيد، به دست آن حضرت صورت پذيرفت.

ما در صفحات پيش گوشه اي از اوضاع حاكم در عصر خلافت معاويه را بازگو نموديم و در صفحات آينده نيز اندكي ازروزگار يزيد را بازگو خواهيم كرد.

امّا از شرح تفصيلي وقايع و رويدادها پرهيز و تنها به گفتاري مختصر بسنده خواهيم كرد.

زيرا اولاً: قيام امام حسين عليه السلام در دوران حكومت يزيد بسيار مشهور و معروف است تا آنجاكه هر شيعي مؤمن از آن آگاه است.

ثانياً: شرح قيام امام حسين نيازمنددايرة المعارفي علمي و بزرگ است كه در آن تحليل تمام وقايع سياسي ديني كه امام حسين را به طرف آن جهاد شكوهمند ووالا سوق داد، ذكرشود.

بنابر اين، سزاوار است كه اين بحث را در همين جا نا تمام رها كنيم وبه مباحث ديگر بپردازيم و در آنها از ويژگيهاي شخصيتي حضرت سيّدالشّهدا امام حسين عليه السلام سخن گوييم و گفتگو در باره اوضاع سياسي وديني آن عصر را به بحث و مجالي گسترده تر موكول كنيم.