بازگشت

دلائل عدم قيام عليه معاويه چه مي باشد؟


اين سؤالي اساسي است كه با وجود آن همه شجاعت و صراحت و توجه مردم به حضرت (ع) و علم به عدم صلاحيت معاويه و نقض عهدهاي او و عدم پاي بندي وي به مفاد صلح نامه و اهانت به علي (ع)، چرا حركتي عليه او انجام نداد. در حالي كه مردم آمادگي داشتند مكرّر به او مراجعه مي كردند و درخواست قيام داشتند. وقتي خود مشروعيت الهي دارد و مردم هم تقاضا دارند چرا نبايد كار را تمام كند؟ پس از شهادت حضرت مجتبي (ع) گروهي از كوفه و ديگر شهرها به امام حسين (ع) نامه نوشتند و تقاضاي قيام كردند از جمله «بنو جعده» كه امام در پاسخ آنها نوشت: «همانا اميدوارم نظر برادرم (خدا او را رحمت فرمايد) وفاداري به پيمان صلح باشد و نظر من مبارزه و جهاد با ستمكاران است كه رستگاري و پيروزي به همراه دارد، پس تا معاويه زنده است در جاي خود باشيد، پنهان كاري نمائيد، اهداف خود را مخفي نگه داريد تا مورد سوء ظن قرار نگيريد پس هرگاه معاويه از دنيا برود و من زنده باشم نظر نهائي خود را به شما خواهم گفت، ان شاءالله.» [1] .

البته اين تقاضاها سابقه داشت و حتي در زمان حيات امام حسن (ع) هم طرح مي شد. حجر بن عدي كه از صلح تحميلي بسيار اندوهناك بود روزي به حسين بن علي (ع) گفت: نظر و رأي امام حسن را رها كن، شيعيان را گرد خود جمع كن و قيام و مبارزه را بر ضدّ معاويه آغاز كن، ما همه با شمائيم و با معاويه و شاميان آن قدر به نبرد ادامه مي دهيم تا خداوند ميان ما حكم فرمايد. امام حسين فرمود: «ما با آنها صلح كرديم و هم اكنون در دوران صلح به سر مي بريم، به آنچه شما مي خواهيد راهي وجود ندارد.» [2] .

البته بايد به اين نكته اشاره شود كه چنين برخوردي از طرف حجر بن عدي با دو امام معصوم (ع) نبايد موهم وجود اختلاف نظر بين دو امام باشد؛ اين فقط برداشت خاص حجر بوده است. روزي گروهي از شيعيان كوفه خدمت امام حسين (ع) رسيدند و تلاش فراوان كردند تا صلح امام مجتبي (ع) را رد كرده امام حسين را به قيام وادارند ولي امام فرمود: «قرارداد صلحي بين ما وجود دارد و گرچه خوشايند من نيست اما تا معاويه زنده است در انتظار باشيد، پس آن گه كه بميرد ما و شما تجديد نظر مي كنيم.» [3] .

ادعا شده باري ديگر گروهي از شيعيان مانند جندب بن عبدالله ازدي و مسيب بن فزاري و سليمان بن صرد خزاعي و سعيد بن عبدالله حنفي با امام حسين (ع) ملاقات كردند و تلاش داشتند صلح امام مجتبي را زير سؤال ببرند فرمود: «همانا فرمان خدا اندازه معيّني دارد و همانا فرمان خدا اجرا شدني است. من هم مرگ را بر صلح ترجيح مي دادم اما برادرم با من صحبت و مصالح مسلمين را طرح كرده من هم از او اطاعت كردم در حالي كه گويا با شمشيرها بر بيني من و با كارد بر قلب من مي كوبيدند و به تحقيق خداي عزيز و بزرگ فرمود: گاهي چيزي را خوش نداريد اما خدا خير فراوان را در همان قرار داده است. [4] و فرمود گاهي چيزي را خوش نداريد در حاليكه برايشما خير است و گاهي چيزي را دوست داريد كه براي شما بد است، خدا مي داند و شما نمي دانيد.» [5] .

اما سليمان صرد و سعيد بن عبدالله اصرار فراوان كردند تا نظر امام حسين (ع) را از حفظ صلح برگردانند كه امام در تداوم رهنمود خود فرمود: «هذا ما لا يكون و لا يصلح»؛ قيام بر ضد معاويه در چنين شرائطي نه امكان و نه صلاحيت دارد) [6] .

از مجموعه گفتگوهاي فوق دو علت براي عدم قيام از سوي امام ذكر شده است: 1. عدم امكان قيام 2. عدم صلاحيت قيام (عدم مصلحت) اين سؤال آن گاه تقويت مي شود كه متوجه شويم كه امام حسين (ع) پس از مرگ معاويه در منزل (بيضه) و نزديكي كوفه و در مواجهه با لشكر كوفيان و حرّ ضمن سخناني فرمود: «اي مردم همانا رسول خدا (ص) فرمود: كسي كه پادشاه ستمگري را بنگرد كه ستم مي كند و حرام خدا را حلال مي شمارد و عهد و پيمان خدا را مي شكند و با سنّت رسول خدا (ص) مخالفت مي كند و در ميان بندگان خدا با فساد و ستمكاري عمل مي كند اگر با عمل يا با سخني بر ضد آن پادشاه قيام نكند سزاوار است بر خداوند كه او را با آن پادشاه ستمكار محشور كند. مردم آگاه باشيد اين مردم و بني اميه اطاعت شيطان را به جان خريدند و اطاعت خدا را رها كردند و فساد را آشكار و حدود الهي را ترك و بيت المال را غارت و حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام شمردند، و مي دانيد كه من از ديگران سزاوارترم.» [7] .

خطبه فوق هر چند در زمان يزيد است ولي فسادهاي شمرده شده به بني اميه ربط داده شده است كه مصداق اول و روشن آن معاويه است و قيام عليه او واجب بوده است چرا كه تهديد دال بر وجوب است. وقتي كسانيكه قيام نمي كنند به عذاب وعده داده شدند يعني قيام واجب است. پس چرا در زمان معاويه قيام نفرمود؟ ما پاسخ را در دو نكته مهمّ امام كه عدم امكان و عدم مصلحت است جستجو مي كنيم.


پاورقي

[1] بحارالانوار، ج‏27، ص‏303، ح‏4؛ انساب‏الاشراف، ج‏3، ص‏151، حديث‏13.

[2] انساب الاشراف، ج‏3، ص‏151.

[3] همان، ص‏151.

[4] سوره طلاق، آيه 11.

[5] بقره، آيه‏212.

[6] همان.

[7] تاريخ طبري، ج‏7، ص‏300؛ ج‏3، ص‏306؛ کامل ابن اثير، ج‏2، ص‏552؛ انساب الاشراف، ج‏3، ص‏171.