بازگشت

حركت امام به سمت عراق


نماينده رسمي امام، آمادگي مردم كوفه را تأييد كرده بود، و ديگر جاي تأمل نبود. چرا كه به طور مطمئن با توجه به نامه ها و نامه مسلم، شرايط براي قيام عليه بني اميّه آماده شده بود. امام در رفتن تسريع كرد، به طوري كه در هشتم ذيحجه، يعني در زمان مراسم حج، با تبديل عمره تمتع به عمره مفرده عازم عراق گرديد. لحظه اي تأخير مي توانست وضع عراق را دگرگون كند. اضافه بر اين احتمال ترور امام در مكه وجود داشته و ماندن حضرت در مكه به هيچ صورتي مصلحت نبود. گفته اند همراهان امام هشتاد نفر بودند؛ اما از پاره اي اخبار ديگر چنين بر مي آيد كه تعداد بيش از اين بوده است. به احتمال، رقم مزبور مربوط به كساني است كه تا كربلا همراه امام ماندند. اولين برخورد امام در طول راه برخورد با كارواني بود كه از يمن به سمت شام حركت مي كرد. اين كاروان هدايايي را براي دربار يزيد به شام مي برد. امام كاروان هدايا را تصرف كرد و از افراد آن نيز دعوت كرد تا در صورت تمايل همراه او به عراق بيايند، در غير اين صورت باز گردند. [1] امام از منطقه نقيم، كه در آن با كاروان برخورد كرده بود، به سمت الصفاح حركت كرد. در آنجا بود كه با فرزدق - كه آن زمان شاعري جوان بود - برخورد كرد. او در پاسخ سؤال امام از وضع كوفه گفت: «قلوب الناس معك و سيوفهم عليك». منطقه بعدي، بطن الرّمه بود. در آنجا ضمن نوشتن نامه اي به مردم كوفه، با اشاره به نامه مسلم، از آنها خواست آماده ورود او باشند. [2] اين نامه به دست قيس بن مسهّر سپرده شد تا آن را به مردم كوفه برساند. او در راه با سپاه حصين بن نمير مواجه شده و توسط آنها دستگير گرديد. قيس در همان دم نامه را خورد و پس از آن در كوفه به دست ابن زياد به شهادت رسيد. امام حسين (ع) در منطقه بعدي كه زدود ناميده مي شد، با زهير بن قَيْن برخورد كرد. زهير با اين كه عثماني بود، با توجه به دعوت امام و نيز تحريك همسرش، به صورت يكي از ياران صميمي امام در آمد. او همچنين از دوستانش خواست تا هر كدام دوستدار شهادت هستند با او بيايند، در غير اين صورت به راه خويش به طرف مكه ادامه دهند. [3] در منطقه ذات عرق بود كه شخصي از بني اسد پيام شهادت هاني و مسلم را به امام حسين (ع) رساند. [4] گفته اند كه امام قصد بازگشت داشت، اما برادران مسلم مانع شده و امام نيز به راه خود ادامه داد. به نظر نمي رسد برادران مسلم خواسته يا توانسته باشند در صورت مخالفت امام، آن حضرت را وادار به ادامه مسير كنند؛ بويژه كه ديگران در تحريك امام بر رفتن گفتند: «والله ما أنت مثل مسلم بن عقيل ولو قدمت الكوفة لكان الناس إليك أسرع؛ [5] «شما مسلم نيستيد، اگر به كوفه برويد، مردم به سرعت به شما خواهند پيوست.» امام حسين (ع) خود براي رفتن قاطع بود. در منطقه زباله، پيام مسلم كه در حين شهادت به عمر بن سعد گفته و از او خواسته بود كه به امام حسين (ع) برساند، به دست امام رسيد. [6] هنوز چندي نرفته بودند كه خبر شهادت قيس بن مسهّر [7] و عبدالله بن بقطر، برادر رضاعي امام حسين (ع) نيز به دست امام رسيد. اين اخبار نشان مي داد كه اوضاع كوفه دگرگون گشته و شرايط، با زماني كه از زبان مسلم گزارش شده بود، كاملاً تفاوت كرده است. در اين هنگام، امام، افرادي را كه همراه او بودند گرد آورد و به آنها فرمود: «أيها الناس، قد خذلتنا شيعتنا فمن أراد منكم الانصراف فلينصرف؛ [8] .

اي مردم! شيعيان ما، ما را تنها گذاشتند. هر كدام از شما مي خواهد برگردد، از همين جا بازگردد.» اينجا بود كه شماري از كساني كه در نيمه راه به امام پيوسته بودند، بازگشته و ياران خاص امام باقي ماندند. [9] كساني بودند كه از مكه امام را همراهي كرده [10] و يا حتي قبل از آن، از مدينه همراهيش كرده بودند. [11] كساني كه از او جدا شدند، اعرابي بودند كه فكر كرده بودند همراه حسين بن علي (ع) به شهري در مي آيند كه همه آنها تابعيت او را گردن نهاده اند. [12] .اكنون كه روشن شد تصورشان نادرست بوده، از همان جا بازگشتند. پس از اين مرحله نيز امام به حركت خود ادامه داد. در اينجا كاملاً براي امام روشن شده بود كه ديگر رفتن به كوفه با توجه به ارزيابي هاي سياسي درست نيست و طبعاً وراي مسائل سياسي، مطلب ديگري نيز بوده كه مي بايست حسابش را از ارزيابيهاي سياسي جدا كنيم. امام به سوي منطقه شراة حركت كرد و شب را در آنجا ماند. فرداي آن روز باز به حركت ادامه داد. نيمه هاي روز بود كه از دور سپاه ابن زياد به طلايه داري حرّ بن يزيد رياحي پديدار شده و راه را بر امام سد كرد.


پاورقي

[1] انساب الاشراف، ج 3، ص 164؛ اخبار الطوال، ص 245؛ تاريخ الطبري، ج 4، صص 290 - 289.

[2] اخبار الطوال، ص 245.

[3] همان، ص 247.

[4] الفتوح، ج 5، ص 120.

[5] تاريخ الطبري، ج 4، ص 300.

[6] اين پيام اين بود که هر چه زودتر امام حسين (ع) به حجاز باز گردد و به کوفه نيايد.

[7] اخبار الطوال، صص 247، 248.

[8] انساب الاشراف، ج 3، ص 169.

[9] اخبارالطوال، ص 248.

[10] انساب الاشراف، ج 3، ص 169.

[11] تاريخ الطبري، ج 4، صص 300، 301.

[12] همان، ج 4، ص 300.