بازگشت

محدوديت شرايط مكاني


ابن اثير و ديگران از عبداللّه بن عباس و جعفربن سليمان ضبعي از امام حسين (ع) روايت كرده اند كه فرمود: «به خدا سوگند مرا رها نخواهند كرد تا وقتي كه قلبم را از درونم بيرون آورند، و چون اين كار را كردند خداوند كسي را بر سرشان مسلّط گرداند كه خوارشان سازد تا آنجا كه از كهنه حيض زنان خوارتر گردند.» [1] .

در همان كتاب كامل ابن اثير نقل شده كه آن حضرت به عبداللّه بن زبير كه علّت تصميم او را از حركت جويا شد فرمود: «براستي پدرم براي من حديث كرد كه شهر مكه را بزرگي است كه به وسيله او حرمت اين شهر شكسته شود، و من دوست ندارم كه آن بزرگ من باشم و به خدا سوگند اگر من دو وجب بيرون مكه كشته شوم بهتر دوست دارم تا يك وجب و هر چه دورتر باشم از مكه و كشته شوم پيش من محبوبتر است و به خدا سوگند اگر من در لانه جانوري از اين جانوران باشم مرا بيرون آورده تا آنچه را خواهند نسبت به من انجام دهند.» [2] .

انتخاب شهر مكه توسط امام حسين (ع) انتخاب درستي بود؛ زيرا يمن يا هرنقطه ديگري، امنيت مكه را نداشت. در مكه اين امكان بود آن حضرت، اوضاع را بسنجد و تصميم بگيرد. تا اينجا علّت اصلي خروج از مدينه، در وهله نخست، گريز از شرايط حاكم بر اين شهر براي گرفتن بيعت به زور است. در وهله دوم پيدا كردن شرايط مناسبي براي مبارزه با يزيد و احياناً اگر زمينه مساعد بود، ساقط كردن وي و به دست گرفتن حكومت. امام حسين (ع) در بيست و هشتم ماه رجب از مدينه به سوي مكه براه افتاد و سوم شعبان (شب جمعه) كه از قضا به نقلي روز تولد خود امام حسين (ع) است، به مكه وارد شد. امام حسين (ع) اندكي بيش از چهارماه - از سوم شعبان تا هشتم ذيحجه - در مكه ماند. وقت ورود، امام به خانه عباس بن عبدالمطلب وارد شد. [3] .

دينوري نوشته است كه حضرت در شِعْب علي وارد شد؛ مردم هر روز نزد وي آمده، اطرافش حلقه مي زدند. حتي ابن زبير هم در جمعي كه اطراف امام بودند، حضور مي يافت. [4] .

روشن بود كه ابن زبير احساس مي كرد كه با وجود امام در مكه كسي با او همراهي نخواهدكرد. چرا كه با ورود امام حسين (ع) به مكه «فَفَرِحَ به أهلها فرحاً شديدا و جعلوا يختلفون اليه بكرة و عشيّة؛ [5] با آمدن امام به مكه مردم آنجا خوشحال شده صبح و شام نزد وي رفت و آمد داشتند.» امام حسين (ع) در مكه تلاش خود را براي فراهم كردن زمينه قيام آغاز كرد. دنياي اسلام در آن شرايط تنها دو بال داشت: عراق و شام. شام در انحصار امويان بود و اين تنها عراق بود كه مي توانست نيروي لازم را براي يك قيام عمومي بر ضد امويان فراهم كند. بنابراين اگر كسي، انقلابي مي انديشيد، تنها مي بايست به عراق فكر مي كرد. اگر اين انقلابي فردي مانند امام حسين (ع) بود، آگاه بود كه اگر شيعه اي هم براي او وجود داشته باشد، تنها در كوفه و احياناً در بصره است و بس. براي همين امام چشم انتظار اعلام آمادگي شيعيان كوفه و بصره بود. در يمن نيز شيعياني بودند؛ اما يمن از مركزيت دنياي اسلام دور بود.اما در كوفه با مرگ معاويه، و بيعت نكردن امام حسين (ع) با يزيد شيعيان كوفه جان تازه اي گرفتند و احساس كردند كه رهبرشان براي مبارزه با يزيد آماده شده است. حكومت سهل گيرانه نعمان بن بشير، حاكم انصاري كوفه از طرف معاويه، (كه درباره اش گفته شده است: كان النعمان عُثْمانيّا مجاهرا، يُبْغض عليّاً، سيّ ء القول فيه [6] و در عين حال درباره اش گفته شده است: كانَ رجلاً حليماً يحبُّ العافية) [7] زمينه را براي رفت و آمد شيعيان با يكديگر فراهم مي كرد. سكوت شيعيان تا اين زمان، به خاطر آن بود كه امام حسن (ع) و امام حسين (ع) به آنان مي گفتند تا معاويه زنده است، نبايد دست به اقدامي بزنند. بنابراين همه صداها در گلو فرومانده بود؛ اكنون با آمدن يزيد، آماده اعتراض و فرياد بودند. آنان از پيش انسجام سياسي خود را داشتند و چند شخصيت معتبر كه از اصحاب امام علي (ع) بودند، آنان را رهبري مي كردند. برترين آنان سليمان بن صُرَد خُزاعي بود. دست كم، يك سوم مردم كوفه احساس شيعي داشتند؛ اما به هر روي عامه مردم اين شهر، تابع اشراف و رؤساي قبايل بودند كه جداي از ويژگي هاي شخصي، حكومت به آنان اعتبار مي داد. در اين زمان شيعيان كوفه تنها يك راه در پيش داشتند و آن دعوت از امام حسين (ع) بود. جلساتي ميان خود آنان و در منزل سليمان بن صرد برگزار شد. وي با آنان سخن گفت و اظهار كرد: اگر واقعاً مي دانيد كه مي توانيد امام حسين (ع) را ياري كنيد، از وي دعوت نماييد؛ فإن كنتم تعلمون أنّكم ناصروه و مجاهدو عدوّه، فاكتبوا إليه. [8] و در جاي ديگر: «إن خِفْتُمُ الفشل فلا تغرّوه؛ اگر آگاهيد كه سست خواهيد شد، او را فريب مدهيد.» [9] پس از آن كه از آنان عهد و پيمان گرفت، آنان شروع به نامه نگاري به امام حسين (ع) كردند. تجربه گذشته در سستي حمايت مردم كوفه از امام علي (ع) و فرزندش امام حسن (ع) نشان مي داد كه آنان در راهي كه انتخاب مي كردند، چندان استوار نبودند. اين مطلبي بود كه همه مخالفان حركت امام حسين (ع) به كوفه به آن حضرت گوشزد مي كردند. شيعيان كوفه كه خبر عدم بيعت امام حسين (ع) با يزيد را شنيده و آماده براي مبارزه شده بودند، تصميم گرفتند تا امام را به كوفه بياورند: «اجتمعت الشيعة في منزل سليمان بن صُرَد و تذاكرو أمر الحسين و مسيره الي مكّة، قالوا: نكتب اليه يأتينا الكوفة؛ [10] .

آنان در منزل سليمان اجتماع كردند و از كار حسين و آمدنش به مكه آگاه شدند و گفتند به او نامه مي نويسيم تا به كوفه بيايد.» پس از آن نامه نگاري آغاز شد. سليمان كه مردي با تجربه بود، نپذيرفت تا به تنهايي نامه بنويسد؛ بلكه همه آنها را درگير ماجرا مي كرد. طبق تصريح همه مورخان، كوفيان نامه هاي فراواني به امام حسين (ع) نوشتند. هر گروهي نامه اي را مي نوشتند و دسته جمعي آن را امضا كرده، براي امام مي فرستادند. در ميان اين افراد، افزون بر بزرگان شيعه، برخي از اشراف فرصت طلب هم مشاركت داشتند كه از آن جمله مي توان به شَبَث بن ربعي، حجار بن اَبْجر عِجلي و عمرو بن حَجّاج [11] اشاره كرد كه پس از برگشتن ورق، در كربلا حاضر شده و در رأس سپاه كوفه بر ضد امام حسين (ع) جنگيدند. اين چند نفر با هم يك نامه نوشتند [12] .كه اين نشان از هماهنگي آنان در يك توطئه دارد. بعدها برخي از كوفي ها كه به امام حسين (ع) پيوستند، درباره نامه نوشتن اين قبيل اشراف نوشتند كه هدف آنان اين بود: لِيَجْعلوك سوقاً و كَسْباً؛ [13] «تو را وسيله اي براي بهره مند شدن بيشتر از مال دنيا قرار دهند.» شايد براي جذب شيعيان به خود يا به گونه اي ديگر پس از پيروزي احتمالي امام حسين (ع) و يا حتي انداختن امام در دامي كه امويان تدارك ديده بودند. رهبران شيعه كه عبارت از سليمان بن صُرَد، مُسيّب بن نجبة، رفاعة بن شداد و حبيب بن (مظاهر) بودند، با هم يك نامه نوشتند. اينان بعد از كربلا، رهبر جريان توابين شدند.


پاورقي

[1] کامل، ابن اثير، ج 4، ص 39. البداية و النهاية، ج 8، ص 169. و در حديثي که از تاريخ ابن کثير و ابن عساکر نقل شده «فرم الامة» نقل شده (حياة الامام حسين (ع)، باقر شريف، ج 3، ص 43.).

[2] کامل، ابن اثير، ج 4، ص 38؛ البداية و النهاية، ج 8، ص 169.

[3] ترجمه الامام الحسين (ع) ص 56.

[4] اخبار الطوال، ص 230.

[5] الفتوح، ج 5، ص 38.

[6] انساب الاشراف، ج 3، ص 158.

[7] انساب الاشراف، ج 3، ص 77.

[8] الارشاد، ج 2، ص 36.

[9] المنتظم، ج 5، ص 327.

[10] الفصول المهمة، ص 184.

[11] انساب الاشراف، ج 3، ص 158؛ متن نامه آنان در تجارب الامم ج 2، ص 41 آمده است.

[12] اخبار الطوال، ص 231.

[13] انساب الاشراف، ج 3، ص 171.