بازگشت

نظريات شرق شناسان


شرق شناسان، جنبش حسين (رضي الله عنه) را به انگيزه سياسي يا نظامي مي دانند و انگيزه هاي ديني و دستاوردهاي بلند آن را در نظر نمي گيرند، اما بايد گفت اگر شورشي نظامي باشد و شكست خورد، نمي بايست تأثيري بر جا بگذارد، چه در زمينه سياسي و چه عقيدتي، در حالي كه جنبش حسين چنين پيامد تأثيرگذاري داشت. نيز تاريخ سراغ ندارد پيروزمندان جنگ، انگشت پشيماني و ندامت همانند آنان كه در كربلا جنگ را بُردند بگزند. برخي مستشرقان حكم ناجوانمردانه و بي رحمانه اي در باره حسين (رضي الله عنه) دارند و او را متهم مي كنند از درك و فهم انگيزه هاي جنبش خود ناتوان و عاجز بود [و حركتي كور نمود] و سوء تدبير و ارزيابي نادرست وي باعث شد شاهد كشته شدن فرزندان و خاندانش باشد، در حالي كه مي دانست ناگزير همگان كشته خواهند شد [اما مي توانست با اقدام به موقع، از كشته شدن خود و همراهانش جلوگيري كند]! نمونه اي از آنچه اين مستشرقان مي گويند، گفته فلوزن آلماني در كتاب «خوارج و شيعه» است. وي مي نويسد: «حسين بلند پروازي كرد به مانند كودكان كه دست دراز مي كنند تا ماه را به چنگ آورند. حسين بزرگ ترين ادعاها را داشت، اما حتي براي دست يابي به كوچك ترين هدف تلاش نكرد و كار را به ديگران واگذار نمود تا به خاطر او همه كار بكنند و در نخستين هماورد شكست خورد و خواست عقب نشيني بكند اما ديگر دير بود. در نتيجه بدين بسنده كرد كه شاهد و ناظر كشته شدن يارانش در جنگ به خاطر خويش باشد، اما او تا لحظه آخر جان خود را حفظ كند. قتل عثمان تراژدي بود اما قتل حسين، نمايشي منفعلانه بود، [...]» «گولد زيهر» [يهودي!] معتقد است: «حسين در پي شيعيان بي خرد و كوته بين افتاد. اينان حسين را درگير نزاع خونيني با غاصبان اموي كردند.» «سِر ويليام مور» مانند سرلشكري امور را تحليل مي كند كه هر انقلاب و قيامي را فتنه مي داند [...] تمامي اين مطالب تهمت و افتراست و گروهي از مستشرقان، ما را عادت داده اند كه كاملاً به دور از حقيقت، به ارزيابي مسائل بپردازند. در فصلهاي گذشته [كتاب ] ديديم كه «لامنس» هم به همين روش پناه مي برد و ما تهمت هاي مكرّرش در باره اهل بيت را بويژه رد و نقض كرده ايم. اما در خصوص امام حسين ديديم كه وي مصمّم بر قيام بود و شكستش، دور از ذهن وي نبود. نيز ديديم مخلص ترين افراد - از جمله ابن عباس، ابن عمر، عموزاده اش (عبدالله بن جعفر) - به وي توصيه كردند خروج ننمايد يا اگر مصمم بر خروج است، به يمن برود، زيرا پدرش در آن جا شيعياني دارد، افزون بر اين، دور از مقرّ خلافت (دمشق) است، اما او نپذيرفت. نيز از وي خواستند اهل بيتش را در حجاز بگذارد، اما سر باز زد. امام پيش از بيرون رفتن از مدينه، بر قبر رسول خدا ايستاد و گفت: «چگونه پيروانم را فراموش كنم؟ من جان خود را براي آنان فدا خواهم كرد!» سپس از قبر كناره گرفت و به خود گفت: «در پس حجاب تن، شهادت را كه دير زماني است مشتاق آنم، مي بينم و اكنون هنگام رهايي است. من دست از زندگي شسته ام و تصميم دارم به آنچه خدا خواسته است، عمل كنم.» حسين به هنگام خروج و قيام، آن قدر كه به مرگ مي انديشيد، در فكر پيروزي و ظفر نبود. وقتي ابن عمر با امام وداع مي نمود، عرض كرد: «تو را به خدا مي سپارم و مي دانم كشته خواهي شد!»