بازگشت

قيامي خونين براي بيدار كردن وجدانهاي خفته و بيمار


دكتر احمد صبحي در كتابش (نظرية الإمامه) معتقد است:

«مانعي نيست بگوييم حسين اين پيشنهاد را داده است نه بدين معنا كه نمي خواست يا مي خواست با يزيد بيعت كند، بلكه چون گمان داشت دشمنانش عزم بر كشتن او را دارند تا از اين راه پيش امير عزيز شده، نزد يزيد ارج و قرُب يابند و مي دانست اينان نمي گذارند امام زنده از دستشان در رَوَد. از اين رو خواست حجت را بر آنها تمام كند با اين كه قبل از آن هم همه راه هاي نجات دادن خود از دست زدن به قتلش را در اختيار آنان نهاده بود. امام بار ديگر نيز حجت را بر آنان تمام كرد آن گاه كه دشمنان با آغاز جنگ، سه روز امام و خاندان و يارانش را از آب محروم كردند، سپس به وحشي گري در قتل و كشتار پرداختند و حتي به كودكان رحم نكردند و حرمت اهل بيت را پاس نداشتند، امام بار ديگر به اتمام حجت پرداخت و اينان را از جنگ در ماه حرام بر حذر داشت اما دشمنان به مخالفت سرسختانه با دين برخاستند و هتك حرمت كردند، به رغم آن كه مي بايست انجام اين كار بسيار بر آنان سخت باشد و آن را بزرگ ترين گناه بشمرند و به احدي از اهل بيت پيامبر آسيبي نرسانند.» امّا ابن اثير در الكامل نمي پذيرد كه امام راه حل هاي پيش گفته را بر عمر بن سعد عرضه كرده باشد. وي مي گويد: «عقبة بن سمعان نقل كرده: از مدينه تا مكه و از مكه تا عراق همراه حسين بودم و تا زمان كشته شدنش، از وي جدا نشدم. تمامي صحبت هايش با مردم را تا روز شهادتش شنيدم. به خدا سوگند به رغم آن چه ميان مردم شايع بود حاضر نشد دست در دست يزيد بنهد يا او را به مرز و گوشه اي از كشور اسلامي گسيل دارند.» امام بر قيام پا مي فشرد و خود را آماده كشته شدن كرده بود و به دلايل زير مي دانست يا گمان مي برد در اين سفر كشته خواهد شد: 1. چه پيش از خروج از مكه و چه پس از آن هر كه به او توصيه و سفارش مي كرد قيام نكند و از شهر خارج نشود، نمي پذيرفت. پيشتر ديديم كساني به او توصيه كردند پا از سرزمين حجاز بيرون نگذارد، از جمله: عبدالله بن عباس، عبدالله بن جعفر، ابن زبير و محمد بن حنفيه. نيز پس از آن كه از مكه بيرون رفت، در ميانه راه برخي به امام گفتند برگردد، از جمله: عبدالله بن مطيع، اباهره ازدي (كه در ثعلبيه امام را ديد)، عبدالله بن سليم، مذري بن مشمعل و فرزدق كه پس از بازگشت از حج، در منطقه «زباله» امام را زيارت كرد. 2. وقتي تصميم گرفت رو به سوي عراق نهد، چنين خطبه خواند: «مرگ در كمين آدمي زاد است و...» كه بيشترين قسمت هاي اين خطبه، اشاره به آگاهي امام از كشته شدن دارد. 3. عبدالرحمان بن حارث بن هشام در مكه، امام را از رفتن باز داشت. و چنين دليل آورد: «به شهري مي روي كه كارگزاران و اميران يزيد در آن جا هستند و بيت المال را در دست دارند، و مردم هم بنده و برده مال و درهم اند. از اين رو معلوم نيست آن كه به تو وعده ياري داده، بر ضدّت نشورد و با تو نجنگد يا به رغم اين كه تو را بيشتر دوست دارد، اما به خاطر مال و منال با تو به نبرد و مخالفت بر نخيزد.» با اين كه امام سخن وي را قبول داشت، اما حاضر به پذيرش آن نشد. 4. ابن عباس نيز امام را از رفتن باز داشت و دليل آورد: آنان كه را دعوت كرده اند، با امير خود نجنگيده اند و دشمن را نرانده اند و شهر و ديار را به دست خود نگرفته اند، بلكه امام را در حالي دعوت مي كنند كه اميرشان بر آنان چيره و حاكم است و كارگزارانش ماليات شهرها را گِرد مي آورند. با اين وضع گويا امام را به جنگ فراخوانده اند و اطميناني نيست از امام پشتيباني و حمايت كنند، بلكه از مخالف ترين مردم بر ضد امام نشوند! ابن عباس بار ديگر امام را از رفتن برحذر داشت و اين گونه سخنان را دوباره گفت و به امام توصيه كرد به يمن رَوَد، زيرا دژها و درّه ها دارد و زميني گسترده و پهناور است. ابن عباس افزود: «پدرت در آنجا شيعيان و پيرواني دارد و تو دور از مردمان خواهي بود. مي تواني برايشان نامه بنويسي و پيك و فرستادگانت را بفرستي و جايگاهت را سفت و محكم كني. در اين صورت اميدي هست يار و ياوراني كه دوست داري، با خير و خوشي نزد تو آيند.» امام با اطمينان و قدرت پاسخ داد: «ديگر كار از كار گذشته است.» [1] .

5. وقتي محمد بن حنفيه توصيه كرد به عراق نرود، امام فرمود در اين باره خواهد انديشيد، اما سپيده دم كوچيد. ابن حنفيه سبب را پرسيد، امام فرمود: «پس از آن كه از تو جدا شدم، رسول خدا را در خواب ديدم كه به من فرمود: اي حسين! بيرون رو كه خدا خواسته تو را كشته راه خود بيند.» ابن حنفيه پرسيد: پس چرا زنان را همراه مي بري؟! فرمود: «خدا خواسته آنان به اسارت روند!» 6. ابن عمر امام را از رفتن نهي كرد و گفت: اگر بروي، كشته خواهي شد. زيرا نشانه ها و ظاهر حال گوياي سرانجام امام بود. قطعاً آنچه را ابن عمر مي فهميد، بر امام پوشيده نبود. 7. فرزدق بدو گفت: دلهاي مردم با توست اما شمشيرهايشان بر توست. 8. بشر بن غالب عرض كرد: دلها با توست و شمشيرها با بني اميه. عبدالله بن جعفر نيز امام را بازداشت و گفت: مشفقانه مي گويم در اين راه هلاك تو و درماندگي اهل بيتت است. امام حسين (ع) بدو فرمود: «رسول خدا را در خواب ديدم و به آن چه اكنون انجام مي دهم، فرمانم داد.» ابن عباس گفت: پدر و مادرم فدايت باد! رسول خدا چه فرمود؟ امام همان پاسخ پيش را داد. ابن عباس پرسيد: ثمره اش چيست؟ امام فرمود: «به من فرمان و مأموريتي داده اند و در آن باره با تو سخني نخواهم گفت تا با پرودگارم ديداركنم.» اين روايت آنچه را در درون امام بود و جز خدا نمي دانست تأييد بلكه تاكيد مي كند. خداوند به آنچه مي بايد رخ دهد، حكم خواهد كرد و كارها در دست خداست. 9. وقتي خبر شهادت مسلم و هاني و عبدالله بن يقطر را براي امام آوردند امام به يارانش فرمود: «شيعيان ما، ياري ما را وانهادند، هر كس از شما مي خواهد، برود.» و پس از جدايي بسياري از همراهان، امام با كساني كه از مدينه همراهش بودند و عده كمي ديگر، تنها ماند. عمرو بن بوذان به ايشان توصيه كرد برگردد و عرض كرد: «به خدا سوگند! جز با نيزه ها و شمشيرها رو به رو نخواهي شد.» عمرو امام را از رفتن باز داشت، چون آنان كه به ايشان نامه نوشته بودند، ديگر متعهد نبودند در جنگ و نبرد، امام را ياري كنند. امام فرمود: «وضع براي من آشكار است، اما كسي نمي تواند بر خواست خدا چيره شود. به خدا سوگند! مرا رها نخواهند كرد تا اينكه قلبم را از درونم بيرون كشند. به خدا قسم! حتي اگر در پناهگاه جنبده اي باشم مرا بيرون خواهند كشيد تا بُكشند!» 10. وقتي به عراق مي رفت، در نامه اي به بني هاشم نوشت: «هر كه به من بپيوندد، شهيد خواهد شد و هر كه از من جا بماند [و عقب افتد] به رستگاري و موفقيت نخواهد رسيد.» 11. به هنگام [رفتن از مدينه و] وداع، قبر جدّش را زيارت كرد و گفت: «دست از زندگي شستم و عزم عمل به فرمان خدا را دارم و مرگ مراقب من است، مبادا از آن بگريزم.» سپس به خواهرش زينب فرمود: «خواهرم! اگر مرغ سنگخوار را به حال خود وا گذارند، شب در جاي خود خواهد خوابيد [اما چه كنم كه دست از من بر نمي دارند].» نيز پيش از نبرد، با خود مي خواند: «اي روزگار! اف بر تو كه چه دوست بدي هستي»! چنان كه به هنگام بيرون رفتن از مكه فرمود: «مرگ بر بني آدم حق و رواست.» بنابراين به سبب حكمتي كه خداي سبحان مي دانست، اراده الهي چنين شد كه امام حسين، جان خود و خاندان و يارانش را براي دين خدا - كه جدّش بدان خاطر بر انگيخته شده بود - فدا كند.


پاورقي

[1] امام اين مَثَل عربي را آورد که «سبق السيف العذل» يعني پيش از آن که بتوان کار را اصلاح کرد، از دست رفته است.