بازگشت

ورود كاروان اسرا به شام


روز اول صفر سال 61 هجري، كاروان اسرا به دمشق نزديك مي شود.

ام كلثوم از شمر خواست كه آنان را از محلي كه جمعيت كمتر دارد وارد شهر كنند تا چشم مردم كمتر به آنان بيفتد؛ ولي شمر دستور داد آنان را از محل پرجمعيت وارد شهر كنند.

سرهاي مقدس شهدا را به نيزه كردند و همه از دروازه دمشق وارد شهر شدند.

ديوارهاي شهر آذين بندي شده بود و زنان خواننده دف مي زدند؛ گويي عيد بزرگي در پيش دارند! مردم شام كه مدتها زير باران تبليغات مسموم معاويه و يزيد بودند، هنوز از عمق فاجعه بي خبرند.

پيرمردي نزد اسرا آمد و گفت: خدا را سپاس مي گويم كه شما را كشت، مردم را از دست شما آسوده كرد و اميرالمؤمنين را بر شما مسلط نمود! امام سجاد (ع) به او فرمود: اي پيرمرد! آيا قرآن خوانده اي؟ او گفت آري.

امام فرمود: آيا اين آيه را خوانده اي: قل لا أسألكم عليه أجرا إلا المودة في القربي: اي پيامبر! بگو من در مقابل رسالتم از شما مزدي نمي خواهم مگر اينكه خويشاوندانم را دوست داشته باشيد (سوره شوري، آيه 23)؟ گفت: آري خوانده ام.

امام فرمود: خويشان پيامبر ما هستيم.

آيا در سوره بني اسرائيل اين آيه را خوانده اي: و آت ذا القربي حقه: به خويشاوند حقش را بده! (آيه 23)،؟ گفت: خوانده ام.

فرمود ذا القربي و خويشاوند رسول خدا ما هستيم.

آيا اين آيه را خوانده اي: و اعلموا أنما غنمتم من شي ء.

بدانيد كه هر غنيمتي كه به دست مي آوريد، خمس آن به خدا و رسول و خويشاوند تعلق دارد (سوره انفال، آيه 41)،؟

گفت: آري خوانده ام.

امام فرمود: ذا القربي و خويشاوند پيامبر، ما هستيم.

آيا اين آيه را خوانده اي: إنما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت و يطهركم تطهيرا: اراده حتمي خداوند تعلق گرفته است كه هر گونه پليدي را از شما اهل بيت دور كند و شما را كاملا پاك كند (سورهاحزاب، آيه 33(؟

پيرمرد گفت: آري خوانده ام.

امام فرمود: ما هستيم آن اهل بيتي كه خداوند به آيه تطهير مخصوصشان گردانيده است.

پيرمرد ساكت شد و از سخن خود پشيمان گرديد و گريست، عمامه خود را بر زمين زد و سر به آسمان بلند كرد و گفت: خدايا! من بيزاري مي جويم به سوي تو از دشمنان جني و انسي آل محمد (ص) پس از آن به امام عرض كرد: آيا توبه من پذيرفته مي شود؟

امام فرمودند: اگر توبه كني، خداوند مي پذيرد و تو با ما هستي.

او گفت: من توبه كردم.

چون داستان اين پيرمرد به گوش يزيد رسيد، دستور داد او را كشتند.

شايد اين نخستين بارقه آگاهي بود كه بر قلب مردم مي تابيد و مي بايست در نطفه خاموش شود؛ زيرا براي حكومت يزيد، هيچ چيز بدتر از آگاهي مردم نيست! زنان و بازماندگان اهل بيت در حالي كه با ريسمان به هم بسته شده بودند، به مجلس يزيد آورده شدند.

امام سجاد (ع) هنگام ورود، به يزيد فرمودند: تو را به خدا قسم مي دهم اگر رسول خدا (ص) ما را با اين وضع ببيند، فكر مي كني چه خواهد كرد؟ يزيد دستور داد ريسمانها را بريدند.

سپس زنها را پشت سرش جاي دادند و آنگاه سر بريده امام حسين (ع) را مقابلش نهادند.

چون زينب (س) چشمش به سر برادر افتاد، گريبان خويش را پاره كرد و فرمود: حسين عزيزم! اي محبوب رسول خدا! اي فرزند مكه و منا! اي پسر فاطمه زهرا - بانوي بانوان جهان - اي فرزند دختر مصطفي! و تمام مجلس به گريه افتاد.

يزيد با چوب به لب و دندان امام مي زد و كينه خود را با اشعاري بدن مضمون ابراز مي كرد: اي كاش بزرگان طايفه من كه در جنگ بدر كشته شده بودند، حاضر بودند و مي ديدند كه طايفه خزرج چگونه از شمشير زدن ما به جزع آمده اند و مي نالند تا از ديدن اين منظره، فرياد شادي آنان بلند شود و بگويند: اي يزيد! آفرين برتو! دستت درد نكند! ما بزرگان بني هاشم را كشتيم و آن را به حساب جنگ بدر گذاشتيم.

امروز در مقابل آن روز! چون اين سخنان از يزيد شنيده شد، زينب (س) برخاست و خطبه تاريخي خود را آغاز كرد كه خلاصه آن چنين است: خطبه زينب كبري (س) در شام الحمد لله رب العالمين و صلّي الله علي رسوله و آله أجمعين.

خداوند مي فرمايد: ثم كان عاقبة الذين أساؤا السوآي.

عاقبت آنان كه اعمال زشت را با بدترين وضعي مرتكب مي شدند، اين است كه آيات خدا را تكذيب كردند و به مسخره گرفتند (سوره روم، آيه 10).

خداوند راست مي گويد.

اي يزيد! اينكه زمين و آسمان را بر ما تنگ كردي و ما را مانند اسيران به هر شهر و ديار كشاندي، گمان مي كني به خاطر بي ارزش بودن ما نزد خدا و احترام تو نزد او است؟ به همين خاطر است كه بر خود مي بالي و ناز مي كني و شادماني كه دنيايت آباد شده و كارها بر وفق مراد است و سلطنت همواره براي تو باقي است؟ تند مرو! آهسته باش! مگر سخن خدا را فراموش كرده اي كه مي فرمايد:، آنان كه به راه كفر بازگشتند، گمان نكنيد كه اين مهلت چند روزه اي كه به آنان داديم، مقدمه سعادت آنهاست؛ هرگز! بلكه اين مهلت براي آن است كه بر گناهان خود بيفزايند و براي آنان عذابي خواركننده در پيش است (سوره آل عمران، آيه 178)، اي پسر بردگان آزادشده! آيا اين از عدالت است كه تو زنان و كنيزان خود را پس پرده جاي دهي و دختران پيامبر را با صورتهاي باز و و بدون پوشش به همراه دشمنانشان در شهرها بگرداني و اهالي منازل، آنان را ببينند و دور و نزديك و پست و شريف، بر آنان كه هيچ ياوري ندارند، بنگرند؟ آري، چگونه اميد مهرباني مي رود از كسي كه جگر آزادمردان را در دهان مي مكد و بيرون مي اندازد و گوشتش از خون شهيدان روييده است؟)1(اكنون مست و مغرور شده اي و خيال مي كني گناهي مرتكب نشده اي؛ با چوب به دندانهاي ابا عبدالله، - سرور جوانان بهشت- مي زني و شعر مي خواني و مي گويي:، درگذشتگان من در روز بدر خوشي كنند و بگويند: اي يزيد! دستت درد نكند! آفرين بر تو!، آري؛ چگونه اين حرفها را نزني و اين شعرها را نخواني.

در صورتي كه دستت را در خون فرزندان محمد (ص) فرو برده اي و ستارگان درخشان زمين را كه دودمان عبدالمطلب بودند خاموش كرده اي! حالا پيران طايفه خود را صدا مي زني و خيال مي كني آنها مي شنوند؛ ولي به همين زودي تو نيز به آنان ملحق خواهي شد و در آنجا آرزو مي كني اي كاش دستهايم شل و زبانم لال مي بود و اين سخنان را نمي گفتم و مرتكب اين جنايات نمي شدم! خداوندا! انتقام ما را از كساني كه به ما ظلم كردند بگير و حق ما را از آنان بستان و ايشان را در آتش غضب خود بسوزان! اي يزيد! تو فقط پوست خود را شكافتي و گوشت خودت را پاره كردي.

طولي نمي كشد كه با اين بار سنگيني كه به گردن گرفته اي، بر رسول خدا وارد شوي، در آن روزي كه خداوند فرزندان پيامبر را جمع مي كند و حق آنان را مي گيرد.

هرگز گمان مكن آنان كه در راه خدا كشته شده اند، مرده اند؛ بلكه زنده اند و نزد پروردگار خود روزي مي خورند (سوره آل عمران، آيه 169).

اگر چه فشارهاي روزگار، مرا به سخن گفتن با تو وادار كرده است، ولي من قدر و ارزش تو را كوچك و سرزنشت را بزرگ مي شمارم و توبيخ نمودن تو را كاري ستوده مي دانم.

اما چشمها اشك مي ريزد و سينه ها از آتش غمها مي سوزد! آه! چه شگفت آور است كه سپاه خداوند به دست سپاه شيطان كشته شوند! خون ما از اين دستها مي ريزد و گوشت ما در اين دهانها جويده و مكيده مي شود و آن بدنهاي طيب و طاهر در روي زمين مانده و گرگهاي بيابان، به نوبت آنان را زيارت مي كنند و درندگان، آنها را بر خاك مي مالند! اي يزيد! اگر امروز بر ما غلبه كردي، بزودي مؤاخذه خواهي شد و در آن هنگام چيزي نداري مگر آنچه پيش فرستاده اي.

خداوند به بندگانش ستم نمي كند و ما به او شكايت مي كنيم.

او پناه ما است.

تو به كار خودت مشغول باش و تا مي تواني مكر و حيله كن و كوشش نما، ولي به خدا سوگند، نمي تواني نام ما را محو كني و وحي ما را خاموش گرداني و اين ننگ و عار را از دامن خود بشويي؛ زيرا عقل تو عليل است و ايام زندگانيت اندك و روزي كه منادي فرياد زند: لعنت خدا بر ستمكاران!، در آن روز اجتماع تو پراكنده است! سپاس خداوندي را كه ابتداي كار ما را به سعادت و مغفرت و پايان آن را به شهادت و رحمت ختم نمود! ما از خداوند درخواست مي كنيم كه نعمت خويش را بر شهيدان ما تكميل كند و به اجر و مزد آنان بيفزايد و براي ما جانشينان نيكويي قرار دهد؛ او خداوندي بخشنده و مهربان است و او به تنهايي ما را بس است.

تنها او وكيل و كارگزار ماست! يزيد به يكي از خطباي درباري دستور داد بالاي منبر رود و نسبت به امام حسين و پدر گراميش (عليهم السلام) بدگويي كند.

او نيز چنين كرد و يزيد را مدح و ستايش نمود.

حضرت سجاد (ع) فرياد زدند: واي بر تو اي خطيب! خشنودي مخلوق را به بهاي خشم و غضب خالق خريدي! پس جايگاه خود را در آتش جهنم ببين! در بعضي روايات تاريخي آمده است كه امام سجاد (ع) از يزيد خواستند اجازه دهد به منبر روند، يزيد اجازه نداد.

مردم به او گفتند: اجازه بده اين جوان سخن گويد! يزيد گفت: او اگر بالاي منبر رود، پايين نمي آيد مگر اينكه مرا و خاندان ابوسفيان را رسوا كند.

اطرافيان گفتند: اين جوان كه كاري نمي تواند بكند! يزيد گفت: شما او را نمي شناسيد؛ او از اهل بيتي است كه دانش را با پيكر خود آميخته است! با اين حال، اصرار اطرافيان مؤثر واقع شد و امام به منبر رفتند و با فصاحت و شيوايي تمام، خود را معرفي كردند و انتساب خود را به خاندان عصمت و طهارت يادآور شدند تا جايي كه فرياد ناله و گريه بلند شد و جو عمومي كاخ ظلم و ستم دگرگون گرديد.

يزيد كه مي خواست به هر طريق ممكن جلو اين سخنان را بگيرد و نگذارد مردم متوجه حقيقت امر شوند، به مؤذن دستور داد اذان بگويد.

مؤذن شروع به اذان گفتن كرد؛ ولي هر جمله اذان او با پاسخي از طرف امام مواجه شد: - الله أكبر -: تكبير مي گويم، تكبيري بي قياس؛ تكبيري كه به حواس انساني درك نشود؛ چيزي بزرگتر از خداوند نيست! - أشهد أن لا إله إلا الله - مو و پوست و گوشت و خون من به يگانگي خداوند گواهي مي دهد! - أشهد أن محمدا رسول الله - (رو به يزيد كردند و فرمودند:) اي يزيد! اين محمد، جد من است يا جد تو؟ اگر او را جد خودت بداني، دروغ گفته اي و اگر او را جد من مي داني، پس چرا فرزندانش را كشتي؟ هنگام ورود كاروان اهل بيت به شام، مردم نادان و فريب خورده گمان مي كردند با اسراي خارجي روبرو هستند.

ولي معرفي بازماندگان و اهل بيت از خود و اعلام خويشاوندي آنان با رسول خدا (ص) آنان را آگاه كرد و مردم دانستند كه با چه كساني روبرو هستند و اين اسراي به زنجير كشيده شده، در حقيقت فرزندان خاندان وحي الهي هستند.

حتي درباريان نيز تحت تأثير قرار گرفتند و صداي اعتراض بعضي از آنان بلند شد.

يكي از شاميان در حالي كه به طرف فاطمه، دختر امام حسين (ع) اشاره مي كرد، از يزيد خواست تا او را به كنيزي به وي ببخشد.

فاطمه به زينب (س) گفت: عمه جان! يتيم شديم و حالا مي خواهند ما را به كنيزي نيز ببرند! زينب (س) فرمود: اين فاسق نمي تواند اين كار را بكند! مرد شامي پرسيد: اين دختر كيست؟ يزيد گفت: فاطمه، دختر حسين است و آن زن هم زينب، دختر علي بن ابي طالب است.

مرد شامي گفت: خدا تو را لعنت كند! به خدا من فكر مي كردم اينها اسيران روم هستند! يزد گفت: به خدا تو را هم به آنان ملحق مي كنم! سپس دستور داد آن مرد را به قتل برسانند.

همچنين از امام سجاد (ع) روايت شده است كه سفير روم روزي در دربار يزيد به مجلس يزيد آمد و در مقابل او سري را ديد كه بريده شده بود.

چون فهميد كه آن سر، سر فرزند پيامبر مسلمانان است، يزيد را توبيخ كرد و گفت: ما هر چه از عيسي، پيامبرمان بر جاي بماند، به آن تبرك مي جوييم، با اين كه بين ما و او چندين پشت فاصله است؛ ولي شما پسر رسول خدا را كه فقط به يك واسطه به او مي رسيد كشتيد! يزيد گفت: اين مرد مسيحي را بكشيد كه مرا رسوا خواهد كرد! او نيز فورا شهادتين را بر زبان آورد و مسلمان شد و در حالي كه سر بريده امام حسين (ع) را به سينه چسبانده بود و مي گريست، به قتل رسيد.

بازگشت اسرا به مدينه پس از مدتي اسرا را به عراق بازگرداندند.

بنا به درخواست اهل بيت، راهنماي قافله، آنان را از كربلا عبور داد.

اسرا، عده اي از مردان خاندان رسالت را كه براي زيات قبر امام به كربلا آمده بودند، ملاقات كردند و همه در كربلا ماندند چند روز به عزاداري مشغول شدند، سپس به طرف مدينه حركت كردند.

پيش از رسيدن كاروان به مدينه، شاعري از دوستداران اهل بيت (عهم) خبر ورود آنان را بوسيله اشعار سوزناكي به مردم شهر داد.

زنان مدينه با فرياد واويلاه از شهر خارج شدند و به استقبال كاروان شتافتند.

امام سجاد (ع) نزديك مدينه خطبه اي خواندند و مردم را از ماجراها آگاه كردند.

مدينه غرق ماتم و اندوه شده بود و بذر نارضايتي از حكومت يزيد در دل آنان كاشته شد.

پس از مدتي عليه يزيد قيام كردند و نبرد معروف به حره بين آنان و سپاه يزيد روي داد كه منجر به قتل عام مردم مدينه شد.

بيقين حضور اسرا در كوفه و شام، مؤثرترين عامل رسوايي يزيد و سردمداران حكومت غاصب بود و اگر آنان نبودند، تبليغات مسموم چندين ساله خاندان ابوسفيان كه با گوشت و خون مردم عجين شده بود و اهل بيت را مردمي كافر و خارج از دين مي دانستند، همچنان ريشه مي دوانيد و عميقتر مي شد و اگر چند نسل به همين منوال مي گذشت، اسمي از دين باقي نمي ماند.

ولي حضور اسرا در كوفه و شام و سخنان آنان، پرده از اعمال زشت عمال جور و ستم برداشت و مردم ناآگاهي را كه حتي باور نمي كردند علي بن ابي طالب (ع) نماز خوانده باشد، از خواب غفلت بيدار كرد و آنان را از انحراف عظيمي كه پس از رحلت رسول خدا (ص) به وجود آمده بود آگاه ساخت.

به دنبال شهادت امام حسين (ع)، سراسر مملكت اسلامي را قيامهاي خونين فرا گرفت كه اولين آنها قيام توابين بود و با حركات ديگري همچون قيام مختار بن أبي عبيده ثقفي، قيام شهداي فخ، قيام زيد بن علي بن الحسين (عليهما السلام) و پس از او فرزندش يحيي بن زيد ادامه يافت.

امام حسين (ع) در طول تاريخ، همواره به عنوان سمبل مبارزه عليه ظلم و فساد و تباهي شناخته شده اند.

در طول دوران بني عباس، بارها مرقد مطهر آن حضرت را تخريب و با خاك يكسان كردند و زائرانش را شكنجه مي كردند و يا به قتل مي رساندند.

آنان گمان مي كردند با اين اعمال مي توانند آرمان حسين (ع) را از دلها بيرون كنند و عشق به اسلام و خاندان رسالت را از جانها بزدايند؛ غافل از آنكه اين نور، نور خداوند است و نور خدا هرگز خاموش نخواهد شد: يريدون ليطفؤا نور الله بأفواههم و الله متم نوره ولو كره الكافرون: كفار مي خواهند نور خدا را با دهانهايشان خاموش كنند؛ ولي خدا نور خود را تمام و كامل نگاه خواهد داشت، اگر چه كافران اين مطلب را نپسندند (سوره صف، آيه 8) پروردگارا! همان گونه كه ما را با معرفت خاندان رسالت گرامي داشتي و برائت و بيزاري از دشمنانشان را روزي ما كردي، ما را در دنيا و آخرت در راه آنان ثابت قدم بدار و ما را از كساني قرار ده كه با حضور در ركاب فرزند آن شهيد مظلوم، امام زمان، حجة بن الحسن العسكري- ارواحنا فداه- انتقام خونش را مي گيرند! خداوندا! زندگاني ما را همچون زندگاني محمد و آل محمد و مرگ ما را همچون مرگ محمد و آل محمد قرار ده! آمين! مآخذ: اللهوف علي قتلي الطفوف، تأليف مرحوم سيد بن طاووس، ترجمه سيد محمد صحفي.

نفس المهموم و نفثة المصدور، تأليف مرحوم حاج شيخ عباس قمي، ترجمه آيت الله محمد باقر كمره اي.

لمعات الحسين، تأليف مرحوم آيت الله سيد محمدحسين حسيني تهراني.

قيام مختار بن ابي عبيده ثقفي - در دوازدهم ربيع الاول سال 66 هجري قمري، مختار بن ابي عبيده ثقفي قيام فراگيري را عليه قاتلان سيدالشهداء، ابا عبدالله الحسين (ع)، آغاز كرد و با اقدامي مسلحانه، افرادي را كه در توطئه كربلا به نحوي شركت داشتند، به قتل رساند، تا پس از گذشت پنج سال از آن فاجعه مولمه، لبخندي بر لبان بني هاشم و آل پيامبر (ص) بنشيند و قلب پر از درد و محنت آنان اندكي مسرور شود.

مختار در سال اول هجري، در مدينه طيبه متولد شد.

پدرش مسعود ثقفي مكني به ابوعبيد و مادرش زني سخنور و با تدبير به نام دومه بود.

مختار سيزده ساله بود كه در سپاهي عظيم كه تنها چهار روز پس از آغاز خلافت عمر بن الخطاب - خليفه دوم - و به دستور او به طرف مرزهاي ايران و عراق بسيج شده بود، شركت كرد.

در همين جنگ، پدرش را از دست داد.

درباره مختار مي نويسند: او مرد شمشير، عاقلي حاضرجواب و دورانديش، بسيار بافراست و بلندهمت، سخاوتمند و سياستمداري زيرك بود و او را به زهد و عبادت نيز ستوده اند.

يكي از همسرانش وقتي به دست دشمنان مختار اسير شد و از او خواستند مختار را لعنت كند، در پاسخ گفت: چگونه لعنت كنم كسي را كه فقط به خدا اتكا داشت، روزها را روزه مي گرفت و شبها را به عبادت و نماز مي گذراند و جان خود را در راه خدا و رسول و محبت و وفاداري و خونخواهي اهل بيت پيامبر فدا كرد! پس از آنكه اميرالمؤمنين (ع) مركز خلافت خود را از مدينه به كوفه منتقل كردند، مختار با آن حضرت در كوفه ماند و به دنبال قيام امام حسين (ع) عليه حكومت يزيد بن معاويه و فرستادن مسلم بن عقيل به نمايندگي خودشان به كوفه، مختار وارد جرگه مبارزه بر عليه حكومت وقت شد و خانه او نخستين پناهگاه مسلم بن عقيل گرديد؛ اما پس از مدتي مسلم بن عقيل به خانه هاني بن عروه نقل مكان كرد.

سپس عبيدالله بن زياد، حاكم كوفه، مختار را به جرم همكاري با مسلم دستگير كرد و او تا پايان واقعه كربلا و شهادت امام حسين (ع) و اهل بيت گراميش در زندان بود.