بازگشت

حركت كاروان اسرا به طرف كوفه


روز يازدهم محرم سال 61 هجري، عمر سعد بازماندگان را كه اغلب زنان و دختران بودند، با صورتهاي باز بر شترهاي برهنه و بدون جهاز سوار كرد و به طرف كوفه رهسپار شد.

پس از آنكه او كربلا را ترك كرد، جمعي از طايفه بني اسد آمدند و بر بدنها نماز خواندند و آنها را در همان محل دفن كردند.

كاروان حسيني وارد كوفه مي شود.

كوفيان خود را با اسيراني مواجه مي ديدند كه خود، آنان را به شهر فراخواندند، سپس به رويشان شمشير كشيدند و اكنون بر آنان مي گريند.

شيون و زاري فضاي كفرآلود شهر را پر كرده است.

امام سجاد (ع) فرمودند: براي ما مي گرييد و نوحه سرايي مي كنيد؟ مگر قاتل ما كيست؟ زينب (س) به مردم گريان اشاره كردند و آنان را به سكوت فرا خواندند، سپس حمد و ثناي الهي را به جاي آوردند و بر رسول اكرم (ص) درود فرستادند و سخنان مبسوطي بيان فرمودند.

خطبه زينب كبري (س) در كوفه - اي اهل كوفه! اي اهل مكر و خدعه! آيا بر ما گريه مي كنيد؟ هنوز چشمهاي ما گريان است و ناله هاي ما خاموش نشده! مثل شما مثل آن زني است كه رشته هاي خود را مي بافد و سپس از هم باز مي كند.

شما ايمان خود را مايه مكر و خيانت در ميان خود ساختيد و رشته ايمان را بستيد و دوباره باز كرديد.

در ميان شما جز خودستايي و فساد و سينه هاي پركينه و چاپلوسي و تملق كنيزان و غمازي با دشمنان خصلتي نيست! شما مثل گياهان مزبله ها هستيد كه قابل خوردن نيست و به نقره اي شبيه هستيد كه زينت قبرها شده و مورد استفاده نمي باشد! وه كه چه زاد و توشه اي براي آخرت خود ذخيره كرديد كه موجب غضب خدا شده و عذاب جاويدان براي شما آماده گرديده است! آيا پس از كشتن ما بر ما گريه مي كنيد و خود را سرزنش مي نماييد؟ آري، به خدا قسم، بايد زياد گريه كنيد و كم بخنديد! شما لكه ننك و عار روزگار را به دامان خود انداختيد كه با هيچ آبي نمي توان آن را شست! چگونه شسته شود، قتل پسر پيغمبر و سيد جوانان اهل بهشت و آن كسي كه در جنگها و گرفتاري ها پناهگاه شما و در مقام احتجاج با دشمن، راهنماي شما بود.

در سختيها به او پناه مي برديد و دين و شريعت را از او مي آموختيد! بدانيد كه وزر و وبال بزرگي را به جاي آورديد! دور باشيد از رحمت خدا و مرگ بر شما! كوششهاي شما به نااميدي منجر شد و دستهاي شما زيانكار گرديد و معامله شما موجب خسران و ضرر شما شد.

به غضب خدا رو كرديد و ذلت و بيچارگي شما را احاطه كرد! واي بر شما اي اهل كوفه! آيا مي دانيد چه جگري را از رسول خدا (ص) شكافتيد و چه پرده نشينان عصمتي را از پرده بيرون افكنديد؟ چه خوني را بر زمين ريختيد و چه حرمتي را هتك كرديد؟ آيا مي دانيد چه عمل زشتي را مرتكب شديد و چه گناهي انجام داديد و چه ستم عظيمي به بزرگي زمين و آسمان نموديد؟ آيا تعجب مي كنيد كه آسمان خون ببارد؟ بيقين عذاب آخرت سخت تر و خواركننده تر است و در آن روز شما يار و ياروي نخواهيد داشت.

پس اين مهلت خداوندي، شما را فريب ندهد و از حد خود خارج نكند؛ زيرا خداوند در انتقام تعجيل نمي كند و نمي ترسد از اينكه خونخواهيش فوت شود، پروردگار شما در كمين شما است! خطبه امام زين العابدين (ع) در كوفه -- امام چهارم، حضرت سجاد (ع) مردم كوفه را كه مي گريستند به سكوت دعوت فرمود؛ آنگاه ايستاد و پس از حمد و ثناي الهي و صلوات بر رسول خدا (ص) چنين فرمود: اي مردم! هر كس مرا مي شناسد، احتياجي به معرفي ندارد و هر كه نمي شناسد، خودم را به او معرفي مي كنم: من، علي بن الحسين بن علي بن ابي طالب- عليه السلام- هستم.

من فرزند آن كسي هستم كه به او هتك حرمت كردند.

اموالش را به غارت بردند و خانواده اش را اسير كردند.

من فرزند آن كسي هستم كه او را در كنار فرات، بي آنكه از او خوني طلب داشته باشند، كشتند.

من پسر كسي هستم كه بسختي كشته شد و همين افتخار براي ما كافي است! اي مردم! شما را به خدا قسم مي دهم مگر شما نبوديد كه به پدرم نامه نوشتيد و او را فريب داديد و عهد بستيد كه ياريش خواهيد كرد، با او بيعت كرديد و بعد او را كشتيد؟ مرگ بر شما باد، با اين توشه اي كه پيش فرستاديد! چه افكار بدي داريد! روز قيامت با چه چشمي به رسول خدا (ص) خواهيد نگريست، اگر به شما بگويد: خاندانم را كشتيد و حرمت مرا هتك كرديد؛ پس شما از امت من نيستيد! در اين هنگام صداي گريه مردم بلند شد.

امام سجاد (ع) فرمود: خداوند رحمت كند كسي را كه نصيحت مرا بپذيرد و سفارش مرا در راه خدا و رسولش و اهل بيتش حفظ كند، چرا كه رسول خدا (ص) براي ما اسوه و الگوي نمونه اي است! مردم گفتند: اي پسر پيامبر! ما همه گوش به فرمان تو هستيم و عهد و پيمان تو را نگاه خواهيم داشت و از تو روي نمي گردانيم با هر كه با تو بجنگد، مي جنگيم و با هر كه با تو از در آشتي برآيد، در صلح و آشتي هستيم؛ از يزيد خونخواهي مي كنيم و از كساني كه به تو ستم كردند بيزاري مي جوييم! امام سجاد (ع) فرمودند: هيهات! هيهات! اي فريبكاران حيله گر! آيا مي خواهيد همان كاري را كه پيش از اين با پدرانم كرديد، با من بكنيد؟ به خدا قسم، چنين چيزي ممكن نيست! هنوز جراحاتي كه از اهل بيت پدرم بر دل من وارد شده، بهبود نيافته و هنوز مصيبت جدم رسول خدا (ص)، پدرم و برادرانم را فراموش نكرده ام هنوز تلخي آن در كام من هست.

گلويم را گرفته و غصه آن در سينه ام جريان دارد! از شما مي خواهم كه نه ما را ياري كنيد و نه با ما بجنگيد! پس از آن، ابن زياد وارد كاخ خود شد و اذن داد كه مردم وارد شوند.

سر مقدس امام حسين (ع) را در مقابلش گذاشتند و سپس اهل بيت و فرزندان امام را وارد كردند.

عبيدالله بن زياد، حضرت زينب (س) را مخاطب قرار داد و با وقاحت تمام گفت: حمد و سپاس خداوندي را كه شما را رسوا كرد و دروغهايتان را آشكار ساخت! زينب (س) فرمود: آن كسي كه مفتضح و رسوا مي شود، فاسق است و آنكه دروع مي گويد، شخص فاجر است و آنها غير از ما هستند.

عبيد گفت: آيا ديدي خدا با برادرت چه كرد؟ چطور بود؟ زينب (س) پاسخ داد: من بجز زيبايي و نيكويي چيزي از جانب خدا نديدم! زيرا آنان كساني بودند كه خداوند شهادت را برايشان مقدر كرده بود و به قتلگاههاي خود رفتند.

اما به همين زودي خداوند تو و آنان را با هم براي حساب جمع مي كند و آنان با تو احتجاج خواهند كرد، آن وقت خواهي ديد كه رستگار كيست.

مادرت بر تو بگريد اي پسر مرجانه! ابن زياد بشدت خشمگين شد و خواست زينب كبري را به قتل برساند؛ ولي اطرافيانش او را از اين كار منصرف كردند.

سپس متوجه امام سجاد (ع) شد و پرسيد: اين جوان كيست؟ گفتند: او علي بن الحسين است.

ابن زياد گفت: مگر خداوند علي بن الحسين را نكشت؟ امام (ع) فرمودند: من برادري داشتم كه نام او نيز علي بود.

مردم او را كشتند.

ابن زياد گفت: بلكه خدا او را كشت.

امام (ع) پاسخ داد: الله يتوفّي الأنفس حين موتها.

.

خداوند است كه جان هر كس را هنگام مرگ مي گيرد و همين طور هنگام خواب (سوره زمر، آيه 42) ابن زياد بار ديگر گفت: تو جرأت مي كني كه به من جواب بدهي؟ ببريد او را گردن بزنيد! در اين هنگام زينب (س) به سخن آمد: اي پسر زياد! تو كسي را از ما را باقي نگذاشتي و همه را كشتي؛ اگر مي خواهي اين جوان را نيز بكشي، پس مرا هم با او بكش! امام (ع) گفت: عمه جان خاموش باش كه سخني دارم - سپس به ابن زياد فرمود: - آيا با كشتن، مرا تهديد مي كني؟ مگر نمي داني كه كشته شدن عادت ما و شهادت مايه سرفرازي ماست؟ عبيدالله بن زياد به وسيله نامه، خبر شهادت امام حسين (ع) و اسارت اهل بيت را به اطلاع يزيد رساند.

يزيد از او خواست سرهاي امام و يارانش را همراه با اهل بيت به شام بفرستد.