بازگشت

اسلم از امام اجازه نبرد مي طلبد


او با لبهاي خشكيده از تشنگي در مقابل مولايش ايستاد و با چشمان خسته از انتظار و با دلي خواهان ابراز محبت نهفته شده ي حسين عليه السلام در آن، خود را بر روي قدمهاي مولايش انداخت و آنها را بوسيد و در حالي كه اشك از گونه هايش سرازير بود مي گفت: مولايم آيا به من اجازه پيكار مي دهيد؟!

حضرت فرمود: من تو را به فرزندم زين العابدين بخشيده ام. أسلم نزد امام سجاد عليه السلام رفت و [ديد] ايشان بيهوش است، پايين پاي حضرت نشست و بر پاهاي ايشان بوسه مي زد و صورت خود را بر كف پاي ايشان مي ماليد، امام سجاد عليه السلام به هوش آمد و نگاهي به اسلم كرد و پرسيد چه مي كني؟ خواسته تو چيست؟ گفت: سرورم، از پدرتان اجازه نبرد طلبيدم، فرمود مرا به شما بخشيده است، از شما درخواست مي كنم اجازه نبرد با اين قوم را به من بدهيد، ايشان فرمود: تو آزادي و من تو را براي خدا آزاد كردم اسلم با خوشحالي از نزد امام خارج شد. [1] .


پاورقي

[1] معالي السبطين، ج 1، ص 392.