بازگشت

همياري اسلم با امام حسين


چون سپاه ابن زياد در مقابل حسين عليه السلام فرود آمد و براي حضرت يقين حاصل شد كه با او خواهند جنگيد، در ميان اصحاب خود به سخنراني ايستاد و پس از حمد و ثناي الهي فرمود: شما مي بينيد آنچه را كه اتفاق افتاده است، دنيا دگرگون شده و به بدي گراييده، خوبي دنيا به ما پشت كرده و جز ته مانده اي مانند ته مانده ظرفي كوچك از آن باقي نمانده است، زندگاني دنيا مانند چراگاهي نامطلوب است، آيا نمي بينيد كه به حق عمل نمي شود و از باطل نهي نمي گردد؟ مؤمن بايد خواهان ديدار معبود باشد، من مرگ [در راه خدا را] جز سعادت و زندگاني با ستمگران را جز ذلت و پشيماني نمي دانم... بار خدايا، تو مي داني من ياران و دودماني بهتر از ياران و دودمان خود نمي شناسم، خدا به شما جزاي خير دهد، شما به ياري و كمك من شتافته ايد [ولي] اين گروهي جز من كسي را نمي خواهند و اگر مرا بكشند، به سراغ كسي غير از من نخواهند رفت، پس زماني كه تاريكي شب همه جا را پوشاند، پراكنده شويد و جان خودتان را نجات دهيد.


[با شنيدن سخنان حسين عليه السلام]دلها از جا كنده شد و ياران حضرت از سويداي دل فرياد برآوردند: هرگز! و ضمن رد پيشنهاد ايشان اعلان كردند كه حاضرند در ركاب او به شهادت برسند. [آن شب] ستاره هاي آسمان گريستند و شمشيرهاي آماده ي نبرد به جولان درآمد و تپه هاي بلند دشت نينوا در برابر عظمت اظهارات ياران حسين عليه السلام سر فرود آوردند.

برادران و فرزندان حسين عليه السلام و فرزندان عبدالله بن جعفر به حضرت گفتند: ما براي منظوري از شما جدا مي شويم؟ براي اين كه پس از شما زنده بمانيم؟ نه! خدا هرگز چنان روزي را برايمان نياورد. [1] .

فرزندان مسلم بن عقيل گفتند: نه به خدا سوگند، ما هرگز از شما جدا نخواهيم شد تا آن كه شمشيرهايمان از شما مواظبت كنيم و نزد شما كشته شويم. [2] .

مسلم بن عوسجة گفت: ما شما را رها نمي كنيم و حال آن كه در محاصره دشمن هستيد! خدا هرگز آن را برايمان پيش نياورد، من بايد نيزه ام را در سينه دشمنان فرو برم و با شمشيرم گردنشان را بزنم، اگر سلاحي در اختيار من نباشد با سنگ با آنان خواهم جنگيد و از شما جدا نخواهم شد. [3] .

سپس، سعيد بن عبدالله حنفي برخاست و گفت: نه، اي پسر رسول خدا به خدا سوگند ما هرگز تو را تنها نمي گذاريم، تا خدا بداند كه ما به سفارش رسولش محمد صلي الله عليه و آله عمل كرده ايم و اگر بدانم كه در ركاب تو كشته مي شوم و دوباره زنده شده و به قتل مي رسم و اين كار هفتاد مرتبه


تكرار مي شود، باز هم از تو جدا نمي شوم. [4] .

آنگاه زهير بن قين گفت: نه به خدا سوگند، هرگز چنين كاري ممكن نيست، آيا من فرزند رسول الله صلي الله عليه و آله را اسير در دست دشمن رها كنم و خودم را نجات دهم؟! خدا چنان روزي برايم پيش نياورد. [5] .

و اسلم را مي بيني كه همصدا با ديگران مي گويد: جانمان فدايت باد [اي حسين] ما با نثار خون و سر و دستمان از شما پاسداري خواهيم كرد، و هر زمان كشته شديم به عهد خود وفا كرده و دين خويش را ادا نموده ايم [6] و حسين عليه السلام فرمود: خدا به شما جزاي خير دهد. [7] .


پاورقي

[1] مثير الاحزان، ابن نما، ص 52.

[2] مثير الاحزان، ابن نما، ص 52، و ر.ک بحار، ج 44، ص 316، به نقل از امالي شيخ صدوق، ص 133.

[3] مثير الاحزان، ابن نما، ص 53.

[4] الله وف، ص 40.

[5] بحار، ج 101، ص 272 به نقل از اقبال الاعمال، ص 713.

[6] وقعة الطف، ص 199، و ر.ک الله وف، ص 41.

[7] امالي شيخ صدوق، ص 133.