بازگشت

برگ 09


كاروان به راه خود ادامه داد و خورشيد در وسط آسمان بود كه مردي از ياران حسين عليه السلام تكبير گفت، حضرت از وي پرسيد، چرا تكبير گفتي؟ مرد پاسخ داد: درخت خرمايي ديدم، دو نفر از بني اسد گفتند ما هرگز نخلي در اين سرزمين مشاهده نكرده ايم، حسين عليه السلام فرمود: پس آن چيست؟ گفتند، ما تنها گردن اسباني را مي بينيم، حضرت فرمود: من


نيز آنها را مي بينيم. حسين عليه السلام به آن دو مرد فرمود: آيا پناهگاه امني وجود دارد كه ما آن را پشت سرمان قرار دهيم تا از روبرو با دشمن بجنگيم؟ گفتند: آري، كوه ذو حسم كه نزديك شماست و بايد مايل به چپ برويد و اگر پيش از سپاه دشمن به آن جا برسي، آن جا همان گونه است كه مي خواهيد. حسين عليه السلام به طرف دامنه كوه رفت و پيش از آن كه سپاه ابن زياد سر برسد و راهش را به سوي حسين عليه السلام و يارانش كج كند به دامنه كوه رسيد و همان جا فرود آمد. سپاه سواره ابن زياد كه تعدادشان هزار نفر بود به فرماندهي حر بن يزيد رياحي به سوي حسين عليه السلام آمد، و در مقابل حضرت و يارانش متوقف شد ظهر بود و هوا بسيار گرم، حسين عليه السلام و ياران و جوانانش فرمود: به آنان آب بدهند و اسبانشان را نيز سيراب كنند، آنها به دستور امام عليه السلام عمل كردند... حر و سپاهيانش همچنان در برابر حسين عليه السلام درنگ كردند تا آن كه وقت نماز ظهر فرا رسيد، حسين به مؤذن خود دستور داد اذان بگويد، او اذان گفت و... حسين عليه السلام در مقابل سپاه حر به سخنراني ايستاد و پس از حمد و ثناي الهي فرمود: اي مردم، سخنان من براي اعتذار (و رفع مسئوليت) در پيشگاه خدا و اتمام حجت با شماست، من به سوي شما نمي آمدم تا آن كه با نوشتن نامه از من دعوت كرديد به سوي شما بيايم و در نامه هايتان نوشتيد ما رهبر و پيشوايي نداريم، شايد خداوند ما را به دست تو هدايت كند، من نزد شما آمدم و اگر به من اطمينان بدهيد و بر سر پيمانتان باشيد با شما مي آييم ولي چنانچه پيمانتان را شكستيد يا از آمدن من خشنود نيستيد، به همان جائي باز مي گردم كه بودم.

حر و سپاهيانش سكوت كردند، امام عليه السلام به مؤذن فرمود: اقامه بگو، او شروع كرد به اقامه گفتن، حسين عليه السلام به حر فرمود: آيا مي خواهي با يارانت نماز بگزاري؟ حر جواب داد: شما به نماز بايستد، ما هم با شما نماز مي خوانيم، حسين عليه السلام نماز [ظهر] را با آنان خواند و سپس وارد


[خيمه] شد و يارانش نزد او جمع شدند و حر نيز به مقر سپاه خود بازگشت و پس از آن نماز عصر را نيز با حسين عليه السلام خواندند، سپس امام عليه السلام رو كرد به حر و يارانش و پس از حمد و ثناي الهي فرمود: «اي مردم شما اگر از خداوند بترسيد: و حق و اهل حق را بشناسيد، نزد خدا پسنديده تر است و ما اهل بيت براي ولايت و حكومت سزاوارتريم از آنان مدعي آن هستند و حقشان نيست و به جور و ستم در ميان شما حكومت مي كنند، اگر شما وجود ما را ناخوشايند مي بيند و حق ما را نمي شناسيد و نظر شما خلاف آن چيزي است كه در نامه هايتان نوشتيد و به دست من رسيده، من از آمدن به سوي شما صرف نظر مي كنم.

حر گفت: به خدا سوگند: ما از نامه هايي كه شما مي گويي بي اطلاعيم،آنگاه حضرت خرجين پر از نامه را بيرون آورد و نامه هاي ارسالي كوفيان را پيش روي آنان پخش كرد. حر گفت: ما از كساني براي شما نامه نوشته اند، نيستيم، ما مأمور شده ايم هرگاه شما را ديديم از شما جدا نشويم تا شما را به كوفه نزد عبيدالله بن زياد ببريم، حسين عليه السلام فرمود: مرگ از اين كار به تو نزديكتر است، سپس به اصحاب خود دستور داد بر اسبهايشان سوار شوند تا بازگردند، حر مانع حركت امام عليه السلام و يارانش شد، حسين عليه السلام به او فرمود: مادرت به عزايت بنشيند، چه مي خواهي؟؛ حر به ايشان گفت: به خدا سوگند اگر فردي غير از تو نام مادرم را بر زبان مي آورد، هر كس بود، نام مادرش را مي بردم. ولي چه كنم كه چاره اي ندارم جز آن كه نيكوترين وجه از مادرت ياد كنم.

حسين عليه السلام فرمود: مي خواهي چه كني؟ حر گفت مي خواهم تو را نزد ابن زياد ببرم، حسين عليه السلام فرمود: در اين صورت به خدا سوگند از تو پيروي نخواهم كرد. حر گفت: پس به خدا سوگند تو را رها نخواهم كرد، ميانشان سخناني رد و بدل شد، حر به حسين عليه السلام گفت من مامور


جنگ با تو نشده ام، بلكه به من دستور داده شده از تو جدا نشوم، تا تو را به كوفه ببرم، حال كه از آمدن با من خودداري مي كني، راهي را در پيش گير كه تو را نه به كوفه وارد كند، و نه به مدينه برگرداند، تا من با ابن زياد مكاتبه كنم شايد دستوري به من برسد كه عافيت و سعادت من در آن باشد و من ناگزير نباشم خود را به خاطر مأموريت مربوط به شما گرفتار سازم...، دو سپاه همچنان با هم در حركت بودند تا آن كه به نينوي جايي كه حسين عليه السلام در آن فرود آمد، رسيدند، همين كه بار ير زمين نهادند مشاهده كردند سواري از جانب كوفه مي آيد، همه ايستادند و به او مي نگريستند، او [جلو رفت و] بر حر سلام كرد ولي به حسين عليه السلام و يارانش اعتنايي نكرد، و نامه اي را كه از جانب ابن زياد با خود داشت به حر سپرد. در آن نامه نوشته شده بود: به مجرد اينكه فرستاده ام بر تو وارد شد و ناگه مرا به تو رساند، كار را بر حسين سخت بگير، او را در بياباني خشك و بي آب و بدون برج و بارو متوقف كن، من به فرستاده خويش دستور داده ام كه همراه تو باشد و از تو جدا نشود تا برايم خبر بياورد كه آيا دستور مرا اجرا كرده اي يا نه. والسلام.

حر حسين عليه السلام و يارانش را در جايي كه نه آباداني بود و نه كسي در آن سكونت مي كرد، به اقامت واداشت، آنان گفتند، به ما اجازه بده در نينوا يا غاضرية و يا شيفية منزل كنيم، گفت: نمي توانم زيرا، ابن زياد جاسوس فرستاده و بر من گمارده است. زهير بن قين به حسين عليه السلام گفت: اي فرزند رسول الله به خدا سوگند آنچه پس از اين خواهي ديد بدتر خواهد بود از آنچه تا كنون اتفاق افتاده است الان جنگيدن با اينان براي ما آسانتر است از جنگ با كساني كه پس از اين به سراغ ما خواهند آمد، به جانم سوگند ما توانايي مقابله با نيروهايي را كه از اين پس خواهند آمد


نداريم. [1] .

حسين عليه السلام فرمود من دوست ندارم آغازگر جنگ باشم،... تا آنكه وارد كربلا شدند، حر و سپاهيانش حسين عليه السلام را متوقف كرده، مانع حركت آنان شدند، حر به امام حسين عليه السلام گفت در اين مكان فرود آي، رود فرات نزديك شماست، حسين عليه السلام پرسيد: نام اينجا چيست؟ گفتند: كربلاء، فرمود: اين جا داراي اندوه و بلاست پدرم موقعي كه به جانب صفين مي رفت از اين جا عبور كرد و من با او بودم، ايستاد و پرسيد نام اينجا چيست؟ چون نامش را گفتند، فرمود: اينجا همان جايي است كه شترانشان فرود مي آيند و خون پاك آنان بر زمين مي ريزد، از حضرت سؤال شد از چه كساني سخن مي گوييد؟ فرمود: مسافراني از اهل بيت محمد صلي الله عليه و آله در اين مكان فرود خواهند آمد. آنگاه حسين دستور داد بارهايش را همان جا بر زمين نهند. [2] .

در نوشته هاي برگ نهم دفتر خاطرات اسلم نوعي خوش بيني آميخته با بيم و اميد به چشم مي خورد خوش بيني از آن رو كه هزار سوارپشت سر مولايش نماز گزارد و دل دردمندش از فخر و مباهات آن قوت يافت. بيم و نگراني اسلم به خاطر نزاع و مشاجره اي بود كه ميان مولايش و حر رخ داد و نيز آمدن پيك ابن زياد با اين دستور كه او بايد در بياباني خشك و بي آب و علف كار را بر حسين سخت بگيرد، دل با محبت او در برابر سرنوشتي كه در انتظار خاندان علي عليه السلام بود


تحت فشار قرار گرفت. و اما اميدي كه به دل اسلم راه يافت زماني بود كه.نشانه هاي شهادت او و همراهانش در سرزمين كربلا نمايان شد و دريافتند كه به زودي به خاطر ياري حق در خون پاكشان خواهند غلطيد و با حوريان بهشتي هم آغوش خواهند شد.


پاورقي

[1] الکامل في التاريخ، ج 4، ص 46، تاريخ الامم و الملوک، ج 4، ص 302، ورک بحار، ج 44؛ ص 375، به نقل از ارشاد شيخ مفيد، ص 226، و ر.ک، الفتوح، ج 5، ص 85، و النئ‏مناقب، ج 4، ص 95، و الله وف ص 33، و اعلام الوري، ص 229، و الفصول و المهمة، ص 190، و روضة الواعظين، ص 179، و وقعة الطف، ص 167، و مقتل الحسين عليه السلام از خوارزمي، ج 1، ص 229، و مقتل الحسين عليه السلام از ابي مخنف، ص 67، و أنساب الاشراف، ج 3، ص 169.

[2] الاخبار الطوال، ص 352، و ر.ک حياة الحيوان، ج 1، ص 87.