بازگشت

برگ 08


حسين عليه السلام به حركت خود ادامه داد تا به قصر بني مقاتل رسيد، ديد در آنجا خيمه اي برپاست و نيزه اي به زمين كوبيده شده و شمشيري آويخته است و اسبي در كنار آخوري ايستاده است، حسين عليه السلام پرسيد: اين خيمه متعلق به كيست؟ گفته شد: از آن مردي است به نام عبيدالله بن حر جعفي. حسين عليه السلام مردي از اصحاب خود را كه حجاج بن مسروق جعفي ناميده مي شد، نزد وي فرستاد. او وارد خيمه عبيدالله شد و بر او سلام كرد، عبيدالله پاسخ داد و آنگاه از حجاج پرسيد: با خود چه خبر آوردي؟ گفت: اي پسر حر به خدا سوگند، خبر خير برايت دارم، همانا خداي متعال كرامت بزرگي را متوجه تو كرده، اگر آن را بپذيري، عبيدالله پرسيد: چه كرامتي؟ حجاج گفت: حسين بن علي عليه السلام تو را به ياري خود فرا مي خواند، اگر سعادت پيكار در ركاب او را پيدا كني، مأجور خواهي بود و اگر كشته شوي، به فيض شهادت نائل شده اي عبيدالله گفت: اي حجاج به خدا سوگند، من تنها به اين خاطر از كوفه خارج شدم كه مي ترسيدم حسين وارد آن شود و من در آنجا باشم و او را ياري نكنم، در كوفه حسين عليه السلام شيعه و ياوري ندارد كه خواهان دنيا و زرو زيور آن نباشد، مگر كساني كه خداوند آنان را از دلبستگي به دنيا حفظ كرده است، به سوي حسين بازگرد و اين خبر را به ايشان بده، حجاج نزد حسين عليه السلام برگشت و سخنان عبيدالله را براي حضرت بازگو كرد. حسين عليه السلام برخاست و كفشهايش را پوشيد و همراه گروهي از اهل بيت و برادرانش نزد عبيدالله رفتند، چون امام عليه السلام بر او وارد شدند از جايش كه در بالاي مجلس بود پريد و حسين عليه السلام را در آنجا نشاند.


حضرت پس از حمد و ثناي الهي فرمود: اي پسر حر مردم شهر شما [كوفه] برايم نامه نوشتند و به من اطلاع دادند كه بر ياري من اتفاق دارند و آماده اند با دشمنم بجنگند، و از من خواسته اند بر آنان وارد شود و من به سوي ايشان مي روم و باور ندارم كه آنان راست بگويند، زيرا به كشتن پسر عمويم مسلم بن عقيل و طرفدار وي [هاني بن عروة] كمك كردند و براي بيعت با يزيد دور ابن زياد جمع شده اند، اي پسر حر، همانا خداي متعال تو را به خاطر گناهاني كه در گذشته مرتكب شدي، مواخذه خواهد كرد. من تو را به توبه اي فرا مي خوانم كه همه ي گناهان تو را مي شويد، از تو دعوت مي كنم كه ما اهل بيت را ياري كني، اگر حق به ما داده شد خداي تبارك و تعالي را بر آن سپاس گفته ي آن را مي پذيريم و اگر از حق خود منع شده و مورد ستم واقع شديم تو در طلب حق از ياوران من بودي، عبيدالله گفت: اي پسر رسول خدا، اگر تو در كوفه شيعيان و ياراني مي داشتي كه در ركاب تو بجنگند، من بيشتر از آنان بر دشمنت مي تاختم، ولي ديدي كه شيعيان تو در كوفه از ترس شمشيرهاي بني اميه در خانه هايشان ماندند، اي پسر رسول خدا تو را به خدا سوگند مي دهم چيز ديگري از من بخواه من به آنچه در توان دارم شما را ياري خواهم كرد، اين اسب من است، آن را براي خودت ببر، خدا گواه است كه با او در تعقيب هر چه تاختم به آن رسيدم و در جستجوي هر چه بوده ام آن را دريافته ام، اين شمشير من است، آن را بگير، به خدا سوگند آن را به هيچ جانداري نزدم جز آن كه جام مرگ را به او چشاندم. حسين عليه السلام به او فرمود: اي پسر حر ما براي گرفتن اسب و شمشير تو به نزدت نيامده ايم، بلكه آمديم تا از تو ياري بخواهيم، اگر تو جانت را از ما دريغ كني ما به چيزي از مال تو نياز نداريم، من كسي


نيستم كه گمراهان را دستيار خود قرار دهم. [1] من از جدم رسول الله صلي الله عليه وآله شنيدم كه فرمود: «هركس فرياد اهل بيت مرا بشنود و آنگاه آنان را در رسيدن به حقشان ياري نكند، خدا او را به رو در آتش جهنم خواهد افكند. سپس حسين عليه السلام از نزد عبيدالله حر جعفي برخاست...، گفته اند: او كه از اين كه امام عليه السلام را همراهي و ياري نكرد، [سخت] پشيمان شد. [2] .

اسلم بهت زده شده بود از اين كه ديد به رغم رهنمودهاي حسين عليه السلام و مجسم ساختن بهشت جلو ديدگان عبيدالله، انديشه ياري نرساندن به امام عليه السلام در ذهن او باقي است.

آيا اسلم برگ هشتم دفتر خاطراتش را - كه به شرح ماجراي عبيدالله بن حر جعفي مربوط مي شود - از شدت.افسوسهايي كه در دل دارد پاره خواهد كرد و در آتش حسرت خوردنش به حال او خواهد سوخت، و يا به خاطر آن كه عبيدالله از ته دل پشيمان خواهد شد، آن را باقي مي گذارد [تا آيندگان درباره ي او به داوري بنشيند؟!]


پاورقي

[1] جمله اخير فرمايش حضرت از آيه 51 سوره کهف اقتباس شده است.

[2] مقتل الحسين عليه السلام از خوارزمي، ج 1، ص 226، ورک، مقتل أبي مخنف، ص 72؛ و الکامل في التاريخ، ج 4، ص 50، و تاريخ الامم و الملوک، ج 4، ص 307، و الاخبار الطوال، ص 250، و البحار، ص 379 44، به نقل از ارشاد شيخ مفيد، ص 226، و ص 351 به نقل از امالي شيخ صدوق، ص 132، و ر.ک، مثير الاحزان ابن نما، ص 48 و الفتوح، ج 5، ص 83.