بازگشت

برگ 07


كاروان از هر باديه اي عبور مي كرد، مردم زيادي با آن همراه مي شدند، تا آن كه به زبالة [1] رسيد، در آن جا امام حسين عليه السلام خطبه خواند و پس از حمد و ثناي الهي و ياد كردن از پيامبر صلي الله عليه وآله بر ايشان درود فرستاد و آنگاه با صداي بلند فرمود: اي مردم، تجمع شما در اين جا براي اين است كه [گمان مي كنيد حكومت] عراق به دست من افتاده، حال آنكه خبر صحيح به من رسيده كه مسلم بن عقيل و هاني بن عروة كشته شده اند و شيعيانمان دست از ياري ما برداشته اند، بنابراين هركس از شما تحمل ضربات نيزه و شمشير را دارد بماند و گرنه از همين جا برگردد، براي من هيچ حقي بر او نيست.

همه سكون كردند و از راست و چپ متفرق شدند تا آن كه كسي جز از اهل بيت و دوستان اباعبدالله عليه السلام نزد ايشان باقي نماند... و اينان همه هفتاد و اندي مرد بودند كه از مكه با امام عليه السلام بيرون آمدند. سخنراني حسين عليه السلام به خاطر اين بود كه مي دانست مردم تنها با اين انگيزه پشت سر ايشان به راه افتاده اند، كه گمان مي كنند، [و حسين عليه السلام آگاه بود كه اگر مطلب براي مردم روشن شود فقط كساني همراه ايشان باقي خواهند ماند كه بخواهند با او همياري كرده با او كشته شوند]

آنگاه كه از فاجعه كشته شدن دوستان و ياران حسين عليه السلام خبر داده شد [و افراد منفعت طلب كاروان غربال شدند] اندوه نمايان شده بود و كلمات اسلم در برگ هفتم دفتر خاطراتش گويي از درد به خود


مي پيچيدند، ولي تقواي اسلم و محبت او نسبت به مولايش عليه السلام او را بر ادامه راه پايدارتر مي ساخت.


پاورقي

[1] «زبالة» از منازل معروف بين راه مکه تا کوفه و قريه‏اي آباد بود، بازارهايي در آن وجود داشت، و به علت اين که آب را در خود نگه مي داشت «زبالة»ناميده شده است.

معجم البلدان، ج 3، ص 129.