بازگشت

برگ 06


راوي گويد، من با زهير بن قين بجلي بودم و موقعي كه از مكه


رهسپار عراق بوديم، با حسين عليه السلام همسفر بوديم و براي ما چيزي ناخوشايندتر از اين نبود كه با ايشان هم منزل شويم، هرگاه حسين عليه السلام در بين راه توقف مي كرد، زهير از ايشان جلو مي افتاد و هر وقت حسين عليه السلام به راه خود ادامه مي داد زهير از حركت باز مي ايستاد تا آنكه يك روز ناگزير شديم با امام حسين عليه السلام در يك جا منزل كنيم، و هر يك در سويي فرود آمديم، و درحالي كه نشسته بوديم و غذايمان را مي خورديم ديديم فرستاده ي حسين عليه السلام به طرف ما مي آيد، او وارد خيمه شد و سلام كرد و گفت: اي زهير ابا عبدالله الحسين عليه السلام مرا سراغ تو فرستاده تا به نزد ايشان برويم، راوي گويد، تا او اين جمله را گفت، هركس آنچه در دست داشت بر زمين گذارد و [چنان وحشت زده شديم كه] گويي عقابي بر بالاي سرمان فرود آمده است....

همسر زهير به او گفت: فرزند رسول خدا صلي الله عليه وآله به دنبال تو مي فرستد و تو نزد او مي روي؟ سبحان الله كاش خودت نزد وي بروي و دعوتش را از زبان خود او بشنوي، و باز گردي! زهير نزد امام عليه السلام رفت و طولي نكشيد كه با خوشحالي برگشت و چهره اش نوراني شده بود. دستور داد خيمه اي به پا كنند و بارو بنه خود را مهيا ساخت تا به حسين عليه السلام بپيوندد. سپس رو به همسرش كرد و گفت: به خاندانت ملحق شو، من دوست ندارم جز خير چيزي از ناحيه من و به تو برسد [من مصمم شده ام همراه حسين عليه السلام باشم و جان خود را فداي او كرده، با جان و دل از ايشان مراقبت كنم، آنگاه دارايي زنش را به او داد و وي را به برخي از عموزادگانش سپرد تا او را به خانواده اش برسانند. همسرش از جا برخاست و با گريه از زهير خداحافظي كرد و گفت: خدا به تو جزاي خير دهد، من از تو مي خواهم در قيامت نزد جدش رسول الله مرا شفاعت كني]. سپس زهير رو كرد به همسفران خود و گفت: هركس از شما مايل است با من بياييد وگرنه اين آخرين ديدار من با شماست و


مي خواهم خبري را برايتان نقل كنم: ما در بلنجر [1] [با كفار] مي جنگيديم و خداوند ما را پيروز كرد و غنائمي به دست آورديم [و خوشحال بوديم] سلمان [فارسي] به ما گفت: آيا به خاطر اينكه خدا شما را پيروز كرده و به غنائمي دست يافتيد، خوشحاليد؟ گفتيم: آري، گفت: هرگاه جوان آل محمد [حسين عليه السلام] را درك كرديد و در ركاب او جنگيديد به خاطر منافعي كه به شما خواهد رسيد، خوشحال تر خواهيد شد. پس من خداحافظي كرده، شما را به خدا مي سپارم. [2] .

گويي همان شب بود كه زير نور مهتاب برگ ششم دفتر اسلم در حالي كه نسيم شبانه آن را نوازش مي داد با اين عنوان كه: «زهير عثماني [3] حسيني شد»با آب طلا نوشته گرديد، و در اين برگ عباراتي [خطاب به همسر زهير]به چشم مي خورد كه از آنها بوي محبت [اهل بيت]و فداكاري [در راه آنها] به مشام مي رسد، به اين مضمون كه: اي ديلم پيوستن شوهرت به حسين عليه السلام و پيروي او از راه آن حضرت فضيلت و كمالي براي تو است، [زيرا تو بودي كه شويت را ترغيب به اين كار كردي].



پاورقي

[1] شهري است در بلاد خزر [کشورهاي ساحلي درياي خزر مانند ارمنستان و...] بلاذري گويد: اين شهر را سلمان بن ربيعة باهلي فتح کرد. معجم البلدان ج 2، ص 489.

[2] تاريخ الامم و الملوک، ج 4، ص 298، و ميان دو قلاب [] در بحار 44، ص 372 است که از لهوف ص 31 نقل شده است، ر.ک ارشاد شيخ مفيد، ص 221، وقعة الطف ص 161، و روضة الواعظين، ص 178، و مقتل الحسين عليه السلام خوارزمي، ص 225، و الکامل في التاريخ، ج 4 ص 42، و أنساب الاشرف، ج 3، ¸ 167، و الاخبار الطوال، ص 246، و مثير الأحزان ابن نما، ص 46، و الحسين و السنة، ص 54 و تظلم الزهراء، ص 158.

[3] رک أنساب الاشراف، ج 3، ص 167، و الکامل في التاريخ، ج 4، ص 42.